مجموعه اشعار آئینی با موضوع حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)

کد خبر: 37551

وارث:


 

فـهـرسـت :

             سبزتر از آسمان

 

       ماه آسمان ري

             در سايه ولايت

 

       نگين ري

             كعبه اجلال

 

       كعبه خاكيان افلاكي

             مقيم كوي صفا

 

       هماي بلند آشيان دل

             چلچراغ معرفت

 

       آستانه ري

             چراغ روشن عشق

 

       شهاب معرفت

             آفتاب اهل كمال

 

       مهر پر فروغ

             كربلا و ري

 

       چشمه فياض

             غريب ملك ري

 

       نجل كريم آل محمد (ص)

             صفاي دل عاشقان

 

      بهشت مجسّم

 

 

 

ماه آسمان ري

افق فضل و شرف را قمري پيدا شد
يا كه در طور ولايت شجري پيدا شد

 

باز از بحر ولايت گهري پيدا شد
نخل سرسبز ولا را ثمري پيدا شد

درسماوات و زمين جشن عظيم است امشب
عيد ميلاد كريم ابن كريم است امشب

در رياض علوي سرو روان اين پسر است
نجل مولاي كريمان جهان اين پسر است

 

بهترين زاده ابناء جهان اين پسر است
فخر دين ، قبله دل ، كعبة جان ، اين پسر است

اوست سروي كه بود دامن هستي چمنش
صلوات همه بر حُسن حَسن در حَسنش

اهل فضل و شرف و علم زعيمش خوانند
خيل عبّاد همه عبد عظيمش خوانند

 

صاحبان كرم و جود كريمش خوانند
آيت رحمت رحمان و رحيمش خوانند

اوست ماهي كه بر ابناء زمان مي تابد
نورش از ري به همه خلق جهان مي تابد

قامتش سرو و لبش كوثر و رويش ماه است
زائر مرقد او زائر ثارالله است

 

حرمش كعبه آمال دل آگاه است
حَسني حُسنش بر خلق چراغ راه است

خاص و عامند ز هر سوي رهين كرمش
دل صد قافله سر گرم طواف حرمش

نعمت ساية اين دسته گل عترت را
بر شما داده خدا اين شرف و رفعت را

 

اهل ري قدر بدانيد چنين نعمت را
فيض همسايگي تربت آن حضرت را

بال جبرئيل زده سايه به بام و درتان
اين شما ، اين حرم زادة پيغمبرتان

يا حجاز است و بُوَد كعبه جاويدانش 
جان من ، جان همه خلق جهان قربانش

 

ري سپهر و حرم اوست مه تابانش
برتر از عرش بُوَد بارگه و ايوانش

دوست دارم كه شب و روز ز لطف وكرمش
پر زند مرغ دلم يكسره سوي حرمش

آيه وحي در اين خانه كتابت دارد
زير اين قبّه دعا كن كه اجابت دارد

 

زائر او به خدا فيض قرابت دارد
درو ديوار حرم نقش نجابت دارد

ماه صد انجمن اينجاست خدا مي داند
آفتاب حسن اينجاست خدا مي داند

خاك درگاه تو بر درد دل خسته شفاست
سر به خاك حرمت گر نگذاريم جفاست

 

اي گل باغ حسن عطر تو بر روح صفاست
كرم و جود تو بر ما به عيان و به خفاست

«ما به اين در، نه پي حشمت وجاه آمده ايم»
«از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم»

حُسن پيداي حَسن سرّ نهان حسني
بلكه جانان همه خلق و تو جان حسني

 

تو به باغ دل ما سرو روان حسني
نخل طاها و گل عطر فشان حسني

ما به خاك حرمت روي نياز آورديم
حاجت خويش به درگاه تو بازآورديم

عصمت فاطمه و عزّت حيدر داري
تو مقام از سخن مدح فراتر داري

 

تو عطا و كرم آل پيمبر داري
ز حسين و ز حسن جلوه ديگر داري

جان به قربان تو اي سيّد پاكيزه سرشت
شهرري ازتو بهشت است بهشت است بهشت

به تو و عزّت آباء کرامت سوگند
به خدا و به رسول و به امامت سوگند

 

به جلال و به كمال و به مقامت سوگند 
به نماز و به قعودت ، به قيامت سوگند

تو كه سايه به سر خلق دو عالم فكني
چه شود گر نگهي جانب «ميثم» فكني

غلامرضا سازگار(میثم)


 

 

سبزتر از آسمان

می برد دل را نسیم تربتت سوی بهشت
می نشاند چشم هایم را فرا روی بهشت
ای کریم بن کریم ، فرزند بانوی بهشت
خویش را حس می کند در باغ دلجوی بهشت
نیستم یک لحظه حتّی در تکاپوی بهشت
هر که آمد سوی تو گردید رهپوی بهشت
می زند جان و دل من خیمه در کوی بهشت
"یاسر"این آهی که دارم در هیاهوی بهشت

 

ای شمیم نام تو خوشتر ز گلبوی بهشت
بر ضریحت تا که می افتد نگاه عاشقم
نور تو از آفتاب سبط اکبر مجتباست
تا دلم در آستانت بال و پر وا کرده است
در حریم اطهرت چون یافتم فیض حضور
زائر قبر شریفت زائر کرب و بلاست
هر زمان در بارگاهت می رسانم خویش را
می نشیند سبز تر از آسمان بر روی لب

محمود تاری(یاسر)


 

 

نگين ري

با دوستان فاطمه ، لطف عميم داشت
با آنكه نام و شهرت « عبدالعظيم » داشت
هر كس كه پاس بندگي آن حريم داشت
با مهر و عشق و عاطفه عهدي قديم داشت
عطر بهار وحي و صفاي نسيم داشت
يعني كه ره به چشمة فوز عظيم داشت
روحي درآستان ولايت مقيم داشت 
دستي پر از كرامت و طبعي كريم داشت 
راهي به آستان خداي رحيم داشت 
با آنكه جان روشن و قلب سليم داشت 
با اهل بيت رابطه اي مستقيم داشت 
چون درك كرده بود ، مقام كليم داشت

 

 از بوستان فاطمه ، عطر و شميم داشت
خواندند اهل معرفت او را « نگين ري »
از شهر بند رنج و غم ، آزاد مي شود
اين ياس گلشن "حسن" ،اين عاشق" حسين" 
گلواژة حديث از آ‌ن لعل جان فزا
از محضر سه حجّت معصوم فيض برد 
مثل كبوتران حرمخانة « رضــا »
شاگرد پاكباختة مكتب « جــواد »
از پرتو هدايت « هــادي » اهل بيت 
ايمان خويش را به امامش ارايه كرد
با خاندان وحي پُل ارتباط بود 
طور تجلّي سه امام هُمام را

شب تا به صبح شعر « شفق » را مرور كرد 
مرغ سحر كه زمزمة « يا كريم » داشت

محمدجواد غفورزاده(شفق)


 

 

درسايه ولايت

عبد خداي بود و مقامش عظيم بود
از نسل خاندان امامي كريم بود
در مكتب فضيلت و تقوا فهيم بود 
پرهیزگار و عابد و زاهد ، حكيم بود 
محبوب پيشگاه خداي عليم بود
در عمرخويش صاحب طبعي سليم بود 
دست نوازشي به سر هر يتيم بود 
اخلاق او لطيف تر از هر نسيم بود
زيرا صراط زندگي اش مستقيم بود 
درساية اميد و ولايت مقيم بود
هر گل كه ديده ايم به ناز و نعيم بود 
اين بوستان عشق بهشتي شميم بود 
هر كس كه زائرحرم اين كريم بود

 

نام گراميش اگر عبدالعظيم بود
گر از كرامتش همه كس فيض مي برد
عطرحديث آل رسول از لبش چكيد
تنها نبود پيك خوش الحان باغ عشق
آموخت درس بندگي از اهلبيت نور
غير از خدا نداشت نيازي به هيچ كس
لبخند مهرباني و گرمش چو آفتاب 
گل سيرتان عشق به مدحش سروده اند اند
پيوسته او به منزل مقصود مي رسيد
هفتاد و نُه بهار ز عمرش گذشت و باز
در گلشن هميشه بهار حريم او
هر كس كه رو نمود بر اين آستانه گفت 
پروانة بهشت بدستش دهد خدا

عبد حقير اوست « وفايي» اگر چه باز 
دل در جوار حضرت عبدالعظيم بود

سيد هاشم وفايي


 

 

كعبه خاكيان افلاكي

سر خوش از بادة حضور شود 
مثل آيينه غرق نور شود
مي‌شود در فضا طنين انداز 
كرده درهاي آسمان را باز 
سمتِ اين بارگاه نوراني 
مي‌پرد در فضاي روحاني 
اقتدا مي‌كنم به حضرت او 
دلم از گرمي محبّت او 
با من « أمّن يُّجيب » مي‌خواند 
دل من از حبيب مي‌خواند 
از شميم حبيب سرشار است 
بَسْكه از عطر سيب سرشار است 
فطرت پاك او اگر حسني ست 
كه تبار عقيق او يمني ست 
كه به دور از گناه و ناپاكي ست
كعبة خاكيان اَفلاكي ست
آفتاب ولا سه اختر را 
« حمزه» و « طاهر » و « مطهّر » را 
حرم با شكوه اين وادي 
وز عنايات حضرت هادي 
شده عمري كبوتر حرمش 
وز دل ما جدا مباد غمش

 

صبح صادق كه مي‌دمد دل من 
از تماشاي جلوه زار پگاه 
نغمة آسماني توحيد 
مي‌پرد باز پلك من كه : خدا
مي‌وزد از مناره عطر اذان 
دل من با فرشتگان خدا 
به نماز ايستاده مُلك و مَلك 
جانم از شوق دوست سرشار است
آسمان و زمين به گاه قنوت 
فارغ خويش و فارغ از عالم 
بيشتر از هميشه صحن و رواق 
حرمش بوي كربلا دارد 
رنگ و بوي حسين را دارد 
از فروزنده گوهرش پيدا ست 
آسماني شده ست دامن او 
مرقد پاك و آسماني او 
در مدارش به گردش آورده ست 
قدر او ، حُرمت دگر بخشيد
از سه خورشيد ، نور مي‌گيرد 
حجّت هشتم و امام نهم 
طاير پر شكستة‌دل من 
مهرش از جان ما مبادا دور

محمد علي مجاهدي


 

 

كعبه اجلال

تا خطّه ي ري بوي تو آمد به مشامش
سرزد به سما بوي خدا از دَرو بامش

آرند ملايك همگان عرض سلامش
تا مذهب خود عرضه كند نزد امامش
بي مهر شما بوي بهشت است حرامش
ري گشت سپهر و تو شدي ماه تمامش
بردند زمين ها همه حسرت به مقامش
كز كوثر عرفان تو شيرين شده كامش
لطفي كه شماريد در اين كوي غلامش

 

هركس كه سلامي دهد از دور به قبرت
در قدر و شرف بنده همانند تو بايد
با طاعت كونين اگر بنده در آيد
ايران ز تجلّاي تو شد كعبه اجلال
تا پيكر پاك تو نهان گشت به خاكش
من رشک به آن تشنه برم اي يم توحيد
«ميثم»نه ثنا خوان شما بوده از آغاز

گر قبر حسن جدّ تو دور از نظر ماست
ري يثرب و قبر تو بقيع دگر ماست

غلامرضا سازگار(میثم)


 

 

همای بلند آشیان دل

آريم رو به سوي تو يا سيد الكريم 
باشد ز نور روي تو يا سيد الكريم 
جان پر كشد به كوي تو يا سيد الكريم 
باشم به گفتگوي تو يا سيد الكريم
مي‌نوشم از سبوي تو يا سيد الكريم
باشد ز آبروي تو يا سيد الكريم
باشد ز خُلق و خوي تو يا سيد الكريم
نابود باد عدوي تو يا سيد الكريم

 

مائيم و عشق روي تو يا سيد الكريم 
نور ولا اگر كه بتابد به جان ما 
هر لحظه ، اي هماي بلند آشيان دل 
تا در حريم ياد تو لب باز مي‌كنم
من باده ولاي علي را به صبح و شام 
آري اگر كه حاجت ما مي شود روا 
اين حُسن خُلق مردم ايران زمين ما 
عبدالعظيمي و خَلَف پاك مجتبي

هر شب "فراز "با گل نور نگين ري 
آيد به جستجوي تو يا سيد الكريم

 محمد تقي مرداني "فراز"


 

 

مقيم كوي صفا

گر به کوی صفا مقیم شوی
زائر سیّد الکریم شوی
گر ز خمخانه اش عبورکنی
مستی از باده ی حضور کنی
دیده را از غبار راه بشوی
خویش را در حریم دوست بجوی
آشنایی نشانه اش اینجاست
عشق دار الزیّاره ی دل هاست
خضر اگر عمر جاودان دارد
سر بر این طرفه آستان دارد
چیست این قبّۀ بلند آیین؟
کیست این روشنای اهل یقین؟
کیست این روح بخش راه کمال؟
آشنای مقام احمد و آل
کیست این پیرو ولایت ناب؟
روح تفسیر آیه های کتاب
OO
عشق از چشم خون فشان پیداست
منزل از گرد کاروان پیداست
معرفت گر به جانت آمیزد
رستگاری به دامنت ریزد
عصر غیبت که دور وانفساست
سایۀ امن ، آستان ولاست

 

جعفر رسول زاده(آشفته)

فهرست

 

 

آستانه ري

از دست غم به ساغرمَي مي برم پناه
بي جا چرا به بهمن و دي مي برم پناه؟
بر سيد الكريم به ري مي برم پناه
ديگر كجا به درگه "كي"* مي برم پناه؟
زان بردرش چو حاتم طي مي برم پناه
زين پس به آستانه ی وي مي برم پناه

 

هر دم كه من به نغمه ني مي برم پناه
از عمر شصت و پنج بهارم گذشته است
شد بسكه تنگ عرصه گيتي براي من
تا بارگاه حضرت عبدالعظيم(ع) هست
صدها هزار حاتم طي ريزه خوار اوست
طي شد زمان عمر به بی حاصلي"بسيط"

 

 مصطفی طايي شميراني(بسیط)

*.منظور ، کیخسرو یکی از شاهان ایران زمین است.

فهرست

 

 

چلچراغ معرفت

مرغ طبعم شهپر جان باز كرد
تا سويداي فلك پرواز كرد

تا به قاف قرب یزدان پر كشيد
هفت باب عشق را شيرازه كرد
مانده ی دردي كشان را سر كشيد
محو روي ماه صاحبخانه شد
دل به عشق يار رويايي سپرد
از كم و بيش جهان بر خاستن
بر وصال عشق حق نائل شدن
رفتن آنجايي كه خاطر خواه اوست
تا شدن بيرنگ ، هم رنگ خدا
سر براه عشق داور باختن
جسم قطعه قطعه ، سر از تن جدا
در حريم قرب حق خلوت نشين
در جوار حضرت عبدالعظيم
چلچراغ عشق از او روشن است
در حريم او شريعت پايدار
بنده حق حضرت عبدالعظيم
حلقه ی دين وشريعت را نگين
بود درس مكتب او پابجا
مجتبي را نور چشم چارمين
عالم برجسته علم الكتاب
مردم ري را وجودش افتخار 
نجل پاك حضرت حبل المتين
يادگار حضرت ختمي مآب
ياد او آرام بخش جسم و جان
از نبي بر اين نبيره آفرين
اين سرا را كرده چون عرض نجف
طاهري پاك و شريف و اطهري
داده قرب و منزلت بر اين زمين 
اين حرم باشد هماره محترم

 

تا به اواَدناي جانان پر كشيد
كام از صهباي ايمان تازه كرد
جام از خُمخانه داور كشيد
سر خوش و سر مست از پيمانه شد
دست اندر كهكشان عشق برد
عشق يعني روي جانان خواستن
عشق يعني يكسره يكدل شدن
عشق يعني مردن اندر كوي دوست
عشق يعني خالي از رنگ و ريا
عشق يعني با بلا ها ساختن
عشق يعني خون حق در كربلا
عشق يعني جسم خونين برزمين
عشق اگر جوئي قدم زن چون نسیم
او كه عشقش تارو پود دامن است
عِلم دين را عالم و خدمت گذار 
او كريم و جدّ و باب او كريم
روح عُلوي در ميان ماء و طين
با رضا وهادي ، ابن رضا
هست اين صاحب كمال پاك دين
شمع ايوان حريمش آفتاب
مكتب علم الحديثش پايدار
از شرافت ماهش اندر آستين
برده ارث معرفت از بوتراب
بارگاهش مأ من درماندگان
آستانش خطّة ري را نگين
حمزه موسي بن جعفر كز شرف
خفته بر اين خاك طاهر گوهري
او بود نجل امام چارمين
با وجود اين ذوات ذوالکرم

"صالحي" از كبر ونخوت دور باش

زير پاي زائرانش مور باش

حسن صالحي خميني

فهرست

 

 

شهاب معرفت

خفـتـه در ايـن بـارگـــه دُرّ خوشـاب معــرفـت
مظـهـــر ذات الــهـــي آفِـتــــابِ مـعــرفـت

روشني بخش دل عالم، شهاب معرفت
چشمه سار روح افزاي سحاب معرفت
اوسِتاد آگه علم الكتاب معرفت
اَنتَ مولانا بحق، اي ماهتاب معرفت
برمشام جان رسد بوي گلابِ معرفت
گر بنوشـد (صالح) از شهد شراب معرفــت

 

مي درخشد بارگاهش تا فراسوي زمان
ريزش باران رحمت بر كويرستان دل
حافظ آيات حق و ناقل علم حديث
روحبخــش اهـل ايمان حضرت عبدالعظيم
در جوارت حمزه و طاهر بُوَد كز خاكشان مي بَــرَد ره تا حـريم كبـريـاي منـزلــت

سیّد محمّد صالحی کوشا

فهرست

 

 

چراغ روشن عشق

فروغ عترت و قرآن توان ديد
حريم يك تن از آل پيمبر
مزار حضرت عبد العظيم است
كه زوّارش"كَمَن زارَ اَلْحُسَين"است
به دلها اين حرم شد پرتوافكن
دَرِ باغي ست از گلزار جنّت
نمي گردد خزان , هرگز بهارش
ببوس اين درگه پر نور و طاهر
بيا جان خود اينجا شستشو كن
اجازت از خدا گير و رسولش
به اذن يازده معصوم ديگر
بگو بسم الّه و ، الله اكبر
به گوش جان او آيد ندائي
محبّ آل عصمت كامياب است
كه بي حد است الطاف الهي

 

به ديوار و در اين بيت توحيد
بُوَد اين بارگاه روح پرور
در اينجا قبر مولايي كريم است
به اولاد حسن ,او فخرو زين است
چو اينجا شد چراغ عشق روشن
بُوَد اين درگه از ابواب رحمت
كه اشك عاشقان , شد جويبارش
تو اي زائر به تعظيم شعائر
بيا اينجا به اشك خود وضو كن
بپا خيز و بخوان اذن دخولش
به اذن حيدر و زهراي اطهر
قدم چون مي نهي داخل از اين در
زند چون حلقه براين در گدائي
كه اي سائل دعايت مستجاب است
بخواه از رحمت حق آنچه خواهي

(حسان) اينجا مطاف مومنين است
در گلزار جنّت در زمين است

حبیب چایچیان (حسان)

فهرست