میثم تمار یار خاص امیرالمؤمنین (ع)

کد خبر: 20646
او در بالای دار صدا می‌زد: ای مردم هر كسي می‌خواهد احاديث امیرالمؤمنین علیه السلام را بشنود جلو بيايد.
وارث: مكتب انسان ساز و تربيت‌كننده امیرالمؤمنین علیه السلامشخصيت‌های بسيار ارزنده و بزرگواری وجود دارند كه هر يک از آن‌ها در طول تاريخ الگویی ارزنده برای جامعه بشری بوده‌اند. يكي از اين شخصيت‌های بزرگوار كه علاقه خاصی به امیرالمومنین (عليه‌السّلام) داشت و حضرت نيز متقابلاً وی را بسيار دوست می‌داشت، «ميثم تمار» است. حيات پربار و شهادت افتخارآميز او برای همه انسان‌های آزاده و مسلمان، درس و سرمشق و الهام است.

از سال‌های آغازين زندگی او اطلاعات چندانی در دست نيست. محققان نوشته‌اند:«وی فرزند يحيی و از سرزمين «نهروان»، منطقه‌ای ميان عراق و ايران است. بعضی او را ايرانی و از مردمان فارس دانسته‌اند».[۱] پدر و مادر ميثم همين نام را براي او انتخاب كرده بودند. گويا بعدها به نام «سالم» نيز مشهور بوده است.[۲]

لقب تمار را از اين جهت به ميثم داده‌اند كه وی در كوفه خرما فروش بود.[۳]

ابن حجر عسقلانی می‌نويسد: «ميثم برده زنی از بنی‌اسد بود. علی (عليه‌السّلام) او را خريداری كرد و آزاد نمود».[۴]

در همان زمان امیرالمومنین (عليه‌السّلام) به او گفت: «نامت چيست؟» گفت: «سالم». حضرت فرمود: «رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به من فرمودند نام اصلی تو (نامی كه پدر و مادرت بر تو نهاده‌اند) «ميثم» است». ميثم گفت: «رسول خدا و اميرالمؤمنين راست می‌گويند، نام من ميثم است». حضرت (عليه‌السّلام) فرمود: «پس همان نام قديم تو بهتر است».[۵]

ميثم از اصحاب خاص علی (عليه‌السّلام) و صاحب سرّ حضرت بوده است.[۶] صاحب الغارات می‌نویسد: «ابوخالد تمار گوید که من با میثم بر روی فرات در یک کشتی که انار حمل می‌کرد، همراه بودیم. ميثم به ما گفت: هم اكنون معاويه درگذشت. راوی می‌گويد: جمعه بود، خبر درگذشت معاويه رسيد، من در اين مورد تحقيق كردم، معلوم شد در همان روزی كه ميثم خبر فوت او را به ما داد و در همان وقت، معاويه مرده بود و فرزندش به جای او نشسته بود».[۷]

يكی ديگر از اخبار غيبی كه از ميثم تمار نقل شده است مربوط به زمانی است كه همراه با مختار بن ابی‌عبيد ثقفی در زندان عبيدالله بن زياد به سر می‌برد. شيخ مفيد می‌نويسد: «ميثم در زندان به مختار گفت: تو به خون‌خواهی حسين (عليه‌السّلام) قيام خواهی كرد و اين كسی را كه الان می‌خواهد تو را بكشد، خواهی كشت. وقتی عبيدالله می‌خواست مختار را بكشد نامه‌ای از يزيد رسيد و مختار آزاد شد».[۸]

ابن حجر عسقلانی و شيخ مفيد و عده‌ای ديگر از مورخان نوشته‌اند: «امیرالمومنین (عليه‌ السّلام) روزی به ميثم گفت: تو بعد از من دستگير می‌شوی و به دار آويخته خواهی شد. روز سوم از بينی تو خون خواهد آمد و محاسنت از آن خون خضاب خواهد شد. تو بر در خانه عمرو بن حريث، جزء آن ده نفری خواهی بود كه به دار آويخته می‌شوند. چوبه دار تو از همه آن‌ها كوتاه‌تر است. سپس حضرت آن نخله‌ را به وی نشان داد و فرمود: تو را بر آن به دار آويخته خواهی شد. ميثم همواره كنار آن نخل می‌آمد و نماز می‌خواند و با آن نخل سخن می‌گفت. و به عمرو بن حريث می‌گفت: من همسايه تو می‌شوم، برای من همسايه خوبی باش. عمرو به او می‌گفت: آيا می‌خواهی خانه ابن مسعود يا خانه ابن حكيم را بخری (؟!) و نمی دانست که منظور میثم چیست».[۹]

در روايت ديگری آمده است: «يوسف بن عمران نقل می‌كند؛ از ميثم شنيدم که می‌گفت: امیرالمومنین (عليه‌السّلام) مرا نزد خود خوانده و فرمود: ای ميثم! هنگامی كه عبيدالله بن زياد تو را طلب كند و از تو بخواهد كه از من برائت حاصل كنی، چه خواهی كرد؟ گفتم: يا اميرالمؤمنين من هرگز از تو برائت نخواهم جست. امام فرمود: بنابراين تو را خواهند كشت و به دارت خواند آويخت. عرض كردم: من صبر خواهم كرد. حضرت فرمود: در اين صورت در مقام من با من خواهی بود».[۱۰] همه اين روايات نشان‌دهنده مقام معنوی ميثم تمار در نزد حضرت علی می‌باشد، به گونه‌ای كه حضرت اخبار زندگی و آينده وی را برايش بيان می‌كند.

شیخ طوسی می نویسد: «امیرالمومنین به میثم فرمود که دستان و پاها و زبانت را قطع خواهند کرد . سپس نخل‌های که در کناسه کوفه است را قطع کرده و آن را به چهار قسمت می کنند و تو را بر یکی از قطعه‌های آن به دار خواهند آویخت. میثم عرض کرد: آیا چنین چیزی رخ می‌دهد؟ حضرت فرمود : به خدای کعبه قسم، رسول خدا این گونه به من خبر داد».

در سال ۶۰ هجری، عبيدالله بن زياد او را دستگير كرد. به او گفتند که اين شخص (ميثم) از برگزيده‌ترين افراد نزد امیرالمومنین (عليه‌السّلام) بوده است. ابن زیاد گفت: «وای بر شما. اين اعجمی؟!» گفتند: «بله». سپس عبيدالله از ميثم سؤال كرد: «خدايت كجاست؟» گفت: «بِالمِرصادِ لِلظَلَمَة وَ اَنْتَ مِنهُم.[۱۱] در كمين گاه ظالمان است و تو يكی از ظالمان هستی».

در روايت ديگري آمده است: «پس از آنكه ميثم را نزد ابن زياد آوردند، ابن زياد به او گفت: «تو بايد از امیرالمومنین (عليه‌السّلام) برائت بجويی و از او بدگويی كنی و الّا دست و پايت را قطع می‌كنم و تو را به دار می‌آويزم. ميثم می‌گويد: من گريه كردم. ابن زياد از علت گريه من سؤال كرد. گفتم: از قول و عمل تو گريه نمی‌كنم. از شكی كه آن روز از خبر مولايم بر من عارض شد گريه می‌كنم.

ابن زياد پرسيد: مگر مولای تو چه گفته؟ سپس ميثم جريان را نقل كرد، ابن زياد گفت دست و پايت را قطع می‌كنم. اما زبانت را باقی می‌گذارم تا دروغ تو و مولايت را آشكار سازم. سپس دست و پای او را قطع كرد و او را بالای دار برد.او در بالای دار صدا می‌زد: ای مردم هر كسي می‌خواهد احاديث امیرالمومنین (عليه‌السّلام) را بشنود جلو بيايد. مردم جمع شدند. عمرو بن حريث به عبيدالله بن زياد گفت: می‌ترسم او دل‌های مردم كوفه را دگرگون كند و آن‌ها بر عليه تو خروج كنند. عبيدالله دستور داد: برو زبانش را قطع كن. سپس زبان او را قطع كردند و ميثم به شهادت رسيد».[۱۲]شهادت ميثم بنا به نقلی ده روز قبل از آمدن امام حسين (عليه‌السّلام) به عراق بوده است.[۱۳] و جنازه‌اش مدت‌ها بر بالای دار بود.[۱۴]

پی نوشت:

[۱]. محدثي، جواد؛ ميثم‌تمار، قم، دفتر تبليغات اسلامي، ۱۳۷۵، چاپ اوّل، ص ۱۰.

[۲]. عسقلانی، احمد بن علي بن حجر؛ الاصابه في تمييز الصحابه، بيروت، دارالكتب العلميه، ۱۴۱۵، چاپ، اول: ج۶، ص ۲۴۹.

[۳]. ميثم تمار، ص ۱۰.

[۴]. الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص ۲۴۹.

[۵]. همان و طبري، محمد بن جرير بن رستم؛ نوادر المعجزات في مناقب ائمه الهداة، قم، مؤسسه الامام المهدي، ۱۴۱۰، چاپ اوّل، ص ۳۲ و مفید محمد بن محمد بن نعمان؛ الارشاد، بي‌جا، دارالمفيد، بي‌تا، ج۱، ص ۳۲۲.

[۶]. بحراني، ابن ميثم؛ شرح مئه كلمه، قم، جامعه مدرسين، بي‌تا، ص ۸.

[۷]. ثقفي كوفي، ابواسحاق ابراهيم بن محمد؛ الغارات، ترجمه عزيزالله عطاردي، بي‌جا، عطارد، ۱۳۷۳، ص ۵۷۲.

[۸]. الارشاد، ج۱، ص ۳۲۵.

[۹]. ابن حجر عسقلاني، الاصابه في تمييز الصحابه، ج۶، ص ۲۵۱-۲۵۰ و الارشاد، ج۱، ص ۳۲۵-۳۲۴.

[۱۰]. الغارات، ص ۵۷۲.

[۱۱]. الاصابه في تمييز الصحابه، ج۶، ص ۲۵۱.

[۱۲]. شيخ طوسي محمد بن حسن؛ اختيار معرفه الرجال، ج۱، ص ۲۹۸-۲۹۷ و موسوی خویی، ابو القاسم؛ معجم رجال الحدیث، بی جا، چاپ پنجم ، ۱۴۱۳ه، ج۲۰، ص ۱۰۹.

[۱۳]. الاصابه في تمييز الصحابه، ج۶، ص ۲۵۱ و الارشاد مفید، ج۱، ص۳۲۵.

[۱۴]. الاصابه في تمييز الصحابه، ج۶، ص ۲۵۱ و الغارات، ص ۵۷۵.