شهید روشندلی که خداوند راه را به او نشان میداد/ زیارت امام حسین(ع) در شب شهادت
در این دیدار میهمان دختر شهید بودیم و همسر وی که از همرزمان شهید بود طی سخنانی گفت: شهید سالمی سال 1361 از طریق پایگاه مقاومت سلمان فارسی به جبهه اعزام شد. وی کاسب بود، چند دهنه مغازه داشت اما فرزندان و کسب و کار را رها کرد و به جبهه رفت.
مجروحیت و از دست دادن هر دو چشم
چند ماه پس از اعزام مدتی از وی خبری نشد که پس از پیگیریها متوجه شدیم مجروح شده است این شهید عزیز به دلیل موج انفجار دچار مجروحیت شده بود و چشمانش هم آسیب دیده بود که وی را به بیمارستان خاتمالانبیا بردیم و چشمان وی تحت عمل جراحی قرار گرفت. بعد از عمل پزشکان برایش استراحت مطلق توصیه کردند، اما وی به این توصیه توجه نکرد و از بستر برخواست و به پایگاه رفت و در آنجا مشغول فعالیت شد که این کار باعث شد یکی از چشمانش را از دست بدهد و چشم دیگرش هم دچار مشکل شده و دوباره تحت عمل جراحی قرار گیرد، متأسفانه وی باز هم استراحت نکرد و این کار باعث شد که چشم دیگرش را هم از دست بدهد.
حفظ قرآن در دوران نابینایی
شهید سالمی قاری قرآن بود و صدای زیبایی داشت. نابینایی باعث شد که انس وی با قرآن بیشتر شود و در کنار قرائت حفظ قرآن را هم آغاز کرد. استعداد عجیبی در حفظ قرآن داشت و با گوش دادن آیات الهی آن را از برمیکرد.
این شهید بزرگوار متولد 1310 بود و در ایام انقلاب هم در مبارزات با رژیم ستمشاهی مشارکت داشت. وی آن زمان هم کسب و کار را رها کرد و به انقلابیون پیوست، به یاد دارم در عملیاتی که پادگان عشرتآباد به تصرف مردم درآمد شرکت داشت. فعالیتهای قرآنی شهید همان زمان یعنی قبل از انقلاب شکل گرفت و با حضور در جلسات قرآنی که در مسجد محل برگزار میشد قرائت قرآن را فرا گرفت.
توصیه به نماز و درس گرفتن از قرآن
در ادامه دختر شهید به توصیف پدرش پرداخت و گفت: ما سه خواهر و سه برادر بودیم، پدرم همواره ما را به نماز و قرآن سفارش میکرد و به ما میگفت: قرآن را بخوانید و از آیات آن درس بگیرید.
بعد از نابینایی هم همیشه به رادیو قرآن گوش میداد، اولین سورهای که حفظ کرد سوره «مدّثر» بود که در بیمارستان حفظ کرد. روحیه خوبی داشت و از اینکه چشمانش را در راه اسلام و امام زمان از دست داده بود خدا را شکر میکرد.
شهید روشندلی که خداوند راه را نشانش میداد
صبر و استواری عجیبی داشت شبها تا صبح نماز میخواند و عبادت میکرد، با وجود نابینایی خودش به بیرون از منزل میرفت و هرهفته در نماز جمعه شرکت میکرد. جالب اینجاست از عصا هم استفاده نمیکرد و میگفت: خدا خودش من را هدایت میکند و راه را نشانم میدهد. به انقلاب تعصب داشت و همیشه در دفاع از انقلاب با افراد مختلف بحث میکرد دوست نداشت کسی بداند که وی جانباز است حتی میگفت: من رادر قطعه شهدا دفن نکنید.
زیارت امام حسین(ع) در شب شهادت
شب شهادتش منزل ما بود و مدام میگفت: ما در حرم امام حسین(ع) هستیم. حتی اواخر شب که همسرم با ماشین وی را به منزل میرساند در راه به او گفته بود اینجا نزدیک حرم امام حسین(ع) است نگهدار تا به زیارت برویم. پدرم به منزل رفت و پس از سالها تحمل رنج مجروحیت در سال 1385 به درجه رفیع شهادت نائل شد.