حجت الاسلام موسوی مطلق : محرم نتیجه بغضی بود که از علی بن ابیطالب (ع) داشتند+ گزارش تصویری

کد خبر: 41746
مراسم مشکی پوشان با سخنرانی حجت الاسلام موسوی مطلق و شعر خوانی سید حمید رضا برقعی و مداحی حاج محمد نوروزی در هیئت حسن جان علیه السلام فردیس برگزار شد

وارث: مراسم مشکی پوشان با سخنرانی حجت الاسلام موسوی مطلق و شعر خوانی سید حمید رضا برقعی و  مداحی حاج محمد نوروزی در هیئت حسن جان علیه السلام فردیس برگزار شد. 

در ادامۀ خبر متن سخنرانی حجت الاسلام موسوی مطلق را می خوانید:


حجت الاسلام موسوی مطلق : محرم نتیجه بغضی بود که از علی بن ابیطالب (ع) داشتند

شناخته نشدن غدیر

آقای پناهیان در یک سفری به مکه با یک شخصی صحبت کردند و او گفته بود شما قرآن را تحریف کرده اید و با ایشان بحث کرده بودند و ایشان از غدیر شروع کرده بودند. آن شخص اصلا نمی دانست غدیر چیست؟ و می گفت: من عاشورا را می دانم چه وقتی است. دین ما از طریق عاشورا عرضه شده است. ما نیاز به عقلانیت و احساس و عاطفه داریم. همین دغدغه ای که برای عید غدیر داشتیم خوب است. ما آنچنان که از مکتبمان دفاع می کنیم از غدیر دفاع نکرده ایم. هیچ موضوعی را به اندازه غدیر استنادات قرآنی نداریم. شیعه همیشه مفتخر به این بوده است که هر حرفی که دارد را با استناد به قرآن بگوید.

انکار اهل سنت از روی تعصب

در قصه ابن عباس1 شنیدیم که وقتی معاویه بن ابی سفیان لعنت الله علیه به مدینه آمد، بعد از ملاقات های عمومی اش گفت بزرگان مدینه به دیدن من نیامدند. گفتند: چه کسانی؟ گفت: مثلا ابن عباس. ابن عباس آمد و گفت: کاری داشتید؟ گفت: شنیده ام تفسیر می گویی، می شود برای من هم بگویی؟ گفت: من برای مردم می خوانم: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ»2 بعد از من می پرسند: پیامبر صلی الله علیه و آله چه چیزی را باید انجام می داده است؟ می گویم ولایت علی بن ابیطالب علیه السلام. معاویه گفت: حالا این همه آیه چیز دیگری بگو. گفت می گویم: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً»3 می پرسند: چه روزی است؟ می گویم: روز عید غدیر. معاویه دوباره گفت: باید این دو آیه را بخوانی؟ گفت: اتفاقا من آیه «انما وليكم الله ورسوله و الذين آمنوا»4 را که می خوانم مردم می گویند: منظور از ولی خدا چه کسی است؟ من به آنها می گویم همان کسی است که در رکوع انگشترش را بخشید و همین طور ادامه داد. دوباره گفت می خوانم: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ»5 می گویند: منظور چه کسی است؟ می گویم: بعد از غدیر یک آدم نادانی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت به ما گفتی بت نپرستیم نماز بخوانیم و ... همه را انجام دادیم ولی دیگه زیر بار این ننگ که از حضرت علی علیه السلام اطاعت کنیم نمی رویم. بگو یک عذابی بیاید. تا این حرف را زد یکی از پرندگان ابرهه آمد و سنگی بر سرش زد و او را به هلاکت رساند. گفت برای مردم تفسیر می کنم: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»6 و می پرسند منظور از اهل بیت چیست؟ می گویم: مردم بدانید که این آیه برای امام علی علیه السلام و زهرا سلام الله علیها و حسن و حسین نازل شده است. گفت آیه ای دیگر برای مردم بخوان. ابن عباس گفت: برای مردم می خوانم «إنا أعطيناك الكوثر فصل لربك وانحر إن شانئك هو الأبتر»7 می گویم: کوثر زهرای علی علیه السلام است. گفت می گویم: «قُل لا أَسئَلُكُم عَلَیهِ أَجراً إِلاَّ المَوَدَّةَ فِی القُربى»8 می گویم: ذوی القربی علی علیه السلام و فرزندانش هستند. گفت آیه دیگری بخوان. قرآن که آیه کم ندارد. گفت می خوانم: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً»9 می گویم منظور علی و زهرا و حسن و حسین هستند. گفت می خوانم: «وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا»10 می گویند: چیست؟ می گویم خدا به برق سم اسب علی بن ابیطالب علیه السلام قسم یاد کرده است. گفت می خوانم: «صِراطَ الَّذينَ أَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضوبِ عَلَيهِم وَلَا الضّالّينَ»11 صراط علی بن ابیطالب علیه السلام است. گفت من هر آیه ای را بخوانم همین است و جز این نیست. معاویه یکی از این آیات را منکر نشد و برای همه سکوت کرد. چون مردم می دانستند که همه این آیات برای علی علیه السلام و اهل بیت ایشان علیهم السلام گفته شده است.

محرم نتیجه بغضی بود که از علی بن ابیطالب علیه السلام داشتند. در روز عاشورا و به کاروان اهل بیت علیهم السلام می گفتند ما از پدرتان بغض داشتیم. سه روز و سه شب اهل بیت علیهم السلام را نگه داشتند و وقتی وارد مسجد اموی شدند به آنها توهین کردند.


در ادامه این مراسم سید حمید رضا برقعی به شعرخوانی پرداخت:



 

حجت الاسلام موسوی مطلق : محرم نتیجه بغضی بود که از علی بن ابیطالب (ع) داشتند+ گزارش تصویری

 

 

همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌خوانم

قبولم کن من آداب زیارت را نمی‌دانم

نمی‌دانم چرا این قدر با من مهربانی تو

که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم

به دریا می‌زنم، دریا ضریح توست غرقم کن

در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم

سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه

بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم

تماشا می‌شوی آیه به آیه در قنوت من

تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم

اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می‌گویم:

که من یک شاعر درباری‌ام مداح سلطانم

************

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد

شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست

واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم

 نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد

شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است

راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

کعبه افتاده به پایت سر راهت، سرمست

«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید

 خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت

 قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه

مست از خانه برون تاخته ای یعنی چ»

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید

«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت

 ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط

نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد

سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند

 لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند

دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی

 رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی

 وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی

در هوا تیغ دو دم  نعره ی هو هو می زد

نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار

پا در این دایره بگذار عدم را بردار

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی

 یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید

«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.

***************

شب همان شب که سفر مبداء دوران می شد

 خط به خط باور تقویم مسلمان می شد

 

شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب

 صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب

 

در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها

 باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها

 

مرد مردی که کمر بسته به پیکار دگر

 بی زره آمده در معرکه یک بار دگر

 

تا خود صبح خطر دور و برش می رقصید

 تیغ عریان شده بالای سرش می رقصید

 

مرد آن است که تا لحظهٔ آخر مانده

 در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده

 

گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی

 و محمد خود او بود و نفهمید کسی

 

در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها

 باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها

 

دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند

 جان پیغمبر خود را سپر خود کردند

 

بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد

 آیهٔ ترس برای چه کسی نازل شد

 

بگذارید بگویم خطر عشق مکن

 جگر شیر نداری سفر عشق مکن

 

عنکبوت آیه ای از معجزه بر سر در دوخت

 تاری از رشته ایمان تو محکم تر دوخت

 

از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر؟!

 از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر؟!

 

یازده قرن به دل سوخته ام می دانی

 مُهر وحدت به لبم دوخته ام می دانی 

 

باز هم یک نفر از درد به من می گوید

 من زبان دوختم و خواجه سخن می گوید

 

من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم

 مُهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم

 

طاقت آوردن این درد نهان آسان نیست

 شِقْشِقِیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست

 

می رود قصهٔ ما سوی سرانجام آرام

 دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

 

چشم وا کن احد آیینهٔ عبرت شد و رفت

 دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت

 

آن که انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد

 با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد

 

داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود

 چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود

 

داد و بیداد برادر که برادر تنهاست

 جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست

 

یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند

 همه دنبال فلانی و فلانی رفتند

 

همه رفتند غمی نیست علی می ماند

 جای سالم به تنش نیست ولی می ماند

 

مرد مولاست که تا لحظهٔ آخر مانده

 دشمن از کشتن او خسته شده٬ درمانده

 

در دل جنگ نه هر خار و خسی می ماند

 جگر حمزه اگر داشت کسی می ماند

 

مرد آن است که سر تا به قدم غرق به خون

 آن چنانی که علی از اُحد آمد بیرون

 

می رود قصهٔ ما سوی سرانجام آرام

 دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

 

می رسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است

 می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است

 

چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد

 اِن یَکاد از نفس فاطمه بر تن دارد

 

کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام

 تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام

 

فاطمه فاطمه با رایحهٔ گل آمد

 ناگهان شعر حماسی به تغزّل آمد

 

می رود قصهٔ ما سوی سرانجام آرام

 دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

 

می رسد قصه به آن جا که جهان زیبا شد

 با جهاز شتران کوه اُحد بر پا شد

 

و از آن آینه با آینه بالا می رفت

 دست در دست خودش یک تنه بالا می رفت

 

تا که از غار حرا بعثت دیگر آرد

 پیش چشم همه از دامنه بالا می رفت

 

تا شهادت بدهد عشق ولی الله است

 پله در پله از آن ماذنه بالا می رفت

 

پیش چشم همه دست پسر بنت اسد

 بین دست پسر آمنه بالا می رفت

 

گفت: این بار به پایان سفر می گویم

"بارها گفته ام و بار دگر می گویم"

 

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

 کهکشان ها نخی از وصلهٔ نعلین علی ست

 

گفت ساقیِ من این مرد و سبویم دستش

 بگذارید که یک شمّه بگویم، دستش

 

هر چه در عالم بالاست تصرف کرده

 شب معراج به من سیب تعارف کرده

 

گفتنی ها همگی گفته شد آن جا اما

 واژه در واژه شنیدند صدا را اما...

 

سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد

 آن که فهمید و خودش را به نفهمیدن زد

 

می رود قصهٔ ما سوی سرانجام آرام

 دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام