شهادت یک لات گنه کار!
«إِذَا رَأَيْتُ مَوْلَايَ ذُنُوبِي فَزِعْت»
چرا اقرار به گناه، گناه است؟
1. خدا و حفظ آبروی بندگان
یکی از نکات بسیار مهم در باب بندگی، اقرار به گناه عندالله تبارک و تعالی است. امّا در مقابل، پروردگار عالم، اصلاً متنفّر است که انسان اقرار به گناه در نزد بندگانش کند. بیان کردیم: به لسان نبیّ مکرّمش فرموده است: «اقرار الذّنب ذنب»، اقرار به گناه، گناه است و به هیچ عنوان انسان نمیتواند در نزد دیگران، اقرار به گناه کند.
در بحارالانوار و وسایل الشیعه آمده که فردی محضر امیرالمؤمنین(عليه الصّلوة و السّلام) آمد و عرضه داشت: من عمل بسیار زشت زنا را انجام دادم و حالا عذاب وجدان گرفتم. حضرت فرمودند: اگر بین خودت و خدا اقرار میکردی، افضل بود.
یعنی پروردگار عالم دوست ندارد بندهاش، ولو محضر مولیالموالی به گناهانش اقرار کند. با این که حسب برخی از روایات شریفه، پروندهها در دست حجّت خداست امّا خدا این را که بندهاش حتّی در محضر حجّت خدا اقرار به گناه کند، نمیپسندد.
لذا اقرار به گناه، گناه است. چون خدای متعال دوست دارد که آبروی بندگانش حفظ شود. متأسّفانه بندگان خودشان گرفتار هستند و آبروی خودشان را حفظ نمیکنند و خرابکاریهایی میکنند و آنها را اعلان هم میکنند. این، خیلی بد است.
2. خدا و ناپسند شمردن از بین رفتن قبح گناه در جامعه
یک سؤال فقهی: چرا وقتی کسی در جامعه (نه فردی) گناه کند، تعزیر دارد که حالا نسبت به نوع گناه، تعزیر و میزان شلاق زدن، فرق میکند؟
دلیل و برهانش این است که خدای متعال دوست ندارد گناه و منکر در جامعه، علن شود. حالا اگر کسی هم خدای ناکرده فریب نفس دون، این أعدی عدوّ و شیطان را خورد و در خفا گناهی کرد، باید توبه کند و بداند خدا ارحم الرّاحمین است. امّا خدا نمیخواهد در جامعه، قبح گناه از بین برود.
کما این که امروز میبینید که از طرق مختلف دارند قبح گناه را از بین میبرند. یکی همین فضای مجازی است. در سایتهای مستهجن و ... مدام کثافتکاریهایی را نشان میدهند که دور از شأن انسانیّت است، ما کاری به دین و مذهب و ... هم نداریم، اصلاً اگر انسان، انسان باشد - که معلوم است انسان بما هو انسان، الهی هم میشود - نباید مقام انسانیّت را به لجنزار گناه آلوده کند و خودش را گرفتار کند.
لذا یکی از مطالبی که هست، این است که میخواهند قبح گناه را از بین ببرند، همانطوری که قبح نداشتن حیا را از بین بردند، در حالی که فرمودند: «لا دین لمن لا حیاء له». آن کسی که حیا ندارد، دین هم ندارد. وقتی عفّت را از بین بردند و بیحیایی در جامعه آمد، بهخودیخود دین هم از بین میرود. لذا کسانی که میآیند، میخواهند قبح گناه را از بین ببرند.
پس حکم فقهی تأدیب و تعزیر در جامعه برای این است که قبح گناه ریخته نشود. اصلاً شاید این، مجازات گناه نباشد، مجازات این عمل علن در جامعه است. آنوقت نسبت به هر گناهی، یک تعزیری هست و إلّا انسان باید به خاطر گناهش به جهنّم برود، مگر در محضر خداوند، توبه کند، «توبوا الی اللّه توبة نصوحاً» که خدای متعال ببخشد.
لذا اینطور نیست که اگر کسی که نعوذبالله شراب خورده، وقتی اینقدر ضربه شلّاق خورد، یعنی پاک شد؛ خیر، این، به واسطه علن گناه کردن است. چون با این وضع، قبح گناه در جامعه از بین میرود.
پس این که میفرمایند: اقرار به گناه خودش گناه است، به این دلیل است که قبح قضیّه آرام آرام از بین میرود. وقتی دو بار بگویند که نعوذبالله در فلان منطقه دزدی شده است، سومین بار و چهارمین بار هم خبر برسد، دیگر آرام آرام دزدی رایج میشود. دوبار بگویند: فلان جا اختلاس شده، بعد از سومین و چهارمین بار، دیگر قبح آن ریخته میشود.
اگر اوّلین بار که اختلاس میشد، اعدام میکردند، در جامعه رواج پیدا نمیکرد. حکم مختلس، اعدام است. بنده مبانی فقهی آن را هم دارم که در اینجا جای بحثش نیست. امّا کجا مختلس اعدام میشود؟! بعد از این که فردی اختلاس کرد، محاکمهای شد و دیگر آرام آرام کنار رفت، امّا تعجّب این است که دو مرتبه برگشت و میخواست معاون اوّل فردی که تخیّل رئیسجمهوری هم داشت، بشود. لذا وقتی میبینند اینگونه است، معلوم است که دومی و سومی هم اختلاس پیش میآید و قبح قضیّه از بین میرود.
وقتی بگویند: جایی خانهی تیمی شده است، باید سریع برخورد شود. درست است که بیان شده: و لا تجسّسوا، امّا وقتی جایی شهره شد، دیگر و لا تجسسوا نیست، این، شهره است که فلان خانه، نعوذبالله خانهی تیمی برای فحشاء و فساد است. معلوم است که اگر کسی جلوی آنها را نگیرد، آرام آرام قبح قضیّه از بین میرود.
کما این که وقتی رضا خان ملعون، حجاب را برداشت، قبح قضیّه از بین رفت و تمام شد. در جایی میخواندم که سفیر بریتانیای کبیر (به قول خودشان در آن زمان) بعد از یک سال از طرحی که رضا قلدر راه انداخته بود، پیام داد: دیگر بس است، اثر خودش را کرد. البته او قبول نکرده بود و میدانید چندین سال زنان مؤمنیه حتّی پشتبام به پشتبام میرفتند که یک موقع آنها را نگیرند. امّا با کارهای او دیگر این کشف حجاب جا افتاد و قبح قضیّه از بین رفت. طوری که بعداً هم که اعلان کردند: حالا هر کس میخواهد چادر سر کند، به مرور زمان میدیدیم برهنگی در زمان طاغوت عادی شده است. آنهایی هم که مادرانشان خیلی محجّبه بودند، دختران احساس عقبافتادگی میکردند و همه چیز داشت از بین میرفت.
بعد از آن، بحمدلله انقلاب شد و خوب بود. تا دو مرتبه یک کسی آمد با عنوان آزادی آزادی، قبح قضیّه را ریخت. معلوم است نمیشود جمع کرد. اصلاً یک دلیل و برهان تعزیر، همین علن شدن است.
لذا پروردگار عالم میفرماید: حتّی اقرار گناه بین بندگان نکن که قبح گناه ریخته نشود. این که بگویم: من نعوذبالله فلان گناه را کردم، اشتباه است. نصرانیها پیش کشیش میروند و چنین کاری انجام میدهند که مندرآوردی است. لذا به ما میگویند: شما حتّی پیش مرجع تقلید و امامالمسلمین هم بروی، نمیتوانی اعلان کنی که من فلان گناه را انجام دادم. اقرار فقط عندالله تبارک و تعالی است.
خدا دو اقرار از بندگانش میخواهد
برای همین است که در اینجا هم عرضه میداریم: «إِذَا رَأَيْتُ مَوْلَايَ ذُنُوبِي فَزِعْت»، هنگامی که من گناهانم را میبینم، خجالت میکشم و به جزع و فزع میافتم و ناله سر میدهم که چرا گناه کردم.
در جلسهی گذشته دلایل این ناله و فغان بعد از دیدن گناهان را بیان کردیم. یکی این است که وقتی میبیند در محضر ذوالجلال و الاکرام چنین گناهی مرتکب شده، باید خجالت بکشد. امّا آیا این، اقرار نیست؟ بله، اقرار به گناه عندالله تبارک و تعالی است.
اتّفاقاً پروردگار عالم این خصلت را از انسان خواسته که فقط درب خانهی خدا برود. وجود مقدّس امام باقر(عليه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «لا و اللّه ِ ما أرادَ اللّه ُ تَعالى مِن النّاسِ إلاّ خَصْلَتَينِ»[1]. والله قسم خدا از مردم، چیزی نخواسته، مگر دو مورد. این دو مورد چیست؟ پروردگار عالم دو اقرار را از مردم خواسته، أنْ يُقِرّوا لَهُ:
1. بالنِّعَمِ فيَزيدَهُم، اوّلین مورد اقرار به نعمتهاست. بالاترین نعمت، همین که ما را انسان قرار داد و ما هم میدانیم که این نعمتها را پروردگار عالم قرار داده، منتها خدا میخواهد که ما اقرار کنیم، بگوییم: خدایا! ممنونم عقل سلیم، گوش شنوا، چشم بینا، زبان گویا، بدن سالم، رزق و روزی و ... دادی. خدایا! ممنونم که آبرویم را جلوی مردم حفظ کردی. خدایا! ممنونم که شغل خوب برای من مهیّا کردی. خدایا! ممنونم که همسر و فرزندان خوبی به من دادی. بالاتر از همه اینها این است که بگوییم: خدایا! ممنونم که نعمت ولایت حضرات معصومین را به ما دادی.
پس میفرمایند: سوگند به خدا، خداوند از مردم جز دو کار نخواسته و اوّلین مورد این است که اقرار به نعمتها کنند که خدا هم آنها را زیاد میکند، فيَزيدَهُم. «لئن شکرتم لأزیدنّکم» شکر نعمت، نعمتت افزون کند. خدا! دوست دارد ما بگوییم.
اتّفاقاً این اقرار، یک خصوصیّت دارد و آن، این که انسان را از خواب غفلت بیدار میکند. ثانیاً آنهایی را هم که در خواب غفلت نیستند، به خواب غفلت فرونمیبرد. لذا اقرار کنیم.
2. و بالذُّنوبِ فَيَغفِرَها لَهُم، دومین مورد اقرار به ذنوب است که سبب میشود خدا آنها را بیامرزد.
قرار هفتگی اقرار به نعمتهای خداوند
اکثر اولیاء، حالی دارند که البته به ما نمیگویند، مگر این که برویم و از آنها سؤال کنیم و آن هم این است که هفتهای یکبار، آن هم روزهای جمعه، ساعتی را قرار میدادند و بیان میکردند: خدایا! تو این را به من مرحمت کردی، این را دادی، این را دادی و ... . من طفل بودم، من را بزرگ کردی (همانطور که در فرازهایی از این دعای ابوحمزه هم آن را بیان میکنیم) و پدر و مادری مهربان برایم قرار دادی، من را با تعمت ولایت بزرگ کردند و حبّ اهلبیت را در دلم قرار دادند. خدایا! من خطا کردم، خطاهای من را پوشاندی. خدایا! گناه کردم، گناهانم باعث نشد که من از تو طرد شوم، یعنی تو من را طرد نکردی.
طرد کردن پروردگار عالم در این دنیا چگونه است؟ این که اصلاً کاری به او نداشته باشد و توجّه به خوبیها نکند.
گاهی پروردگار عالم به انسان، نعمتی میدهد، اگر اقرار نکند، آن نعمت را از او میگیرد. چون این اقرار باعث میشود که انسان در خواب غفلت نرود.
ما سیرهی اولیاء خدا و بزرگان و اعاظممان را میدیدیم. گاهی هم اوایل که ما بچّهسال بودیم، میگفتیم: حالا این یک مقدار چاپلوسی نیست؟! چون میدیدیم که برخی تا مثلاً به ابوالعرفا میرسیدند، میگفتند: خدا وجود شما را حفظ کند، اگر شما نبودید، ما نعمتی نداشتیم. شما به ما لطف کردید و ... . میگفتیم: حالا یکی دو مرتبه بگویند بس است، وقتی مدام میگویند، آن بنده خدا هم اذیّت میشود - که آنها هم واقعاً اذیّت میشدند - و حکم چاپلوسی پیدا میکند و ...، امّا بعدها متوجّه شدیم که این، همان بحث اقرار است.
حالا انسان میتواند این اقرار را حتّی پشت سر آنها هم داشته باشد. اگر امام راحل عظیمالشّأن نبود، ما واثعاً چیزی از این نظام مهدوی میفهمیدیم؟! اصلاً چیزی به نام شهادت را متوجّه میشدیم؟! اصلاً شهادت دیگر تمام شده بود. فقط در تاسوعا و عاشورا سینهزنیها یک مطلب گنگی راجع به شهادت حس میکردیم. امّا نعمت امام راحل عظیمالشّأن که آمد، این بابها برایمان باز شد. لذا تجلیل از ایشان تجلیل از فرد نیست، تجلیل از خوبیهاست و باید این را بدانیم. و قس علی هذا.
پس این اقرار به نعمت نمیگذارد که انسان در خواب غفلت برود و برایش یادآوری میشود که چه بود و چه شد. مثلاً در زمان طاغوت چه بود و الآن چه هست؟ اینها اقرار به نعمت است که خودش سبب افزایش آن میشود.
نگذاریم بوی ماه مبارک رمضان از کشورمان برود که گناه، حاکم میشود
مورد بعدی هم همانطور که اشاره شد، اقرار به ذنوب است، و بالذُّنوبِ فَيَغفِرَها لَهُم، اقرار به گناهان کنند تا خدا گناهان آنان را بیامرزد.
پس اقرار به ذنب در نزد مردم بد است و نباید بیان کرد؛ چون قبح گناه ریخته میشود و لذا برای همین با آن، برخورد میشود و إلّا اگر کسی به خانهاش برود و در آنجا مشروب هم بخورد، کاری با او ندارند. امّا چرا باید روزهخوار را شلّاق بزنند؟ شاید کسی مریض باشد! بله، مریض که اصلاً نباید روزه بگیرد و اگر روزه بگیرد، حرام است. امّا همین مریض هم نباید علنی روزهخواری کند. در جایی تنها برود و بخورد.
حتّی در خانهی شخصی هم میگویند: کسی که مریضی دارد و در کبر سن است، در پستو برود و در تنهایی بخورد و حرمت روزهدارانی را که در خانه هستند، نگه دارد. آنجا دیگر ضربه شلّاق نیست، از باب اخلاقی بیان میکنند.
امّا آنجا که برای روزهخواری علن در جامعه، ضربات تازیانه بیان میشود، برای این است که حرمت صیام و ماه مبارک نشکند.
درد است در متروی ما، آب را نمیبندند و میگویند: یک عدّه مریض هستند. خوب مریض میرود یک آب معدنی میخرد و میخورد. بعد صف طولانی برای آبسردکنهای مترو تشکیل میشود که اکثر هم میبینی جوان و ... هستند. اصلاً ظاهراً برخی میخواهند عمدی قبح گناه را بشکنند و حرمت ماه مبارک را از بین ببرند. همه چیز را هم که به خصوصیها واگذار کردند. یکی صدای ما را که در گوشهای از تهران هستیم، به گوش مسئولین برساند. در شبکههای اجتماعی و سایتها و ... اعلان کنید. چرا نشستید؟! یازده روز از ماه مبارک گذشت، دارند علن روزهخواری میکنند و هیچ کس صدایش درنمیآید.
بعد آن نامردها وقتی افرادی مانند آیتالله علم الهدی و آیتالله صدیقی صحبتی کنند، به سخره میگیرند. زمان طاغوت هم مسخره میکردند و الآن هم اینها، همان پسمانده های رژیم منحوس پهلوی و یهود که در لباس بهائیّت جلو آمده است، میباشند. حالا ما باید سکوت کنیم؛ چون مسخرهمان میکنند؟! یکی داد بزند، یکی به شهرداری بگوید که چرا جلوی این کار را نمیگیرید؟! آبها باید بسته شود. اگر کسی مریض هست، خودش میرود آب میگیرد و میخورد. این چه معنیای دارد؟! بوی ماه مبارک رمضان از یک کشور برود، گناه، حاکم میشود. نباید قبح گناه از بین برود.
امّا در نزد خدا خوب است که انسان اقرار کند. پس خیلی از تعزیزاتی که شما میبینید، برای این است که گناه، علن نشود و إلّا در خانهاش برود و هر غلطی میخواهد بکند. مثلاً وقتی در خانهاش نعوذبالله شرب خمر کند، کسی با او کاری ندارد. البته به شرط این که آن خانه به عنوان مرکزی که در محلّهای به عنوان محلّ فساد و فسق و فجور است، مشهور نشود. این که در خانهاش چه میکند، بین خودش و خدای خودش است و ما نمیدانیم و به ما هم ربطی ندارد. شاید یک روزی هم توبه کرد و آدم شد و برگشت. چه میدانیم؟! امّا در علن نباید باشد.
پس عدم اقرار به گناه در نزد مردم، برای این است که در صورت اقرار، قبح گناه و بدیها ریخته میشود و آرام آرام عادی میشود. وضعیّت حجاب امروز به گونهای است که اگر یک عدّه فقط موهایشان بیرون باشد و ...، میگوییم: خیلی عالی هستند! از بس دارد روز به روز بدتر میشود. این هم به این خاطر است که قبح قضیّه از بین رفته است.
با اقرار به گناه، از غوطهور شدن در آن، نجات یابیم
وجود مقدّس امام باقر(صلوات اللّه و سلامه عليه) میفرمایند: «وَ اللَّهِ مَا يَنْجُو مِنَ الذَّنْبِ إِلَّا مَنْ أَقَرَّ بِهِ»[2]، به خدا سوگند، تنها کسی از گناه نجات پیدا میکند که به آن، اعتراف کند.
یعنی اینطور نباشد که گناه کند و بعد هم به روی خودش نیاورد و بگوید: خدا میبخشد. این مطلب یک دلیل دارد و آن این است: پروردگار عالم دوست ندارد غرور انسان در مقابل دیگران شکسته شود. امّا از طرفی دوست ندارد که انسان در مقابل خدا هم متکبّر باشد. انسان باید در مقابل خدا، ذلیل و خاضع و خاشع باشد.
از نشانههای خضوع و خشوع انسان هم اعتراف به گناه است و إلّا خدا که میداند. وقتی فرمود: «و نحن اقرب الیه من حبل الورید»، ما از رگ گردن به شما نزدیکتریم، بعد نمیداند که ما چه کردیم؟! خدا حتّی این را که چه کار میخواهیم انجام بدهیم، میداند؛ چون فکر ما را میخواند و ما هم معمولاً براساس این فکر عمل میکنیم. امّا این که اقرار کنیم، دلالت بر این است که من اشتباه کردم، من متکبّر نیستیم و نمیگویم: همین است که هست، بلکه اعتراف میکنم که من اشتباه و گناه کردم.
ضمن این که با این اعتراف، اعلان میکنیم که من دشمنی نمیکنم. به تعبیر عامیانه مورچه چیست که کلهپاچه اش باشد، پس خدایا من چی هستم که بخواهم با تو دشمنی کنم؟! اصلاً من هیچ و پوچ هستم. نفس دون و هوی و هوس بر من غالب شدم و غلطی کردم، امّا نخواستم با تو بجنگم و بگویم: همین است که هست. خوبی اقرار به گناه این است که اعلان میکند قصد دشمنی ندارد.
لذا میفرمایند: «وَ اللَّهِ مَا يَنْجُو مِنَ الذَّنْبِ إِلَّا مَنْ أَقَرَّ بِهِ»، نجات از گناه فقط در اعتراف به آن است. پس اگر گناهی کردید، با اقرار به آن گناه، سبب میشود که نجات یابی و دیگر آن گناه را انجام ندهی و إلّا اگر انسان به گناهی اقرار نکند، ای بسا در آن، غوطهور شود.
اصلاً معنای فرمایش حضرت هم همین است؛ چون نفرمود راه نجات از آتش، اقرار است، بلکه فرمود راه نجات از آن گناه، اقرار است. «وَ اللَّهِ مَا يَنْجُو مِنَ الذَّنْبِ إِلَّا مَنْ أَقَرَّ بِهِ»، آن کسی که اقرار به آن گناه کند که خدایا! من این گناه را کردم، اشتباه کردم، میتواند از آن گناه، نجات پیدا کند.
اقرار به گناه در نزد خدا و اعلان عدم رضایت از گناه و دشمنی با پروردگار عالم
واقعیّت هم همین است، یک دقّت کنیم، خداوکیلی وقتی ما اقرار میکنیم، یعنی علن به خدا داریم اعلان میکنیم: خدایا! من از این عمل خوشم نمیآمد، امّا گرفتار شدم. چون اگر کسی از چیزی خوشش بیاید که اقرار نمیکند من اشتباه کردم. وقتی اقرار میکند که من گناه کردم؛ یعنی خوشم نمیآمد، امّا گرفتار آن شدم.
اولیاء خدا میفرمایند: ولو نعوذبالله ده بار و بیست بار و صد بار هم به آن گناه، مبتلا شود، هر بار دارد اقرار میکند؛ یعنی من از این خوشم نمیآید؛ حالا به این عمل آلوده شدم و نمیتوانم نفسم را کنترل کنم.
مثل این که بعضی سیگار میکشند و خودشان هم میدانند که سیگار مضرّ است، امّا همچنان ادامه میدهند. مگر این که دیگر دکتر به آنها بگوید که قبلتان دارد از بین میرود که دیگر از ترس جانشان قطع کنند و إلّا میکشند. حالا این، خودش هم میداند بد است، مانند پزشکی که سیگار میکشد و تازه به دیگران هم توصیه میکند که سیگار نکشید، امّا اقرار به آن، خیلی خوب است؛ یعنی اگر بگوید: من میدانم سیگار بد است، شاید اوّلاً نجات پیدا کند، ثانیاً با اقرارش میگوید که من از این بدم میآید، امّا فعلاً گرفتار آن هستم.
اقرار به گناه در نزد خدا یعنی بالاخره من در جبهه دشمنان تو، شیطان لعین و رجیم و هوی و هوس نیستم، امّا من را میبرند، من را میکِشند و من قدرت مقاومت ندارم. همین اقرار هم باعث نجات میشود، «وَ اللَّهِ مَا يَنْجُو مِنَ الذَّنْبِ إِلَّا مَنْ أَقَرَّ بِهِ».
شهادت یک لات گنه کار!!!
وقتی کسی محضر امیرالمؤمنین(عليه الصّلوة و السّلام) آمد و گفت: استغفر الله ربّی و أتوب الیه، فرمودند: «ثکلتک أمّک»، مادرت به عزایت بنشیند. خیلی عجیب است. بعد از آن، حضرت هفت خصلت برای تائب بیان فرمودند که تائب باید اینگونه باشد؛ یعنی تو این خصوصیّات را نداری. البته آن شخص، منافق بود و داشت دروغ میگفت.
در زمان طاغوت، مراسم دههی اوّل محرّم که برگزار میشد، برخی از مساجد، برای علم آوردن موافقت نمیکردند. مانند مسجد حاج میرزا علیاصغر صفّار هرندی که ایشان موافق نبود و نمیگذاشت علم بیاید. خدا حاج آقای دزفولی را رحمت کند، ایشان هم موافق نبود، امّا یک سال ابوالعرفا به ایشان فرموده بودند: بگذار اینها علم بیاورند. ایشان هم دیده بود که آقا اینطور میگویند، پذیرفته بود که آنها داخل مسجد بیایند.
فردی بود که لات عجیب و غریبی بود و بد هم افتضاح بود. یعنی دیگر شهره شده بود که هر بار با یک دختر و زنی است و ... . جالب است که همان او هم میآمد زیر علم قرار میگرفت و ... . هر موقع هم به ابوالعرفا و آیتالله دزفولی میرسید، دو دستش را بر سینه میگذاشت و احترام میکرد.
یک روز مش جعفر که خادم مسجد بود، با او درگیری پیدا کرده بود و به فحش دادن به هم رسیده بودند و مش جعفر به او گفته بود: دیگر نباید به مسجد بیایی و ... . او هم دیگر به مسجد نیامده بود و آقا هم میدانستند که به او اینطور گفتند و او دیگر نمیآید. در شب تاسوعا هم دیده بودند که رفقایش هستند، امّا او نیست. از یکی از رفقایش پرسیده بودند: فلانی کجاست؟ او گفته بود: نمیدانیم. آقا گفته بودند: نمیدانید یا نمیخواهید بگویید؟ گفته بود: آقا! ظاهراً با مش جعفر دعوا کرده است. آقا فرموده بودند: بگویید بیاید من کارش دارم. تا آمده بود، آقا با روی خوش با او سلام کردند و به او گفتند: علم ابالفضل را با دعوای با مش جعفر زمین میگذارند؟! فردای صبح بیا علم را بگیر.
مش جعفر هم به آقای دزفولی شکایت کرده بود که چرا او را راه دادید و ... . آقای دزفولی هم به ابوالعرفا انتقال داده بود و گفته بود: آقا! شما گاهی کارهایی میکنید که خصّیصین از ما رنجیده میشوند. آقا فرموده بودند: او چه میداند که این، چه آیندهای دارد. این هر موقع هم که میآید و زیر علم میرود، میگوید: امام حسین! من خجل هستم، لذا سرش را هم خیلی بالا نمیآورد و اینطور نبود که مانور بدهد و چرخ بزند و ... . فقط علم را حمل میکرده و اعتقاد داشته که علم حضرت عبّاس را بالا نگه داشتن، همین است و ... . آقا هم نمیخواستند که او با این ذهن عوامی، خیلی درگیر شود؛ چون برای یک جای دیگر او را نگه داشته بودند.
انقلاب شد و جنگ شد و او به جنگ رفت و شهید شد. این اقرار به گناه، گاهی انسان را نجات میدهد. این فرمایش امام باقر است که فرمودند: «وَ اللَّهِ مَا يَنْجُو مِنَ الذَّنْبِ إِلَّا مَنْ أَقَرَّ بِهِ».
او از گروه اوّلیّهای بود که با مرحوم شهید چمران بود. خدا آقا سیّد مجتبی هاشمی را که شهید شد، رحمت کند. این فرد هم با آنها بود و شهید شد.
وقتی زیر علم قرار میگرفته، با تعبیر خودش میگفته: یا اباعبدالله! من خجل هستم. فکر میکرده که همین که روز عاشورا بیاید و دو قطره اشک برای امام حسین بریزد، تمام میشود. یعنی قصدش این بوده که من نمیخواهم گناه کنم، امّا اباعبدالله، من قدرت تحمّل این نفس دونم را ندارم. نمیتوانم و تحمّل ندارم. همین اقرار او، باعث نجاتش شد. حضرت هم قسم ذوالجلال و الاکرام خورده و فرموده: «وَ اللَّهِ مَا يَنْجُو مِنَ الذَّنْبِ إِلَّا مَنْ أَقَرَّ بِهِ».
آن روز که آقا میدیدند و به او میگفتند: برگرد، امثال مش جعفر چه میفهمیدند. آقا میدیدند که این، فی ذاته از گناه خوشش نمیآید، امّا دیگر آلوده و معتاد شده است، ولی برمیگردد.
این که بیان کردم: وجود امام راحل برایمان نعمت بود، برای همین است که ایشان، کسی بودند که واقعاً حتّی در چنین افرادی هم تحوّل ایجاد کردند. خیلیها اینگونه بودند که درونشان تحوّل ایجاد شد.
خیلی جالب است، ما بعدها شنیدیم که حاج میرزا علی اصغر صفّار هرندی که معمولاً برای ختمها منبر نمیرفت، برای این شخص منبر رفت و فرمود: چون گفته بودند که ایشان در جبهه، شبها، حال عجیبی داشت. اصلاً در او طوری تحوّل ایجاد شده بود که وقتی یادش میآمد که گذشته زشت و سیاهش چگونه بوده و حالا در اینجاست، شرمنده میشد. دوستانش میگویند: شبی نبود که دیدگانش پر از اشک نباشد و ناله و فغانش بالا نرود. این اقرار درب خانهی خدا، عامل نجات است.
خدای متعال هم یک ماه مبارک قرار داد که من و شما بیاییم و اقرار کنیم. یک دهه که گذشت، دارد آرام آرام نیمی از ماه میگذرد. دیگر تمام میشود. خدایا! ما هم امشب آمدیم اقرار کنیم بد هستیم، بد کردیم، خیلی زشتی انجام دادیم، محضر مبارکت بیادب بودیم، امّا به جان انبیاء و اولیائت، قصد دشمنی نداریم. امّا یک چیز دیگر هم اقرار میکنیم و آن این که خودمان نمیتوانیم خودمان را کنترل کنیم.
این دعای «لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابداً» برای همین است. یک چشم به هم زدن هم به خودمان واگذار نشویم. خدایا! میشود ما هم مانند آن شخص که یکباره توبه میکند و برمیگردد، برگردیم؟! میشود ما هم آدم شویم؟! میشود ما هم تائب حقیقی شویم؟! میشود ما را طوری برگردانی که یکباره به خودت متّصل شویم و شهید شویم؟!
شهید دودانگه گفته بود: من با ایشان بودم، به او گفتم: وصیّت نامهام را برایت میخوانم، به من راهنمایی کن. وصیّتش را خوانده بود که من در راه وطنم، برای مردم عزیزم کشته شدم ... . او گفته بود: اوّل از همه، این را خط بزن، بنویس: در راه خدا، وطن و مردم و ... را کنار بگذار، وطنی که برای خدا نباشد، وطن نیست.
گاهی تحوّلاتی در برخی ایجاد میشود و حرفهایی میزنند که انسان باور نمیکند. چون عرفا این حرفها را میزنند. خدایا! ما هم طوری توبه کنیم که تو ما را درست کنی و برگردیم و مانند این شهدا شویم. من احساس میکنم که او دیگر از همه چیز بریده بود و دیگر فهمیده بود باید فقط به خدا توجّه کند. حالا چگونه با خدای خودش مناجات میکرد و از گذشتهی خودش خجل بود، نمیدانم. امّا ببینید به کجا میرسد که دوستش را راهنمایی میکند که اصلاً نگو من در راه وطن و مردم شهید شدم، بگو: در راه خدا. ببنید به کجا میروند؟!
خدایا! میشود من هم اینطور توبه کنم؟! از خدا امشب این را بخواهید، به خصوص که امروز روز جمعه و روز توقّع ظهور آقا جان، امام زمان بود. من به یقین میگویم، اگر حضرت حجّت به آن شهید عنایت نمیکرد و آن ولیّ خدا آن را آنگونه در آغوش لطف و محبّت خود نمیگرفت، آن تحوّل در او ایجاد نمیشد. ما هم امشب دست به دامن عنایت آقا جانمان، حضرت حجّت بزنیم. آقا جان! ما را هم نجات بده.
[1]. الكافي : ٢/٤٢٦/٢.
[2]. الكافي، ج2، ص: 426.
منبع: سایت حوزه علمیه امام مهدی(عج)