احساس خواهد کرد کوه نور می بیند
وقتی که شهرت را کسی از دور می بیند
احساس انسانی که روی تکّه چوبی -
در عمق تاریکیِ دریا نور می بیند
جای قدم های بهشتی تو را عاشق -
در کوچه باغ سبز نیشابور می بیند
زائر همان آنی که مشهد می رسد، خود را -
با بچّه آهوی شما محشور می بیند
هر کس که می آید میان صحن های تو
شور خودش را گوشه ی ماهور می بیند
با اشک می آید ولی دل خوش به روزی که -
بالای بالینش تو را در گور می بیند
شاعر نگاهش سمت گنبد می رود امّا -
جای کبوتر دسته های حور می بیند
در بیت هشتم صحن کهنه، پنجره فولاد
انگار می گویند: مردی کور می بیند...
سید محمد حسینی

حریرِ سبز ضریحت، تفاخرِ قوهاست
دلیل اصلی کوچِ همه پرستوهاست
وَ آبشار پُر از مهربانیت بی شک
مسیر چرخش آنی چشم آهوهاست
نسیم مرقد پاکت، نوید خوش یمنِ
نگاه مضطرب و بی قرار شب بوهاست
گل از ضریح تو همواره شهد می نوشد
که طعم گنبد تو در دهان کندوهاست
بریز از نفس قدسیت به ایوان ها...
نسیم روشنی ات آفتاب گیسو هاست
نگاه کن به دلی که شکسته و زخمی...
نشسته در حرمت خیره بر فراسوهاست
نگاه کن به محبّت دوباره برخیزد
که آشنای غریبی شبیه آهو هاست
سید مهدی نژاد هاشمی

گنبدت از هر کجای شهر سو سو می کند
دست هر آشفته ای را پیش تو رو می کند
در لباس خادمان مهربانت، آفتاب
صبح ها صحن حرم را آب و جارو می کند
ماه هر شب کنج بست شیخ حر عاملی
یاد معصومیت آن بچه آهو می کند
یاد معصومیت آن بچه آهو، یاد تو
کوچه های شهر را لبریز یاهو می کند
باد هم مثل نگهبان درت، بدو ورود
غصه را از شانه های خسته، پارو می کند
عطر نابی می وزد از کوچه باغ مرقدت
هر که می آید حرم، این عطر را بو می کند
خادمی می گفت که آقا به وقت بدرقه
دست زائر را پر از گل های شب بو می کند
مریم سقلاطونی
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن ... من آداب زیارت را نمیدانم !
نمیدانم چرا این قدر با من مهربانی تو
نمیدانم کنارت میزبانم یا که مهمانم
نگاهم روبروی تو بلاتکلیف میماند
که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم
تماشا میشوی آیه به آیه در قنوت من
تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست میگویم:
که من یک شاعر درباریام ؛ مداح سلطانم...
سید حمید رضا برقعه ای
بر نمی گردم از این پنجره رویایی
تا تبسم بوزد از این پنجره رویایی
صحن در صحن حرم اشک کبوتر جاری ست
موج در موج تنیده ست به هم شیدایی
چشم ها دوخته بر قامت گلدسته یار
شور بر پا شده از این همه بی پروایی
من که سنگینی صد شعله به دوشم دارم
عشق باریده بر این دل شده صحرایی
خیز ای عشق مرا رخصت دیداری ده
تا در آغوش کشم گنبدت ای مینایی
دست ها باز هم آهنگ شکفتن دارند
باز هم دست مرا گیر تو ای دریایی

باز هم در به در شب شدم ای نور سلام
باز هم زائرتان نیستم از دور سلام
با زبانی که به ذکرت شده مأمور سلام
به سلیمان برسد از طرف مور سلام
زهزاران زائر درد آشنا من هم یکی
زین همه مسکین سر تا پا گدا،من هم یکی
هرطرف بسته دلی قفل ضریح مهرتو
مهر شد با خون دل ،این قفل ها ،من هم یکی
به شیشه های اتاقم دوباره ها کردم
و از نوشتن اسمت بر آن حیا کردم
به روی شیشه کشیدم شبیه یک گنبد
به پای شیشه نشستم رضـا رضـا کردم
باب الجواد...بارش باران... نگفتنی ست،
اذن دخول بر لب یاران، نگفتنی ست...
صدها هزار زائر و عاشق میان صحن،
عرض ادب به شاه خراسان... نگفتنی ست...
به حلقه های ضریحت دلم گره خورده
گره گشای من اینبار این گره مگشای !
دست من نیست اگر بی سر و پا آمده ام
دست مــن نیست اگــــر شوق زیارت دارم
قصّه ی پنجــــــره فـولاد و مـــرا می دانــی
مــــن به بوسیدن این پنجـــــره عادت دارم
مجید تال
مرغم که در حرم چمنی دارم از قدیم
پروانهام که سوختنی دارم از قدیم
دل تا مقیم گوشهی بابالجواد شد
از یاد بُرد که قَرَنی دارم از قدیم
از کُنیهی ابالحسنت خواندهام رضا
من رزق و روزیِ حسنی دارم از قدیم
دلخوش مرا به آبیِ فیروزهای مکن
من میل سرخیِ یمنی دارم از قدیم
مادر مرا به دست رئوفت سپرده است
صد شکر، بیمهی بدنی دارم از قدیم
در آسمان پرچم و گلدستههای تو
حال و هوای پرزدنی دارم از قدیم
از راه دور آمدهام پایبوسیات
با تو هوای همسخنی دارم از قدیم
من نذر کردهام که بمیرم برای تو
در دست خویشتن کفنی دارم از قدیم
کرب و بلا... مدینه... نجف... جای خود، ولی
در مشهدالرّضا وطنی دارم از قدیم
یابنشبیب خویش مرا هم حساب کن
من التهاب سینهزنی دارم از قدیم
شال عزای مادرتان را خریدهام
بر تن سیاه پیرهنی دارم از قدیم
محمدجواد پرچمی

در حرم لب بر لب پیمانه باشد بهتر است
شمع دورش چند تا پروانه باشد بهتراست
بهتر آنکه از در هر خانه نومیدم کنند
دل اگر با غیر تو بیگانه باشد بهتر است
گر بنا باشد دلم را جز تو آبادش کند
این دل ویران همان ویرانه باشد بهتراست
جان من آقا مرا سرگرم کاشیها مکن
میهمان مشغول صاحبخانه باشد بهتراست
صحنتان را میزنم برهم، جوابم را بده
این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است
مدّعی در این حرم از سیر بالاها مگو
این کبوتر فکر آب و دانه باشد بهتر است
گنبدت مال همه؛ باب الجوادت مال من
جای ما پشت در میخانه باشد بهتراست
من که هربار آمدم اینجا گنهکار آمدم
توبه هم قولش اگر مردانه باشد بهتر است
تا شب قبرم که می آیی برای دیدنم
این دل ما پیش تو بیعانه باشد بهتر است
صبح محشر هم خودت دنبال کار ما بیفت
پشت ما توصیهی شاهانه باشد بهتر است
گریه کردم شانهی گرم ضریحت بغض کرد
وقت گریه سر روی یک شانه باشد بهتراست
کربلا از تو گرفتن واقعاً شیرین تر است
روزی ماهم از این کاشانه باشد بهتر است
اشک میخواهم ز تو دریای «فَابکِ للحسین»
رزق ما از جام سقاخانه باشد بهتراست
محمد جواد پرچمی
مریض آمده اما شفا نمی خواهد
قسم به جان شما جز شما نمی خواهد
برای پیش تو بودن بهانه ای کافیست
بهشت لطف کریمان بها نمی خواهد
دلیل ناله ی من یک نگاه محبوب است
وگرنه درد غلامان دوا نمی خواهد
فقیر آمدم و دلشکسته پرسیدم:
مگر که شاه خراسان گدا نمی خواهد؟
دلم به عشق تو تا آسمان هشتم رفت
نماز در حَرَمت «إهدِنا» نمی خواهد
همین قدر که غباری بر آستان باشد
رواست حاجت عاشق، دعا نمی خواهد
تو آشنای خدایی، کدام رهگذری
در این جهان غریب آشنا نمی خواهد؟
ببین به گوشه ی صحنت پناه آوردم
مگر کبوتر آواره جا نمی خواهد؟
به حکم آنکه «عَلیکَ الرَّفیق ثُمَّ طَریق»
دلم بدون رضا کربلا نمی خواهد
خدا مرا به طواف تو مبتلا کرده ست
طواف کعبه بخواهم، خدا نمی خواهد
نگفته است، حیا کرده شاعرت آقا
نگفته است، نه اینکه عبا نمی خواهد
قاسم صرافان

نیست گاهی، هیچ راهی، جز به شاهی رو زدن
با غمی سنگین رسیدن پیش او زانو زدن
ظهرِ گرما، صحن سقاخانه می چسبد چقدر
ضامن آهو شنیدن، بعد از آن «یا هو» زدن
در شلوغیها دو تا آرنج خوردن بیهوا
مست چون جامی، به دیگر جامها پهلو زدن
آری آداب خودش را دارد این جا عاشقی
جز بزرگان کس ندارد منصب جارو زدن
امتحانی کن، ببین اینجا چه حظّی میدهد
یا علی گفتن به وقت دست بر زانو زدن
شمعها! نجوای با خورشید میدانید چیست؟
اشکهای بیصدا باریدن و سوسو زدن
هفت دوری نیست حجّ ما فقیران، این طواف
دور هشتم دارد و چرخی به دور او زدن
بیت هشتم هدیه ای از سوی قم آورده است
بوسه بر درگاه تو از جانب بانو زدن
بد کشیدم طرح خود را چیز دیگر شد، ببخش
دست و دل لرزیده وقت طرح این آهو زدن
قاسم صرافان

خاطرم هست گریهی مادر
حال و روز مرا به هم میریخت
قطره قطره نمای گنبدتان
از دوچشمان مادرم میریخت
منم آن کودکی که صدها بار
گم شدم در میان زائرها
کاش پیدا نمیشدم هرگز
مثل قافیه های شاعرها
یادتان هست اولین دفعه
ذوق کردم برای گلدسته؟
من همان کودکم که با لطفت
قد کشیدم به پای گلدسته
پایِ بستِ حرم شدم پابست
دل خود را به پنجره بستم
آنقدر از شرابخانه ی تو
آب انگو خورده ام مستم
تا میان حرم رسیدم از
قید و بند جهان شدم آزاد
آدم احساس می کند شاه است
بعد سجده میان گوهرشاد
تو و ایل و تبار تو سلطان
بندهی بنده زادهات هم من
سرور خانواده ی من تو
نوکر خانواده ات هم من
هرکجا خورده ام زمین گفتم
"یار بی دستیام امام رضاست"
بارها گفتهام فقیرم من
"همهی هستیام امام رضاست"
گردنم زیر دِین لطف شماست
من نمک گیر این حرم هستم
جای دیگر ندارم آقاجان
من که زنجیر این حرم هستم
سروَری که در این حرم دیدم
با گداها کنار می آید
دل ما را ببند یک گوشه
گاه این دل به کار می آید
تو به ما لطف کرده ای دائم
ولی از ما همیشه لجبازی
این گدا هم گدا نشد آخر
نکند دورمان بیندازی؟!
داود رحیمی