شرح خاطرات شیرین و توفیقات استاد انصاریان
ستاد حسین انصاریان ضمن برشمردن برخی خاطرات شیرین خود، از اصالت و مذهبی بودن خانواده و عشق و ارادت والدین نسبت به علما و اهل بیت(ع) به عنوان یکی از توفیقاتی نام برد که سبب شد وی در این عرصه رشد و ارتقا پیدا کند.
وارث:درباره اینکه توفیقاتی که در راستای خدمت به ساحت قرآن و اهل بیت(ع) داشته است، نشئت گرفته از چیست، اظهار کرد: در پاسخ به این سوال ابتدا باید به این نکته اشاره کنم که ریشه خانوادگیام از طریق پدر و مادر ریشهای اصیل و پربرکت است، جدّ هشتم پدریام شیخ ابوعدنان مشهور به صدرالدین حسین مدفون در سرچشمه خوانسار از احفاد جابر بن عبدالله انصاری است که به وسیله علم و نفس الهی او و شاگردانش تشیع در سرزمین وسیعی در آن ناحیه انتشار یافت، و گروه کثیری در شهرها و قصبات آن منطقه به این مذهب حقه گرویدند، به ویژه اهالی خوانسار که از برکت وجود او و تربیتشدگانش حدود هشت قرن است از فقیه جامعالشرایط، مبلغ، مدرس، نویسنده، عارف شیعی، شاعر برجسته، خطاط هنرمند خالی نمانده و هنوز هم بر آن شجره طیبه که «اَصلُها ثابِتٌ وَ فَرعُها فِی السَّمآءِ * تُؤتی اُکُلَها کُلَّ حینٍ» شاخه سرسبز و پرطراوت و میوههای معنوی میروید و به آئین و ملّت سود میرساند.
استاد انصاریان ادامه داد: اجداد مادریام ریشه در وجود مبارک موسی مبرقع مدفون در قم فرزند حضرت جوادالائمه(ع) و نوه حضرت علیبنموسیالرضا(ع) دارند و همواره در میانشان علمای بزرگ و فقهای سترک و فقیهان عظیمالقدر به وجود آمد و در حوادث تکیهگاه محرومان و مستضعفان و بیپناهان بودهاند و دستهای با سخاوت و کریمانه آنان کلید حل مشکلات مردم بوده است.
به گفته وی، با توجه به اینکه به لطف خداوند و از برکت احسان و رحمت او از این دو ریشه اصیل روئیدهام، توفیقاتم ترکیبی از حقایقی است که فقط برای درس و پند و عبرت برای دیگران ذکر میکنم و اگر غیر از این بود، هرگز راضی به بیان مسئلهای درباره خود نبودم و خدایم آگاه است که درباره خویش خطی و سطری به روی کاغد نمیآورم، زیرا از ابتدای طلبگی عاشق گمنامی بودم و در همان دوران خود را با زحمت از تهران از جاده خاکی به مشهد رساندم، در حالیکه چند هفتهای بیش نبود که به لباس روحانیت ملبّس شده بودم وارد حرم شدم و چند مطلب از حضرت امام رضا(ع) خواستم که برای تحققش درباره من به پیشگاه حضرت ربّ شفاعت کند و یکی از آن مطالب گمنام زیستن بود، ولی این یک خواسته برعکس آرزویم شد، و در گردونه شهرت که «فیها آفاتُ» افتادم و همواره تا این لحظه از این مسئله در خوف و وحشت به سر بردهام و فقط به رحمت حق و به حضرت سیدالشهدا(ع) متوسل هستم که از آفات این بلای عظیم و امتحان سنگین تا لحظهای که به جهان بعد منتقل میشوم در امان بمانم «وَاحْفَظْني بِرَحْمَتِكَ، وَاجْعَلْ لِسانى بِذِكْرِكَ لَهِجَاً وَقَلْبي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً».
این عالم درباره توفیقات این گونه توضیح داد: اول اینکه از آنجا که خانواده پدری و مادریام به خاطر پیوند حسبی و نسبی خود با روحانیت، عاشق روحانیت اصیل و واجدالشرایط بودند، و با عالمان ربّانی منطقه و عالمانی که از آن منطقه در نجف و قم به سر میبردند پیوند عمیق داشتند، همواره آنان را برای استفاده از وجودشان به خانههای خود دعوت میکردند، از جمله حضرت آیتالله العظمی حاج شیخ موسی خوانساری صاحب منیةالطالب تقریرات فقهی میرزای نائینی بود که از طرفی از اعاظم علمی و دارای مقام مرجعیت، و از طرفی عموی پدربزرگم بود. ایامی از تابستان را از نجف به خوانسار میآمد و در خانه پدربزرگم اقامت داشت و حضرت آیتالله العظمی حاج سیدمحمدتقی خوانساری صاحب دعای معروف باران بود که ایام تابستان از قم به خانه پدر و مادرم میآمد و حدود یک ماه در آن خانه به سر میبرد و آن به خاطر اعتماد شدیدی بود که به ایمان و تقوا و درستی و حال معنوی پدر مادرم داشت. در آن روزگار من که به خاطر گرمای تابستان تهران با خانوادهام در خوانسار بودم، و بیش از سه یا چهار سال نداشتم، ناگهان به اطاق میهمانی پدر مادرم که جمعی از علما و متدینین در محضر آیتاللهالعظمی خوانساری مشرف بودند، وارد شدم. پدر مادرم طبق آداب آن روز که اطفال را از ورود به جمع بزرگان منع میکردند، خواست مرا از اطاق بیرون ببرد که آیتالله العظمی خوانساری مانع میشود و میفرماید او را آزاد بگذار، من با نگاهی به مجلس به صدر مجلس رفتم و کنار آن مرجع بزرگ نشستم، پدر مادرم که شخصاً این واقعه را برایم نقل کرد فرمود: آیتاللهالعظمی خوانساری از تو پرسیدند: فرزندم! دوست داری پس از بزرگ شدن چه کاره شوی؟ من در پاسخ گفته بودم: مثل شما. آن انسان الهی و مرجع صاحب نفس و مستجابالدعوه دست مبارکش را روی سرم میگذارد و به محضر مقدس حضرت ربّ العزه عرضه میدارد: «خداوندا! او را عالمی سودمند و خدمتگذار و مفید برای دین و جامعه قرار بده». این دعا اولین توفیقی بود که از سوی معبود عابدان و معروف عارفان و انیس ذاکران و جلیس شاکران وجود مقدس حضرت حق نصیبم شد.
وی در ادامه بیاناتش اظهار کرد: دوم اینکه عشق شدید پدر مادرم به حضرت سیدالشهدا(ع) که خود از شجره طیبه اهلبیت(ع) بود، سبب شد که در ایام محرم و صفر و در وفیات و اعیاد ائمه مشتاقانه به مجالس مذهبی و به خصوص مجالس عزای حضرت سیدالشهدا(ع) برود، و چون من اولین فرزند او بودم، و نمیخواست مرا به کسی بسپارد با خود به مجالس دینی و عزای حضرت حسین(ع) میبرد. گرچه در آن زمان که من کودکی چند ساله بودم و توان بهرهگیری از منابر و ذکر مصیبت را نداشتم، ولی بیاختیار صدای مبلغان با اخلاص و ذکر مصیبت سرور شهیدان به مغز و مشاعرم انتقال مییافت و با آن صداها و نواها روح و قلب و جانم رشد مییافت و ناخودآگاه مرا به این سمت و سوی معنوی میکشاند. این هم توفیق دیگری بود که لطف و مهر خداوند به من عنایت کرد.
استاد انصاریان همچنین به نکته سوم اشاره کرد و گفت: پس از آنکه به سن شش، هفت سالگی رسیدم و مادر نمیتوانست به خاطر حفظ مسائل محرم و نامحرمی مرا با خود به مجالس مذهبی ببرد، قرعه فال به نام پدرم افتاد که در باطن و پیش از ازدواجش آرزو داشت اولین فرزندش چنانچه پسر بود در سلک روحانیت قرار بگیرد و همواره و به ویژه شب ازدواجش برای این منظور دعا کرده بود. ایشان مرا تا حدود ۱۲ یا ۱۳ سالگی به مجالس مذهبی میبرد. به یاد دارم که پدرم با آن که کاسب بود و سواد قابل توجهی نداشت در انتخاب مجالس و وعاظ و گویندگان به شدت حساس و با احتیاط بود، لذا مرا در ایام کودکی و نوجوانی به مجالسی برد که گویندگانش یا مجتهد یا قریبالاجتهاد بودند.
وی بیان کرد: نکته چهارم اینکه از سن ۱۳ یا ۱۴ سالگی که تقریبا برای رفتن به هیئت و مجالس مذهبی مستقل شده بودم، با توجه به آثاری که از مجالس ایام کودکیام در جانم پای ثابت پیدا کرده بود، خود به مجالس مذهبی میرفتم و با مجالس علمی و تبلیغی به ویژه جلساتی که در گریه بر حضرت سیدالشهدا (ع) بسیار پربار بود آشنا شدم، جلساتی که به یاد دارم در حسینیههای بنیفاطمه، بنیالزهراء، قناتآباد و صبحهای دوشنبه منزل یکی از اولیای الهی که دیدنش انسان را به یاد اصحاب ناب ائمه(ع) میانداخت به نام حاج میرزا اسماعیل اربابی و در گریه پربار جلسات دهه عاشورای مسجد بزازها، و جلسات هیئت فاطمیه که خود پس از وارد شدن به عرصه تبلیغ، منبری آن جلسات شدم.
این مترجم قرآن افزود: گویندگان این دوره از عمرم که اثرات بسیار قابل توجهی در روح و قلبم گذاشتند عبارتند از: آیتالله العظمی وحید خراسانی، خطیب و نویسنده شهیر، حجتالاسلام والمسلمین محمدتقی فلسفی که حق عظیمی به منبر شیعه دارد. استاد عرفان و حکمت حاج سیدمهدی قوام، حاج میرزا کریم روشن که عارفی واقعی و به تمام معنا بود، حاج میرزا اسماعیل شفیعی که در درک عرفانی از روایات به خصوص روایات کافی شریف کمنظیر بود، حاج محقق خراسانی که منابرش پر از نکتههای مهم بود، و از منابر حال و معنویت و گریه و پربار حاج شیخرضای سراج که از شدت گریه بر حضرت حسین و تداوم آن پلکهای چشمش آسیب جدی دید، مجتهد بزرگوار حاج صدرای اراکی خوانساری که در زمان ذکر مصیبت چون مادر داغدیده ناله و صیحه میزد، حاج شیخ محمود نجفی که در گریه و گریاندن بسیار قوی بود، حاج سیدرضا غروی شاهرودی که سراسر منبرش موعظه و حال و گریه واقعی بود، حاج شیخ حسین اشرف که مجالس از ذکر مصیبت او و گریه و گریاندنش به هم میریخت.
وی با اشاره به اینکه مداحان و ذاکران آن دوره سهم بسزایی در ایجاد شور حسینی و اشک بر حضرت سیدالشهدا(ع) داشتند، بیان کرد: از آن جمله مرشد اسماعیل، حاج اکبر مرشد، حاجاکبر ناظم قنات آبادی، حاج حسن ناظم لرزادهای، حاج اصغر مثنی. از مؤمنان بسیار بکاء مرحوم پدرم، میرزا اسماعیل اربابی، حاج هادی سقط فروش، حاج قربی همدانی، حاج علی حصاری معروف به علی گدا، حاج احمد بلورفروش و به ویژه رسول ترک که در مجالس گریه روبرویش مینشستم و از حال عجیب و گریه شدیدش درهمان ایام نوجوانی به شدت بر حضرت حسین(ع) گریه میکردم.
استاد انصاریان در ادامه سخنانش اظهار کرد: دیدن این مجالس و آن مبلغان و آن واعظان پرگریه و گریاننده، و آن مؤمنان بزرگوار که هر یک منبعی از عبادت، نماز شب، تقوا، حال و ایمان و اشک بر حضرت سیدالشهدا(ع) بودند، به حقیقت توفیق ویژه دیگری بود که فقط و فقط از سوی خداوند و رحمت ویژهاش نصیبم شد و اگر فرمان حضرتش بر «أمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فحَدِّثْ» نبود، هرگز حاضر نمیشدم از این سرمایه عظیم معنوی که نزد خودم از اسرار ربّانی بود پرده بردارم و کلمهای بگویم، ولی از باب شکر نعمت به زبان آوردم، و برای اینکه درسی برای آیندگان از طلاب و جوانان عاشق اهلبیت باشد که در چه مجالسی و پای چه منابری، و کنار چه منابع معنوی شرکت کنند تا با آن عناصر ملکوتی روح و جان خود را پرورش دهند و به دریای بینهایت رحمت الهی متوسل شوند.
به گفته وی، پنجمین نکته اینکه به حق از توفیقات خاص و ویژهای که لطف حضرت محبوب به من ارزانی داشت این بود که وقتی خانوادهام در حالی که در سن کودکی بودم به تهران منتقل شد و در منطقه شرق تهران در خیابان لرزاده که فرعی خیابان خراسانی بود ساکن شدند، منزل مسکونی خانوادهام نزدیک به مسجد لرزاده بود، که برای پدر و مادرم نزدیکی خانه به مسجد بسیار خوشحالکننده بود. امام جماعت مسجد عالم عارف، سالک کمنظیر بنام آیتالله حاج شیخ علیاکبر برهان تهرانی بود، او در نجف از علمای بزرگی چون مرجع شیعه آیتاللهالعظمی اصفهانی، مجتهد و عارف وارسته حاج شیخ مرتضی طالقانی، حکیم الهی، فقیه ربّانی، مربی نفوس، تربیت کننده عالمان و عارفان کمنظیر آیت حق سیدعلی قاضی بهره وافر علمی و تربیتی برده بود، به ویژه از شاگردان مخصوص مرحوم قاضی بود، که در بین شاگردان معنویاش در آن زمان از امتیاز خاصی برخوردار بود. بیاناتش، رفتارش، اخلاقش، محبتش، منش زندگیاش، چهره ملکوتی و الهیاش، حالش، گریهاش، احیای شبهای قدرش، نوع دعاهایش و درخواست همه سالهاش که در تهران نمیرد و نهایتاً پس از پایان اعمال حج در منا به ملکوت اعلا پرواز کرد، در من که مدت ۶ سال شب و روز همراهش بودم آثار فوقالعادهای گذاشت و زمینه طلبه شدن را در من ایجاد کرد.
این مفسر قرآن همچنین اظهار کرد: من بسیاری از امورم را مدیون او میدانم، او معلمی الهی و اخلاقی بود که به توفیق خداوند با ایشان آشنا شدم تا با نفس او برای خدمت به دین و جامعه تربیت شوم، و نهایتا خادم قرآن و غلام حلقه به گوش آستانه اهلبیت عصمت و طهارت (ع) شوم و این مرحله را در زندگیام در میان توفیقاتم توفیق ویژه و خاص میدانم که حضرت حق بدون اینکه لیاقتی داشته باشم در اختیارم گذاشت، «کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ».
این عالم ادامه داد: و اما نکته ششم اینکه با توجه به قرار گرفتن من در آن عرصههای معنوی و فضاهای روشن و نورانی، و بیمه شدن با رحمت و لطف خداوندی از مفاسد زمان و در طی دبستان و دبیرستان برهانیه و یک سال در دبیرستان جعفری که از شاخههای پربرکت جامعه تعلیمات اسلامی بود و گذراندن برخی دروس ابتدایی طلبگی در محضر آیتالله حاج شیخ علیاکبر متفقهی به تدریج نیت طلبه شدن در قلبم چون چراغی پرفروغ طلوع کرد، نیتی که جز خداوند مهربان، و دستگیر نیازمندان، و امید مستمندان، و غنای مسکینان در دلم نینداخت، زمینه لازمی نداشتم تا آن را با خانوادهام و دوستانم در میان بگذارم. مترصد فرصت بودم تا با اهلش مشورت کنم.
وی افزود: در همین موقعیت که دبیرستان را طی میکردم نزد دو، سه نفر از روحانیون با تقوا و پاکدل که جز ادبیات عرب درس نمیدادند، مشغول تحصیل ادبیات شدم، اولین کسی که برای ورود به طلبگی مشورت کردم یکی از دبیران حوزه فرهنگی بنام حاج شیخ محمدحسن رفیعی خوانساری بود، او با اینکه در استخدام آموزش و پرورش بود، و در کسوت روحانیت هم نمیزیست، از ادب و متانت، تقوا و وقار، صداقت و معنویت برخوردار بود و خانوادهام را از ریشه میشناخت. من متن فرمایشات وی را به یاد نمیآورم، ولی بیش از یک ساعت در پاسخ خواستهام با یک دنیا معنویت با من سخن گفت، و در این زمینه به من دلگرمی و امید داد، و با اینکه از نمرات بالای امتحاناتم خبر داشت، با ادامه تحصیل تا دکترا، یا ورود به حوزه مقدسه قم تردید در دلم ایجاد نکرد.
استاد انصاریان درباره دومین شخصی که برای مشورت به منزلش رفته بود، از مرحوم حجتالاسلام حاج سیدرضا غروی یاد کرد و گفت: وی بیش از یک ساعت با حالی معنوی و گاهی توأم با اشک چشم، و بیان ویژگی یک طلبه در حوزه اهلبیت(ع)، دل تشنهام را سیراب کرد، و مرا با بیان الهیاش به شدت مشتاق ورود به این راه نمود، و در خداحافظی مرا در آغوش گرفت و خاضعانه از خداوند برایم طلب یاری کرد، و موجی به روح و جانم منتقل کرد. هنوز زمینه رفتنم به حوزه قم آماده نشده بود که توفیق زیارت حضرت امام رضا(ع) به سراغم آمد، تنهایی برای اقامت مدتی طولانی در تابستان مشرف به آستان ملک پاسبان امام هشتم شدم. شبی پس از نماز جماعت به امامت چهره تابناک تحقیق و صدق، علم و عمل، عرفان و حال حضرت آیتالله العظمی حاج سیدمحمدهادی میلانی نزدیک محل دفن آیتالحق آخوند ملاعباس تربتی، حکیم بزرگ، معلم اخلاق و عرفان، مقتدای اهل حال حضرت الهی قمشهای را دیدم، که نشسته و مشغول ذکر و مترنّم به زبان حال بود، آشنایی با او برایم دیرینه بود، زیرا از همسایگان منزلمان بود، و من در جلسات درس تفسیر و عرفان او در شبهای جمعه شرکت میکردم، نزدش نشستم، به او عرضه داشتم مدارکم برای ورود به دانشگاه آماده است، از طرفی مایل به رفتن به حوزه قم هستم، بخشی از مقدمات را هم خواندهام. به نظر مبارک شما کدام راه را انتخاب کنم، و به چه سمتی بروم؟
وی همچنین گفت: ایشان نگاهی عمیق به سوی حرم مطهر کرد، سپس سر در گریبان برد و غرق در اندیشه شد، نفس عمیقی کشید، گویا با شفاعت حضرت امام رضا(ع) نور و چشم دلش آیندهام را که وضعیت امروز من است، در مکاشفهای که برایش حاصل شد مشاهده کرد. در پاسخم جوابی داد که حکایت از نارضایتی شدیدش برای رفتنم به دانشگاه داشت. سپس فرمود: چنانچه وارد حوزه شوی و به تحصیل معارف الهیه بپردازی در گلستان امام صادق(ع) بلبل خوشنوایی خواهی شد، که خوشنوایی و خواندنت چه بسا که بسیار مفید افتد، و برای دین و ملت سودمند شوی. پس از مشورت با این سه منبع تقوا و صداقت و حال تصمیمم برای رفتن به قم قطعی شد، پیش از مهرماه به محضر مجتهد بزرگ، مجسمه عدالت و تقوا، معلم نفوس، زمینهساز تزکیه در وجود انسان حضرت آیتالحق حاج میرزا علی فلسفی که به جای مرحوم آیتالله برهان امامت مسجد لرزاده و تدریس درس خارج را بر فضلا برعهده داشت رسیدم، و مطلبم را با وی در میان گذاشتم، و او را از رفتنم به قم خبر دادم و از جنابش درخواست توشه راه کردم. پس از اینکه به چهرهام با نگاهی بسیار محبتآمیز چشم دوخت با حالی معنوی درس اول تا آخر را در گوش جانم خواند، درسی که در تغییر فکر و حال و نیتم برای طی آن مسیر بسیار مؤثر بود و مرا از بسیاری از واردات بیهوده قلبیه در مصونیت برد، و برایم جهت استقامت و صبر در آن مسیر، و ادامه آن و بیپروا شدن نسبت به مشکلات، به خصوص مشکلات اقتصادی که گریبانگیر خانوادهام بود تقویت کرد، و تا امروز هم از فیض آن توشه راه بهرهمندم. فرمود: «من کان لله کان الله له؛ هر کس با همه وجودش برای خدا باشد، خداوند هم در همه زمینههای زندگی برای او خواهد بود، آری «من کان لله کان الله له». مجموعه مشورتهایم با آن چهرههای برجسته، و درسی که آیتالله فلسفی به من داد، توفیقی بود که خداوند مهربان در اختیارم گذاشت، و من از شکر وجود آنانی که خداوند سر راهم قرار داد تا مرا به این سو هدایت کنند بسیار عاجز و ناتوانم.