مداحی که منبر و جمعیت را بشناسد و شعرش را خوب بخواند و روضة اشتباه نخواند بسیار کم داریم

کد خبر: 78606
حاج علی قصری 85 سال دارد و 66 سال است ذاکر اهل بیت(ع) است. او سخنوران مطرحی چون حجج ریاسلام فلسفی، مناقبی، صالحی خوانساری، حجازی، حاج اشرف، فاضل کاشانی و ... را همراهی کرده است. او معتقد است چند برابر تعداد 124 هزار پیغمبر، مداح داریم اما مداحی که منبر و جمعیت را بشناسد و شعرش را خوب بخواند و روضة اشتباه نخواند بسیار کم داریم.
وارثحاج علی قصری 85 سال دارد و  66 سال است ذاکر اهل بیت(ع) است. او سخنوران مطرحی چون حجج اسلام فلسفی، مناقبی، صالحی خوانساری، حجازی، حاج اشرف، فاضل کاشانی و ... را همراهی کرده است. او معتقد است چند برابر تعداد 124 هزار پیغمبر، مداح داریم؛ اما مداحی که منبر و جمعیت را بشناسد و شعرش را خوب بخواند و روضة اشتباه نخواند بسیار کم داریم.
در ادامه بخشی از گفت و گوی ما با ایشان را بخوانید:

عروسی حاج احمدآقا من خواندم/ در عمرم برای مداحی، طی نکرده‌ام
 
لطفاً کمی از خودتان برای مان بگویید.
متولد 12 اسفند سال 1312 هستم. سال دوازده، ماه دوازده و روز دوازدهم به دنیا آمدم و حدود 85 سال سن دارم. متولد قلمستان، جنوبی‌ترین منطقة تهران هستم. پدرم بنّا و مادرم عالمه و فاضله بود. در خانة‌ محقری متولد شدم و در دبیرستان جعفریِ میدان شاپور تحصیل کردم و دیپلم گرفتم. دبیرستان جعفری پولی بود؛ چون بچه‌های پولدار به این مدرسه می‌رفتند.در دوران نوجوانی و فعالیت‌هایی که انجام می دادم کم کم به مداحی روی آوردم. آقا شیخ عباس‌علی اسلامی و آقای رجایی که خودآموز اسلامی را نوشت پایه‌گذاران مدارس اسلامی در سراسر ایران بودند. آنها برخی از دانش‌آموزان را برای افتتاح مدارس اسلامی در شهرستان‌های مختلف از جمله شمیران، کرج، شمال، کرمانشاه و ... انتخاب می‌کردند و اصلاً منبری شدن من به همین دلیل بود که با این بزرگان به شهرستان‌های مختلف می‌رفتیم و اشعار و قرآن می‌خواندیم؛  در آن زمان 12 سال بیشتر نداشتم.
حدود 66 سال است که مداحی می‌کنم و با تمام کسانی که منبری بودند از جمله آقای فلسفی، مناقبی، صالحی خوانساری، حاج اشرف، فاضل کاشانی و ... منبر داشتم.
 

از منبری های قدیم بگویید؟
آقای فلسفی، هم عالم و هم فاضل و هم عارف و هم خوش‌صدا بود. به یاد دارم در دهة سوم ماه صفر در بازار بزازها مجلسی با ایشان داشتم. بنا بود ساعت ده و نیم منبر بروم و آقای فلسفی نیز ساعت یازده تا اوایل ظهر بالای منبر بروند. صبح روز اربعین مجلسی داشتم؛ به همین دلیل نتوانستم به موقع به این مراسم برسم و وقتی وارد مجلس شدم آقای فلسفی بالای منبر بود. ابوحسین، رئیس ترک‌ها ایستاده بود؛ وقتی قصد خروج از هیئت را داشتم رو به من گفت؛ کجا می‌روی؟ گفتم؛ می‌خواهم بروم حاج آقا بالای منبر هستند. گفت؛ بنشین و استفاده کن، این مردم از راه‌های دور به اینجا آمده‌اند. من نشستم. آقای مجلسی مرد بزرگی بود. آقای فلسفی در پایان سخنان خود گفتند که آقای قصری بنا بود ساعت ده و نیم تشریف بیاورند و تا ساعت یازده افاضه دهند و من هم ساعت یازده تا اوایل اذان ظهر بالای منبر باشم؛ اما امروز ایشان گرفتار بودند. من از منبر پایین نمی‌آیم و روضه را به آقای قصری محوّل می‌کنم. آقای فلسفی، اولین منبری و اولین روضه‌خوان و اولین ناطق این سخنان را بیان کرد؛ البته من با آقای مناقبی و مرحوم حجازی هم بسیار منبر داشتم. هر کس از آقای حجازی دعوت می‌کرد در ابتدا می‌پرسید که مداح چه کسی است؟ از آنها می‌خواست که من یا محمد علامه را برای مداحی دعوت کنند.
 
مرحوم فلسفی در حال سخنرانی

عروسی حاج احمدآقا من خواندم/ در عمرم برای مداحی، طی نکرده‌ام
درباره مداحان قدیم و رفقای سابق‌تان بگویید. 
یکی از مداحان قدیمی که اصلاً امروز نامی از او در جامعة مداحی بیان نمی‌شود «نوایی» نام دارد. او جزوه‌ای داشت که ماهی یک مرتبه آن را منتشر می‌کرد. نوایی صدای بسیار خوبی داشت. آقای اشرفی نیز مداح بسیار خوبی بود. مداحان همه خوب هستند من خاک پای آنها هستم. آقای شمشیری یکی دیگر از مداحان خوب کشورمان بود که در اصفهان منبر رفته بود و زمانی که چای را مقابل‌اش قرار می‌دهند همان لحظه سکته می‌کند؛ وقتی جنازة او را میان قبر می‌گذارند، همسرش می‌گوید؛ خدایا اگر شوهرم نوکر خوب امام حسین (ع) بود من را هم نزد او ببر. شب هنگام و پس از دفن جنازة آقای شمشیری خانم شمشیری هم فوت می‌کند. هنوز آب قبر آقای شمشیری خشک نشده است که جنازة همسرش را به ابن بابویه می‌برند.
124 هزار پیغمبر داریم که پنج تای آنها اولوالعزم هستند چند برابر آن پیغمبران مداح داریم؛ اما مداحی که منبر و جمعیت را بشناسد و شعرش را خوب بخواند و روضة اشتباه نخواند بسیار کم داریم.

من 30 سال در ایام محرم به همراه بسیاری از منبری‌ها در کاشان حضور داشتم. هر مداحی که به کاشان می‌رود اجازه نداشت در هیئات دیگر بخواند؛ ولی من آزاد بودم. مشدی صادقی که خدا رحمتش کند نانوا بود، بسیاری از هیئت‌ها مقابل نانوایی او می‌ایستادند تا مداح‌شان بالای منبر برود. پسرش تعریف می‌کرد که روز تاسوعا (کاشانی‌ها به آنروز، روز «عباسِ علی» می‌گویند) هیئت را حرکت دادیم و متوجه شدیم پلیس قصد دارد مشدی صادقی را به دلیل یک چِک سی هزار تومانی دستگیر کند. مشدی صادقی بسیار ناراحت بود و می‌گفت؛ آقای پلیس می‌خواهید من را به کلانتری ببرید؟ هیئت چطور می‌شود؟ پلیس به او گفت؛ من شما را دوست دارم؛ ولی ایشان شاکی هستند. مشدی صادقی سرش را به دیوار می‌کوبید و با خود می‌گفت؛ «عباس علی» می‌خواهند من را در روز عزای تو به زندان بفرستند و جلوی هیئت آبروی نوکر را ببرند؛ اما لحظاتی نگذشت تا اینکه فردی جلو آمد و سی هزار تومان به طلبکار داد. هنوز که هنوز است، نفهمیدیم آن آقا چه کسی بود و آن پول را از کجا آورده بود.

خاطره ای از مجالس روضه خوانی هم دارید برایمان بگویید؟
مدتی که در قلمستان(دروازه قزوین) زندگی می‌کردم در ایام محرم آقایی در خانه را زد و وارد شد و پرسید؛ صبح‌ها کجایید؟ گفتم؛ هیچ کجا. پرسید؛ بعدازظهرها کجایید؟ گفتم؛ هیچ کجا. گفت؛ شب‌ها کجایید؟ گفتم؛ هیچ کجا. آن مرد پرسید؛ در دهة عاشورا منبر ندارید؟ گفتم؛ نه. گفت؛ امروز چند شنبه هست؟ گفتم؛ پنجشنبه. آن مرد گفت؛ به سمت گمرک و جوادیه برو. هر کجا پرچم زده بودند داخل شو و روضه بخوان. من آنچه که گفته بود انجام دادم و مردم هم از حضور من در مراسم خود خوشحال می‌شدند. من هیچ‌گاه از هویت آن شخص اطلاعی پیدا نکردم؛ اما او پاکتی مقابلم قرار داد که محتوای آن چند برابر روضه‌های گذشته بود و توانستم با آن خانه بخرم، ازدواج کنم و ...

یکی از پیرغلامانِ خوبِ امام حسینی که روضه ی زنانه داشت و در محلة بریانک منبر می‌رفت و بسیار ترقی کرده بود در ایامی خاص بیمار شد. من از همان ابتدا روضة زنانه نمی‌رفتم؛ وقتی که او بیمار شد از من خواستند که به جای او روضه‌هایش را بخوانم. من موافقت کردم و شرطی قرار دادم و آن اینکه همة پول روضه‌هایش را تحویل بگیرد؛ چون من هزینه‌ای نداشتم و سر سفرة پدر می‌نشستم و فقط یک تومان در هفته خرج حمامم بود. به این ترتیب پنج روز به پنج روز آدرس‌هایش را دریافت می‌کردم و روضه‌هایش را می‌خواندم. پول را که جلوی او می‌گذاشتم می‌گفت؛ خیلی زیاد است. به او می‌گفتم؛ چون روضه‌های دیگری هم گفتند و من خواندم و پول آن هم اینجاست. او بسیار برایم دعا می‌کرد. روز آخرِ ماه رسید و آدرس‌ها را از او دریافت کردم. آخرین شب ماه هوا به سرعت تاریک می‌شود. آدرس مربوط به محلة خُلازیل در جاده ساوه بود. آنجا قهوه‌خانه‌ای هست و در کنار قهوه‌خانه خیابانی با پنج چاه وجود دارد. چاه پنجم متعلق به حاج حسین آقاست که گاوداری هم دارد. دوچرخه‌ام را در خانه گذاشتم و به میدان گمرک و از آنجا با ده شاهی به جاده ساوه رفتم. نزدیک قهوه‌خانه پیاده شدم. آدرس را از قهوه‌خانه پرسیدم. صاحب قهوه‌خانه گفت؛ هوا تاریک شده است. چاه اول، دوم، سوم، چهارم و پنجم همین‌طور رفتم ساعت هم نداشتم بدانم چه ساعتی است. خسته شدم جایی آب دیدم و وضو گرفتم و چون بسیار خسته شده بودم، گفتم که یا امام زمان (عج) خسته شده‌ام؛ به خاطر فرزندان‌تان روضه‌های او را قبول کردم. سلامِ نماز را دادم، چراغ‌های روشنی را دیدم. جوانی در حدود 35 سال با ریش و یک کلاه نخی بر سر در را باز کرد. از او پرسیدم؛ منزل حاج حسین آقا کجاست؟ گفت؛ این چراغ‌ها منزل حاج حسین است. به او گفتم؛ دو ساعت است که در این بیابان منزل او را جست‌وجو می‌کنم. داخل خانه شدم و حاج حسین را در حال دوشیدن گاو در نوبت سحرگاه دیدم؛ یعنی آنقدر در راه مانده بودم که صبح شده بود؛ بنابراین آنجا خوابیدم؛ وقتی بیدار شدم به او گفتم که خدا پدر باغبان را بیامرزد. حسین آقا گفت؛ اینجا باغبان نداریم. همة این منطقه کرتة انگور است و فقط خانة من اینجاست. اگر به خانة امام حسین (ع) بروید کمک‌تان می‌کند. تا به امروز آن چهره از یادم نرفته است و نمی‌دانم چه کسی بود و چه شد؟

 
شما آقا رسول ترک را هم دیده اید؟
بله بعدازظهرهای عاشورا هر کجا بودم ساعت سه الی چهار خود را به بازار می‌رساندم تا آقا رسول را ببینم. او ترک بود و به هیئت ترک‌ها می‌رفت.


درباره مداحی های امروز و مداحان جوان نظرتان چیست؟
آقای فلسفی نصیحتی به من کرد و آن اینکه در دهه‌هایی که با هم هستیم شعرهای خوب بخوان. در دوران جوانی مداحی را می‌شناختم که کارمند بانک بود؛ ولی ندیدم که بالای منبر بنشیند همیشه کنار منبر می‌ایستاد؛ ولی امروز مداحان بالای منبر می‌نشینند و حرکاتی دور از شأن مداح از خود نشان می‌دهند. این جوانان آینه‌ای مقابل خود قرار دهند و تصور کنند که دو هزار نفر مقابل این آینه نشسته‌اند بعد شروع به خواندن کنند و ببینند چه قیافه‌ای دارند و آیا مردم چنین قیافه‌ای را می‌پسندند؟
اجازه دهید به نکته‌ای اشاره کنم؛ با آقای غروی به مدت ده شب در کاشان در هیئت ابوالفضلی‌ها منبر داشتم. من از ساعت 8 الی 9 و نیم منبر می‌رفتم و آقای غروی هم از ساعت 9 الی 10 منبر می‌رفت؛ سپس شام می‌دادند. یک روز منبر رفتم و ساعت 9 شد؛ ولی آقای غروی نیامد و 9 و نیم شد باز از ایشان خبری نبود. دو ساعت و ربع بالای منبر بودم که آقای غروی خود را رساند. به او گفتم که پدرم را درآوردید کجا بودید؟ گفت؛ مراسم ختم دوستی در تهران بود. برای بنزین زدن رفتم؛ اما چک (در گذشته چک‌های سبزی وجود داشت) قبول نکرد تا به خانة مادرم بروم و پول بگیرم و بیایم زمان زیادی سپری شد.مداح باید منبر را حفظ کند تا واعظ بیاید.
یکی از سخت ترین نوع مداحی، مداحی در ختم است. هم قدرت کلام و سخنوری، هم تکیه به صوت خواندن و دستگاه بلد بودن، هم فن مجلس داری و... همه اینها در سه ربع باید انجام بشود.
 
از ویژگی‌های حاج علی قصری خُبره گی در سخنوری و مجلس‌داری است. می‌خواهم بدانم این ویژگی ریشه از کجا دارد؟ آیا از روز اول این‌طور بودید یا به دلیل تحصیلات بالا یا نکتة دیگری وجود دارد؟
من از همة مداحان بی‌سوادترم و اعتراف می‌کنم اشعار کمتری نسبت به همة مداحان از حفظ دارم. افتخار می‌کنم نوکر و کفش جفت‌کن مداحان باشم. این امام حسین (ع) است که باید قبول کند؛ اگر ایشان قبول کرد یا علی مدد؛ ولی اگر ایشان قبول نکرد تلاش ما بی‌خود است.

از وعاظ قدیمی مانند آشیخ رضا سراج بگویید.
خدا آشیخ رضا سراج را بیامرزد. روز عاشورا بود روضة علی‌اکبر را می‌خواند و هرگاه برای خواندن می‌ایستاد عبایش را برمی‌داشت و می‌ایستاد و دستش را به تیرک خیمه می‌گرفت. یک بار به من گفت علی تسبیح‌ات را به من بده. او تسبیح من را گرفت و پاره کرد و زمین ریخت. گفت؛ ای مردم اینکه می‌گویند «اربن اربا» مثل این دانه‌های تسبیح است. بدن علی‌اکبر را تکه‌تکه کردند با حرف، نه صدا داشت و نه آواز داشت.

 در گذشته بلندگو مرسوم نبود. آقای توتونچی در میدان امام روضه می‌خواند. مردم در تابستان و گرما بیرون از چادر می‌ایستادند و همه صحبت‌های حاج آقای طبسی را که واعظ بود، می‌شنیدند. مردم به سخنان وعاظ گوش می‌کردند و آنها را قبول داشتند؛ وقتی می‌خواندند؛ «صلی الله علیک یا ابا عبدالله» اشک‌شان جاری می‌شد. مداحان در گذشته امام حسین (ع) را بسیار دوست داشتند؛ اما امروز شماره حساب بانکی می‌دهند. به خود امام حسین (ع) قسم می‌خورم که به عمرم برای مداحی امام حسین (ع) طی نکرده‌ام و به عمرم تا به خانه نرسیدم پاکت را نگاه نکردم مگر اینکه در بین راه بخواهم چیزی بخرم و پولی نداشته باشم. هر چه می‌دادند، می‌گفتم؛ خدا برکت بدهد؛ اما امروز می‌گویند؛ اینقدر به حسابم بریزید.
 
اگر بخواهید یک با جمله با امام حسین (ع) حرف بزنید چه میگویید؟
فقط می‌گویم دوستت دارم، فدایت شوم و قربانت شوم. هیچ چیز دیگری نمی‌گویم. از او می‌خواهم آبرویم را حفظ کند، آبروی مردم را، آبروی ملت را، آبروی رهبر را حفظ کند.

خاطره‌ای از حضور در خدمت حضرت امام (ره) یا مقام معظم رهبری دارید؟
عروسی احمد آقا بود من هم دعوت داشتم و مراجع از جمله آقای شریعتمداری، آقای نجفی مرعشی، آقای گلپایگانی، آقای خوانساری و ... حضور داشتند. من از آیات عظام پرسیدم؛ بعضی از مجالس و اعیاد از همه می‌خواهیم که کف بزنند این چه صورتی دارد؟ آقای نجفی مرعشی و خود امام خیلی آهسته با چند انگشت روی دست شان زدند و بعد از مراسم امام من را صدا زد و گفت که پسر ریتم نداشته باشد.

اگر بخواهید بیتی را از میان ابیاتی که در این 65 سال خوانده‌اید انتخاب کنید کدام ابیات هستند؟
بسیاری از شعرهایم شعرهای آقای کاشانی بود. آقای خامنه‌ای هم ارادتمند ایشان هستند.
آقای کاشانی قاضی دادگستری و به بیماری آسم مبتلا بود و به این شعر علاقة بسیاری داشت؛
«گاه همچون صبح خندانم نمی‌دانم چرا
گاه همچون ابر گریانم نمی‌دانم چرا
گاه هستم قطره‌آسا محو دریای وجود
گاه چون دریای عمانم نمی‌دانم چرا
گاه از شادی برنجم گاه از غم شادمان
من به کار خویش حیرانم نمی‌دانم کی‌ام
گاه فرعونم به نیل و گاه موسایم به طور
گاه کافر گه مسلمانم نمی‌دانم کی‌ام
گاه در فرشم گهی عرشم نمی‌دانم چرا
گاه جسم محض و گه جانم نمی‌دانم کی‌ام
چند می‌‌پرسی ز کاشانی کجایی؟ کیستی؟
من که محو روی جانانم نمی‌دانم کی‌ام»
تمام اشعاری که آقایان از او می‌خوانند از نوارهای من گرفته‌اند؛ چون ایشان کتاب نداشت و اکثر اشعار او تخلص هم ندارد.

نسلی از مداحان پس از شما آمدند که قصد داشتند شبیه به فضای پیرغلامانی همچون شما راه را مستمر ادامه دهند و تقریباً بعضی از آنها موفق شدند. آیا آنها را می‌شناسید؟
همة آنها خوب هستند. خبرنگاری از رادیو و تلویزیون در خیابان از من سؤال کرد که حاج آقا شما از مداحانی هستید که از روی کاغذ می‌خوانید؟ گفتم؛ امام حسین (ع) همة آنها را قبول دارد. از کجا می‌دانید مقام آنکه از روی کاغذ می‌خواند از آقایی که قصیدة سیصدخطی را از حفظ می‌خواند کمتر است؟ امام حسین (ع) به همه نظر دارد و همه را قبول می‌کند.

اگر صحبت پایانی دارید ویا نسبت به نهادها و تشکل‌ها و جوانان صحبتی دارید، بفرمایید.
چرا بنیاد دعبل بیمة مداحان را تا 60 سال تعیین کرده است؛ چون ما پیرمردها بیشتر از جوانان به بیمه احتیاج داریم جوانان سالم هستند. من که الان پیر هستم به دکتر احتیاج دارم. من در دو ماه رجب و شعبان فقط دو مجلس داشتم مابقی روزها در خانه هستم و من بیشتر از جوانان به بیمه احتیاج دارم. الحمدلله هنوز به پول زیاد احتیاج پیدا نکرده‌ام.

ماجرایی در مشهد الرضا داشتید آن را توضیح دهید.
یک سال اربعین با دوستانم به مشهد رفتم. آن زمان ازدواج نکرده بودم. آنها خواهرشان را هم با خود آورده بودند تا ما در بین راه یکدیگر را ببینیم و من خواستگاری کنم. پدرشان هم اجاره‌دار امامزاده حسن بود و وضع مالی خوبی داشتند؛ اما قسمت نشد. در مدتی که در مشهد بودم صورت او را اصلاً ندیدم.
یک بار به حرم امام رضا (ع) رفتیم و همین‌طور نشسته بودیم که یکی از دوستان خواست تا روضه‌ای بخوانم. من گفتم که مردم زیارت‌نامه می‌خوانند. اصلاً عادت نداشتم در زیارتگاه‌ها حتی کربلا روضه بخوانم. حضرت رقیه (س) هم که می‌روم، روضه نمی‌خوانم؛ چون مردم در حال خود هستند. دوستم به من گفت که مغرور هستم؛ به همین دلیل آرام‌آرام شروع به خواندن کردم. پشت پنجرة سیدی ایستاده بود که پیراهن و شلوار سفید و عبای مشکی و شال سبزی بر گردن داشت. او گفت که بس است دیگر مگر نمی‌بینید مردم زیارت‌نامه می‌خوانند. من به دوستم گفتم؛ دیدید چه شد؟ فردا صبح آقای سبزواری من را احضار کرد. پیرمردی همراه ما بود از او خواستم که نزد ایشان برویم. دست آقا را بوسیدیم؛ ایشان گفت که می‌خواهید، بگویم که دیگر آن سید را در حرم راه ندهند؟ گفتم؛ کدام سید را؟ گفت؛ همانی که دیروز به شما بی‌احترامی کرد. گفتم؛ نه حاج آقا. گفت؛ او مأمور حرم است. از امروز بانی شما من هستم و بعد از نماز اینجا منبر بروید. بلندگو نبود؛ اما مجلس پرباری می‌شد. آقای سبزواری روز سوم و چهارم من را صدا زد و گفت؛ نامت چیست؟ گفتم؛ علی. گفت؛ بچة کجایی؟ گفتم؛ تهران. گفت؛ من نمی‌دانم چه شد که به شما اجازه دادم اینجا روضه بخوانید. اینجا غدغن است. ایشان 250 تومان به من پول داد. سهم هزینة من در مدتی که در مشهد بودم 15 تومان می‌شد. ایشان به من گفتند که قرار است از کاشان پول به دستم برسد هر وقت رسید باز به شما پول خواهم داد. از این پس هرگاه به مشهد آمدی بانی شما من هستم.


منبع: دعبل