بخشی از خاطرات "میثم مطیعی" با "حاج آقا مجتبی تهرانی"
وارث: بخشی از خاطرات "میثم مطیعی" با حاج آقا مجتبی تهرانی را می خوانیم:
***ماجرای اولین برخورد با حاج آقا مجتبی در مسجد جامع
اولین برخوردم با ایشان که واقعاٌ مسیر زندگیام را عوض کرد به دوران دانش آموزی بر میگردد. دانش آموز که بودم در مورد ادامه فعالیت علمی ام تصمیمی احساسی گرفته بودم و به قصد استخاره از حاج آقا به مسجد جامع بازار رفتم و اولین بار حاج آقا مجتبی را دیدم. به ایشان گفتم من استخاره می خواهم. ایشان فرمودند: برای چه؟ گفتم من در این مورد شک دارم و توضیح دادم. تا این را گفتم آنقدر ایشان با من تند برخورد کردند که یادم هست وقتی ایشان رفتند من همانجا نشستم و بغض کرده بودم و حتی در همان حال بچگی خودم قصد کرده بودم یکبار بروم و به حاج آقا بگویم شما که استاد اخلاق هستی این چه نوع برخورد است!
اما الان که فکر می کنم می بینم واقعاٌ آن برخورد چقدر در آن برهه زندگی برای من لازم بود و مسیر زندگی مرا کاملاٌ عوض کرد و این برخورد حاج آقا به مرور زمان تبدیل به یک ارادت و محبت زاید الوصف شد. بعد از آن خیلی مسجد جامع می رفتم و حتی گاهی سؤال نداشتم و فقط می رفتم ایشان را نگاه کنم و ببینم چکار می کنند و چطور جواب سؤالات می دهند. و به تبع آن از همان ابتدای آشنایی توفیق داشتم و در جلسات اخلاق ایشان شرکت کردم.
***حاج آقا خیلی مرید داشت؛ اما مریدباز و مریدپرور نبود
ایشان با این که خیلی مرید داشتند اما مریدباز و مریدپرور نبودند. باور کنید مریدانشان حاضر بودند هر کاری برای ایشان بکنند چون واقعاٌ حیات معنوی شان را مدیون حاج آقا هستند. بنده پدرم را در 20 سالگی از دست دادم و خیلی برای من سخت بود؛ اما اصلاٌ نمی توانم رفتن پدرم را با رفتن حاج آقا مقایسه کنم. پدرم در مأموریت تصادف کرد و مدتی در بیمارستان در کما بود و من اصلاٌ نمی توانم مقایسه کنم؛ چه برسد به این که بگویم هزار برابر برایم سختتر بود. اصلاً سختی روزهایی مثل الان که دیگر حاج آقا نیستند یا زمانی که در بیمارستان بودند خیلی بیشتر است چون واقعاٌ حیات معنوی ام را مدیون ایشان هستم. ایشان طوری برخورد می کردند که آدم را تربیت می کرد. با همه احترامی که برای همه قائل هستم بعضی ها این طور نیستند. عنایت حاج آقا طوری نبود که لی لی به لالای کسی بگذارند و تحویلش بگیرند همین که به برجک یکی را می زدند و بادش را خالی میکردند برایش کافی بود که خودش را جمع و جور کند. و آن چیزی که ما را شیفته حاج آقا می کرد و به نظرم خیلی ها را نیز شیفته ایشان کرده کرامت داشتن و خوارق عادات و کارهای عجیب و غریب نبود؛ بلکه تربیت عملی ایشان بود که با عملشان تربیت می کردند.
خیلی مواقع نیاز نبود که حاج آقا چیزی را بگویند یعنی این "کونوا دعاة الناس بغیر ألسنتکم"در ایشان متبلور بود و بعضی اوقات با یک نگاه ایشان، طرف حساب کار دستش می آمد..
***ماجرای توهین به آقا مجتبی در بازار و واکنش ایشان
حاج آقا همیشه سعی می کردند که گمنام باقی بمانند و کارهایشان را خودشان می کردند. دور و بری اطراف خودشان جمع نمی کردند و پس می زدند. این را شما از همه شنیده اید و وقتی در مسجد جامع کسی دنبال ایشان راه می افتاد میپرسیدند کاری دارید؟ اگر کاری ندارید رد شوید. تنها رفت و آمد میکردند. خودشان می آمدند و می رفتند و تا اواخر عمرشان حدوداٌ تا یک سال پیش ایشان تمام مسیر را از سر بازار تا مسجد پیاده میآمدند، پیاده هم برمی گشتند بدون این که کسی در اطرافشان باشد. جالب اینجا بود که خیلی از بازاری ها، خرکچی ها و باربرها ایشان را نمی شناختند و من بارها دیده بودم که به ایشان اهانت می کنند. البته خیلی ها احترام ایشان را نگه می داشتند اما افرادی هستند که نمی شناسند و با روحانیت عناد دارند. یک بار یادم می آید حاج آقا از مسجد بر میگشتند و پشت سر ایشان با فاصله خیلی زیاد راه افتاده بودم تا ایشان نفهمند و می خواستم به مشی ایشان دقت کنم در یک قسمتی از بازار که ایشان از دالانی عبور می کردند وقتی از کنار شخصی رد شدند آن شخص در صورت حاج آقا به ایشان بی احترامی کردند و به ایشان لفظ بدی را گفتند که تمام مردم سمت حاج آقا و این فرد برگشتند که ببینند چطور برخورد میکنند و بنده هم خیلی دقت کردم. حاج آقا بدون این که تغییری در چهرهاشان ایجاد شود و اصلاٌ انگار نه انگار که حرفی زده شده به راهشان ادامه دادند.
/س113
***ماجرای اولین برخورد با حاج آقا مجتبی در مسجد جامع
اولین برخوردم با ایشان که واقعاٌ مسیر زندگیام را عوض کرد به دوران دانش آموزی بر میگردد. دانش آموز که بودم در مورد ادامه فعالیت علمی ام تصمیمی احساسی گرفته بودم و به قصد استخاره از حاج آقا به مسجد جامع بازار رفتم و اولین بار حاج آقا مجتبی را دیدم. به ایشان گفتم من استخاره می خواهم. ایشان فرمودند: برای چه؟ گفتم من در این مورد شک دارم و توضیح دادم. تا این را گفتم آنقدر ایشان با من تند برخورد کردند که یادم هست وقتی ایشان رفتند من همانجا نشستم و بغض کرده بودم و حتی در همان حال بچگی خودم قصد کرده بودم یکبار بروم و به حاج آقا بگویم شما که استاد اخلاق هستی این چه نوع برخورد است!
اما الان که فکر می کنم می بینم واقعاٌ آن برخورد چقدر در آن برهه زندگی برای من لازم بود و مسیر زندگی مرا کاملاٌ عوض کرد و این برخورد حاج آقا به مرور زمان تبدیل به یک ارادت و محبت زاید الوصف شد. بعد از آن خیلی مسجد جامع می رفتم و حتی گاهی سؤال نداشتم و فقط می رفتم ایشان را نگاه کنم و ببینم چکار می کنند و چطور جواب سؤالات می دهند. و به تبع آن از همان ابتدای آشنایی توفیق داشتم و در جلسات اخلاق ایشان شرکت کردم.
***حاج آقا خیلی مرید داشت؛ اما مریدباز و مریدپرور نبود
ایشان با این که خیلی مرید داشتند اما مریدباز و مریدپرور نبودند. باور کنید مریدانشان حاضر بودند هر کاری برای ایشان بکنند چون واقعاٌ حیات معنوی شان را مدیون حاج آقا هستند. بنده پدرم را در 20 سالگی از دست دادم و خیلی برای من سخت بود؛ اما اصلاٌ نمی توانم رفتن پدرم را با رفتن حاج آقا مقایسه کنم. پدرم در مأموریت تصادف کرد و مدتی در بیمارستان در کما بود و من اصلاٌ نمی توانم مقایسه کنم؛ چه برسد به این که بگویم هزار برابر برایم سختتر بود. اصلاً سختی روزهایی مثل الان که دیگر حاج آقا نیستند یا زمانی که در بیمارستان بودند خیلی بیشتر است چون واقعاٌ حیات معنوی ام را مدیون ایشان هستم. ایشان طوری برخورد می کردند که آدم را تربیت می کرد. با همه احترامی که برای همه قائل هستم بعضی ها این طور نیستند. عنایت حاج آقا طوری نبود که لی لی به لالای کسی بگذارند و تحویلش بگیرند همین که به برجک یکی را می زدند و بادش را خالی میکردند برایش کافی بود که خودش را جمع و جور کند. و آن چیزی که ما را شیفته حاج آقا می کرد و به نظرم خیلی ها را نیز شیفته ایشان کرده کرامت داشتن و خوارق عادات و کارهای عجیب و غریب نبود؛ بلکه تربیت عملی ایشان بود که با عملشان تربیت می کردند.
خیلی مواقع نیاز نبود که حاج آقا چیزی را بگویند یعنی این "کونوا دعاة الناس بغیر ألسنتکم"در ایشان متبلور بود و بعضی اوقات با یک نگاه ایشان، طرف حساب کار دستش می آمد..
***ماجرای توهین به آقا مجتبی در بازار و واکنش ایشان
حاج آقا همیشه سعی می کردند که گمنام باقی بمانند و کارهایشان را خودشان می کردند. دور و بری اطراف خودشان جمع نمی کردند و پس می زدند. این را شما از همه شنیده اید و وقتی در مسجد جامع کسی دنبال ایشان راه می افتاد میپرسیدند کاری دارید؟ اگر کاری ندارید رد شوید. تنها رفت و آمد میکردند. خودشان می آمدند و می رفتند و تا اواخر عمرشان حدوداٌ تا یک سال پیش ایشان تمام مسیر را از سر بازار تا مسجد پیاده میآمدند، پیاده هم برمی گشتند بدون این که کسی در اطرافشان باشد. جالب اینجا بود که خیلی از بازاری ها، خرکچی ها و باربرها ایشان را نمی شناختند و من بارها دیده بودم که به ایشان اهانت می کنند. البته خیلی ها احترام ایشان را نگه می داشتند اما افرادی هستند که نمی شناسند و با روحانیت عناد دارند. یک بار یادم می آید حاج آقا از مسجد بر میگشتند و پشت سر ایشان با فاصله خیلی زیاد راه افتاده بودم تا ایشان نفهمند و می خواستم به مشی ایشان دقت کنم در یک قسمتی از بازار که ایشان از دالانی عبور می کردند وقتی از کنار شخصی رد شدند آن شخص در صورت حاج آقا به ایشان بی احترامی کردند و به ایشان لفظ بدی را گفتند که تمام مردم سمت حاج آقا و این فرد برگشتند که ببینند چطور برخورد میکنند و بنده هم خیلی دقت کردم. حاج آقا بدون این که تغییری در چهرهاشان ایجاد شود و اصلاٌ انگار نه انگار که حرفی زده شده به راهشان ادامه دادند.
/س113