حجت الاسلام پناهیان: زندگی بدون لذت بردن از مزۀ قرب الهی، زندگی نیست
وارث: ششمین یادواره شهدای گمنام با سخرانی حجت الاسلام پناهیان و مداحی حاج میثم مطیعی در مسجد حضرت فاطمه سلام الله علیها برگزار شد.
جهاد از باب ضرورت
ما بعضی از اوقات به مقولۀ دین و معنویت یا اوج دین و معنویت، انقلابی گری و جهاد، از باب ضرورت نگاه می کنیم. یعنی می گوییم به دلایل مختلف جهاد ضرورت دارد. هم از نظر حیات دنیایی؛ که بدون جهاد هیچ جامعه ای زنده نخواهد ماند. هم از نظر آخرتی؛ وقتی امر خدا در شرایطی پدید بیاید که فرمان جهاد صادر شود و کسی به جهاد نرود، دچار عذاب الهی خواهد شد. از نظر دنیا و آخرت، ممکن است ما جهاد را ضروری تلقی کنیم. ضروری به این معنا که به آن مجبور هستیم و اگر به جهاد مبادرت نکنیم و اگر انقلابی نشویم، ذلیل و نابود خواهیم شد.
الان اوضاع منطقه را ببینید. آقای سیدحسن نصرالله حدود یک سال قبل گفته بودند ما به سوریه می رویم و در آنجا با دشمنانمان می جنگیم، این بهتر از این است که آنها اینجا بیایند و سر ما را ببرند. یعنی جهاد یک ضرورت است. بعد هم فرمودند البته ما می دانیم که این کار هزینه دارد، یعنی بالاخره مال و جان باید در این راه داده شود، ولی این هزینه مسلماً کمتر از این است که ما بایستیم و دشمن بیاید به خانه های ما یورش ببرد. در آن صورت باید ده برابر هزینه گزینه کنیم، بعد هم هیچی عایدمان نشود.
تردیدی نیست که جهاد یک ضرورت است.
در دوران دفاع مقدس، جوانهای ما اگر انقلابی عمل نمی کردند(همان تعدادی که انقلابی بودند) و مجاهدانه به میدان نمی رفتند، الان معلوم نبود وضع ما به چه شکل بود. الان ضد انقلاب ها هم غالباً و عموماً به شهدا و دوران دفاع مقدس احترام می گذارند. بهانه های ضدانقلاب بودنشان را حرف های دیگر قرار می دهند. در حالی که همین ها در آن زمان پای تشییع پیکر شهدا تمسخر می کردند. ولی به خاطر این عزتی که الان شهدا آفریدند، و این که حق روشن شد و باطل معلوم شد و حقانیت این مقاومت معلوم شد، زبان آنها را لال کرده است.
درباره ضرورت آخرتی جهاد، قرآن می فرماید: « يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ»1 شما فکر نکنید با ترک جهاد از مرگ فرار می کنید. مرگ شما را درک می کند ولو در برج و بام های بسیار سخت باشید.
خاطره ای از دوران دفاع مقدس
گاهی از اوقات بچه ها در سنگر به یاد این آیه می افتادند. یکی از شهرهای بسیار پرشهید ما در این کشور، شهر نجف آباد بود. یکی از بستگان ما آنجا ساکن بود. این داستان را در زمان جنگ برای ما نقل می کرد. جوانی از پسرهای همسایه شان، با حکم سربازی، به جبهه رفته بود. مادر در طول این دو سال انواع و اقسام سفره های نذری و توسلات را گذاشته بود، تا پسرش شهید نشود. بعد از این که آن پسر سربازی اش را تمام کرد، شعلی برایش معین کردند. این شغل کار مکانیکی در مغازه یکی از بستگانش بوده است. دوچرخه ای هم تهیه می کنند تا به سور و ساط خواستگاری بروند. هفته دومی که با دوچرخه اش سر کار می رفت، زمین خورد و ضربه مغزی می شود و فوت می کند. مادر آن جوان برای فوتش گریه نمی کرد. گریه می کرد که چرا من دوسال این همه توسل و نذر نکردم که بچه ام شهید نشود؛ آخر که شهید نشود، می میرد. عمر که دست ما نیست.
به تعبیر امیرالمومنین علیه السلام، شهادت، مرگ را نزدیک نمی کند.
نگاه به جهاد از باب دیگر با کمک آیات سوره نورانی فتح
رونق جهاد به این مضامین بود. روغن چراغش به خاطر این بود که بچه ها نمی شنیدند، می چشیدند. حلاوت موجود در فرهنگ جهاد که بچه ها در آن غرق بودند و حتی آن فرهنگ را تولید کرده بودند، ناشی از این کلمات نازنین بود، که البته فقط باور نداشتند بلکه این کلمات را تجربه می کردند. برای ما ایمان به غیب است، ولی برای آنها تجربۀ عینی است.
لذت جهاد به این حرف ها است:
خداوند در آیات یک تا چهار سوره فتح می فرماید:
«إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا»﴿۱﴾ ما برای تو فتحی آشکار قرار دادیم.
«لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا»﴿۲﴾ ما این فتح را به تو دادیم تا گناهانت را ببخشیم. تا خدا نعمت را بر تو تمام کند. تا به صراط مستقیم هدایت شوی.
نعمت اگر بخواهد در یک کلمه خلاصه شود، خود هدایت است.
«وَيَنصُرَكَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِيزًا»﴿۳﴾ خداوند متعال کمکت کرد و به تو نصرت رساند. نصرت گران سنگی که تو بتوانی به این فتح برسی.
«هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا»﴿۴﴾
سکینه، سکنی و آرامش است. فرمود: قرار دل بی قرار منی تو. این بی قراری ذات انسان است. سکینه به معنی ساکن شدن نیست. به معنای آرامش پیدا کردن در برابر اضطراب است.
به طور مثال، اگر ما بخواهیم قدری از سکینه را تجربه کنیم، در زندگی مادی، در ازدواج به دست می آید. در یک رابطه عمیق و آرام بخش یک زوج. آنها وقتی به هم می رسند، بی قراری هایشان برطرف می شود. حال تصور کنید این سکینه، ناشی از وصال انسان به پروردگار عالم باشد.
نتیجه این آرامش این است که ایمان آنها زیاد می شود. انگار خدا این کار را با لشگریان فراوانی که در آسمان ها و زمین دارد انجام می دهد.
جهاد بُعدی دارد که خیلی از ماها هنوز آن را نشناخته ایم.
در چشم یک جهادگر برقی از آرامش، لذت وصال پروردگار و شیرینی تقرب قرار دارد که واقعاً بی نظیر است.
ما چرا مسجد می رویم؟ چرا در نمازمان اهدنا الصراط المستقیم می گوییم؟ نتیجۀ فتح و نصرت الهی در جنگ ها، هدایت به صراط مستقیم است. اگر در نماز کمی از این هدایت صراط مستقیم را برایمان مستجاب کنند، باید حس و بو و عطر رزمنده ها را پیدا کنیم. این گم شدۀ ماست. چرا ما مجلس شهید می رویم؟ چون می خواهیم از آن تسکین و آرامش و لذت قربی که او پیدا کرد، یک نَمه اش به ما برسد.
با آدم بد که نشست و برخاست کنیم، اعصابمان به هم می ریزد. با آدم خوب که نشست و برخاست کنیم، آرامش می گیریم. با شهید که زنده است نشست و برخاست کنیم، نَم یا عطری از او به ما خواهد رسید.
این لذت خیلی مورد نیاز ما است.
شاید لازم باشد ما شب فیش تلویزیون را برای یک برنامۀ خوبی که مردم را می خنداند، و از افسردگی بیرون می آورد، ببندیم و برویم به ذکر بپردازیم و خود را تعالی بدهیم و لذت بیشتری ببریم. برای بعضی از مردم باید جوک تعریف کرد تا از افسردگی زشت دنیا بیرون بیایند. غصه نان فردایش را می خورد، حسرت گذشته را می خورد، حسادت به دیگران دارد، اینها اخلاق خوبی نیست. باید به آنها لطیفه بگوییم تا از حرص و حسادت و حسرت بیرون بیایند. ما با اینها صحبتی نداریم. باید به آنها لطیفه بگوییم تا ازین وضع بیرون بیایند ولی به بعضی ها وقتی لطیفه می گوییم، غافلشان کرده ایم. مثل وقتی که روی شانۀ خلبانی بزنیم که در حال فرود است و مدام بخواهیم با او صحبت کنیم.
خوب است تلویزیون برنامه ای داشته باشد تا عده ای از مردم شب ها بخندند و از افسردگی مسخره ای که ناشی از حماقت محض است، دربیایند!
ما شب ها برنامه ای می خواهیم که ما را از درگیر بودن به این دنیای خاک بر سر بیرون کند!
یعنی که چی؟ نشسته ای غصه چه را می خوری؟ خیلی بی مزه و بی فکری که غصه دنیا را می خوری. بخند تا دنیا به تو بخندد! یک برنامه برای کسانی که کمالشان به این است!
اما یک برنامه دیگر هم می خواهیم که هرشب ما را به عالم زیبای معنوی ببرد، لذتش از هزار لبخند بیشتر باشد، بی قراری انسان را برطرف کند، بویی از وصال حضرت رب به مشام انسان برساند.
مثلاً در همین مجلس شهید، کسی نمی آید جوک بشنود تا از غصه دنیا خارج شود. می آیند تا مزۀ قرب الهی را بچشند. کمی یاد آن لحظه های ناب بیفتند و فاصلۀ خودشان را ببینند و یک آهی بکشند. یک نَمه هوای بهشتی از آن طرف به مشامشان برسد.
همین عکس شهید شاطری که اینجا گذاشته اید، امام جماعت مسجد می فرمودند ما شب های جمعه کمی چراغ ها را خاموش می کردیم و یک دعای کمیل سریع می خواندیم و بعد می رفتیم.
دیدیم یک آقایی گوشه مسجد چه گریه ای می کند، کنجکاو شدم که بدانم کیست. کمی دقت کردم دیدم آقای شاطری از ماموریت لبنان برگشته و دارد چه حالی می کند. گم شده ما اینها هستند.
این تسکین و آرامش و قرار که خدا با جنود آسمانی و زمینی خودش به انسان می دهد. نصرت الهی و فتح برای این است. خداوند اینها را مقوله قلبی می داند، نه مقوله سرزمینی. ما فتح به تو دادیم تا قلبت را احیا کنیم. ما نصرت به تو دادیم تا ایمانت را پیدا کنیم.
زندگی بدون لذت بردن از مزۀ قرب الهی، زندگی نیست.
ذره ذره اش را در نماز جماعت ها دنبالش هستیم، کنار مزار مطهر و نورانی شهدا دنبالش هستیم، در حرم ائمه علیهم السلام دنبالش هستیم، در پیاده روی کربلا دنبالش هستیم.
یکی از رفقای رزمنده را چندین سال پیش پیاده روی کربلا بردیم. داشت خودش را می زد. گفتیم چرا خودت را می زنی؟ گفت چرا شما به من نگفته بودید که همچین جایی هست. بعد از 25سال، انسان یاد شب های عملیات می افتد، عجب عطری دارد؛ عطر خوش معنوی.
ما مقوله ای به نام لذت معنوی داریم، لذتی که شهدا از جهاد می بردند و لذتی که انتظار داشتند از شهادت ببرند و مشتاق شهادت می شدند، باعث می شد دیگر مرگ را نبینند.
به تعبیر حضرت امام (ره) قهقهه مستانه می زدند. امام خودش اینها را شهود کرده بود. کسی برایش تعریف نکرده بود.
وقتی جپهه و جنگ به پایان رسید و دشمن از ما ترسید و عقب نشست، ما باید مواظب این خطر باشیم مبادا دچار فقدان این معنویت شویم.
یک وقت دلمان برای شهدا نسوزد. دلمان برای خودمان بسوزد. اینها را کجا می شود پیدا کرد.
/1102101306
پی نوشت:
1. بخشی از آیه 78 سوره نساء