«ژنرال انتقام» با تاکسی آمد برای تشییع حاج حمید!
حالا دیگر برای همه روشن شده که هرکس دنبال خاطرههای ناب و نکات شنیدنی از سردار دلهاست، باید پای صحبتها و دلگویههای خانوادههای شهدای مدافع حرم بنشیند؛ همان یادگارانی که از عشق و محبت پدرانه و برادرانه حاج قاسم به آنها و دلبستگی عمیق آنها نسبت به سردار، میشود کتابها نوشت. گرچه در تمام سالهای مبارزه با داعش، حاج قاسم در شهادت همه رزمندگان مدافع حرم، صاحبعزا بود اما در این میان، پرکشیدن چند سردار مدافع حرم که از یاران قدیمی او در دوران دفاع مقدس بودند، جراحت عمیقتری بر قلب حاج قاسم وارد کرد که شهید حاج «حسین همدانی» و شهید حاج «حمید تقویفر» از جمله این سرداران بودند. در روزهای پس از شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی، فرصتی فراهم شد تا شنونده خاطراتی از حاج خانم «پروین مرادی»، همسر شهید مدافع حرم، سردار حاج سید حمید تقویفر، از مجاهدتهای او و ارتباطش با سردار دلها باشیم.
شهید حمید تقوی فر، نفر سمت راست(در کنار ضریح)
مگر ما مرده باشیم...
درست یک هفته قبل از آن جمعه غمانگیز که برای همیشه سردار دلها را از ما گرفت، پنجمین سالگرد شهادت حاج سید «حمید تقویفر» بود، همان رزمنده خستگیناپذیری که تا روزی که در این دنیا بود، هیچوقت لباس جهاد در راه خدا را از تن بیرون نیاورد. از غائله ضد انقلاب در اهواز در اوایل پیروزی انقلاب و دوران هشت ساله دفاع مقدس تا مبارزه با داعش، همیشه در خط مقدم جهاد بود. حتی بعد از شهادت پدر و برادرش هم مأموریت خود را تمامشده ندانست.
شهید حاج حمید تقوی فر در جمع نیروهای عراقی در ایام جنگ با داعش
سابقه رفاقت شهید تقویفر و سردار سلیمانی هم به دوران دفاع مقدس برمیگشت و این رفاقت چند سال بعد در نیروی قدس سپاه تجدید شد. «پروین مرادی»، همسر شهید حاج حمید تقویفر در این باره میگوید: «حاج حمید، همرزم سردار سلیمانی در دوران دفاع مقدس بود. اما پایان جنگ تحمیلی، پایان همراهی آنها نبود. ازآنجاکه حاج حمید در بیشتر عمرش، نیروی اطلاعاتی بود، بعد از جنگ بهعنوان مسئول اطلاعات و عملیات نیروی قدس سپاه انتخاب شد و بهاینترتیب، باز هم در کنار سردار سلیمانی قرار گرفت. ماجرای داعش که در عراق بالا گرفت و نیروی قدس وارد عمل شد، حاج حمید هم با وجود بازنشستگی بهعنوان مستشار نظامی در کنار مجاهدان عراقی قرار گرفت. اهوازی بودن حاج حمید، تسلطش به زبان عربی و آشناییاش با موقعیت جغرافیایی کشور عراق، نکاتی بود که باعث شد رزمندگان عراقی جبهه مقاومت از حضور او استقبال کنند. حاجی قبل از آن در نبردهای دفاع از حرم حضرت زینب(س) در سوریه هم حضور داشت اما از وقتی تهدیدات داعش برای هتک حرمت عتبات عالیات شروع شد، دیگر آراموقرار از او گرفتهشد. میگفت: "مگر ما مرده باشیم که پایشان به کربلا برسد." رفتوآمدهای حاجی از همان موقع به عراق شروع شد و مدام در مأموریت بود.»
تأمین امنیت زائران اربعین، یکی از نقاط درخشان کارنامه مجاهدت شهید حمید تقویفر در آن ایام پرمخاطره بود. ازآنجاکه زائران پیاده اربعین در بخشی از مسیر از میان عشایر عبور میکردند، حاج حمید با رایزنی با شیوخ عشایر آن منطقه توانست امنیت زائران حسینی را از مرز ایران تا عتبات عالیات و بالعکس تأمین کند. آن سردار شجاع و یارانش با عقبراندن داعشیان از سرزمین کربلا به «جرف الصخر» در شمال غرب بغداد، آنها را مشغول کردند تا پیادهروی اربعین در امنیت کامل به پایان برسد.
شهید تقوی فر (سمت چپ) در کنار نیروهای عراقی در ایام جنگ با داعش
دین بیمرز، سرباز بیمرز میخواهد
«آخرین شبی که در خانه بود، به شوخی گفتم: حالا که شما حکم فرماندهی داری، موقع عملیات، شور نگیردت که بروی جلو! قرار است آنجا از تجربه و فکر شما استفاده کنند. بگذار جوانان عراقی خودشان وارد عملیات شوند. حاج حمید در جواب گفت: "امروز بحث ما، بحث این کشور و آن کشور نیست. بحث اسلام است. اسلام هم مرز ندارد. ما برای دفاع از اسلام و حرم اهل بیت (ع) میجنگیم..." بعد از شهادتش، افرادی که از پارلمان عراق برای مراسم آمده بودند، میگفتند: "شما حاج حمید را نشناختید. از ما بپرسید. او را باید در صحنه جنگ میدیدید که چطور شجاعانه نیروهای عراقی را به جلو فرامیخواند."»
یادمان شهید تقوی فر در شهر صلاح الدین عراق
قدرشناسی عراقیها از خدمات شهید حمید تقویفر، بعدها هم به خانوادهاش اثبات شد: «نقش حاج حمید در پیروزیهای جبهه مقاومت علیه داعش آنقدر پررنگ بود که حشدالشعبی عراق در دومین سالگرد شهادتش، یادمان او را در یکی از میدانهای شهر "صلاح الدین" عراق نصب کردند. یادمان حاج حمید به صورت خورشیدی است که تصویری از چهره او روی آن حکاکی شده است. در مراسم رونمایی از این یادمان، مسئولان عراقی گفتند یادمان حاج حمید را به شکل خورشید طراحی کردند چون حضور او به آنها گرما و دلگرمی میداده.»
حاج حمید رفت، حاج قاسم از همه عزادارتر شد
حاج حمید تقویفر هم مثل حاج قاسم بیتاب شهادت بود و هر روزش با حسرت و دلتنگی برای یاران شهیدش میگذشت و دلش میخواست با شهادت در وسط معرکه، به یارانش ملحق شود: «همیشه میگفت: "دعا کن در بستر نمیرم." و بالاخره در جنگ با داعش به آرزویش رسید. سردار سلیمانی، فرماندهی محور سامرا را بر عهده حاج حمید گذاشت و او هم با سربلندی از این امتحان بیرون آمد. عاقبت هم روز 6 دی سال 93 در عملیات دفاع از حرمین عسگریین به شهادت رسید.»
حضور شهید سردار حاج «قاسم سلیمانی» در مراسم تشییع شهید حاج حمید تقوی فر
حاج حمید هم مثل حاج قاسم وصیت کردهبود او را در زادگاهش و در کنار یاران شهیدش به خاک بسپارند. همسر شهید تقویفر برمیگردد به روز تشییع شهید و در ادامه میگوید: «روز تشییع حاج حمید در اهواز متوجه شدم سردار سلیمانی هم از تهران به اهواز آمدهاند. تصویری که از سردار در آن مراسم در ذهنم مانده، ناراحتی بسیار عمیق و گریههای شدید ایشان است. آنطور بیتابی کردن و اشک ریختنِ فردی در سن و سال ایشان که چند سالی هم از حاج حمید بزرگتر و فرمانده او بودند، خیلی برای ما سخت و منقلب کننده بود. دیدن احوالات سردار برای ما تکاندهنده بود. حتی وقتی به تهران برگشتیم، بعضی همرزمان که بعد از شهادت حاج حمید به دیدار سردار رفتهبودند، به ما گفتند هنوز هم حال سردار مساعد نیست. سردار سلیمانی، فرمانده حاج حمید و دوست و همرزم قدیمی او بودند و انگار جای خالی او را بیشتر حس میکردند. حاج حمید هم درباره سردار سلیمانی میگفت: "حاج قاسم تمام زندگیاش را وقف انقلاب و دفاع مقدس و وطن کرده." حالات خاص سردار بعد از شهادت حاج حمید هم نشاندهنده دوستی و ارتباط عمیق عاطفی آنها بود.»
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در کنار نیروهای سپاه بدر، در جنگ با داعش/ شهید ابومهدی المهندس، نفر اول، نشسته از راست
از سپاه بدر تا مبارزه علیه داعش با «ابومهدی»
«5 سال بعد در همان دیماه و چند روز بعد از سالگرد حاج حمید، نوبت ما بود که با یک خبر تلخ، غم عالم به دلمان بنشیند. لحظاتی که خبر شهادت حاج قاسم به ما رسید، لحظات وحشتناکی بود. انگار برگشتیم به لحظه دریافت خبر شهادت حاج حمید. با شهادت سردار سلیمانی و ابومهدی، داغ حاج حمید برایمان زنده شد.»
رزمندگان عراقی سپاه «بدر» در دوران دفاع مقدس در جبهه ایران علیه صدام می جنگیدند
اسم شهید «ابومهدی المهندس» که میآید، خاطرات همراهی حاج حمید با ابومهدی در سپاه «بدر» در سالهای دفاع مقدس برای حاج خانم مرادی تازه میشود. چه مجاهدتها کرد آن رزمنده بابصیرت عراقی در جبهه ایران علیه ارتش بعثی صدام: «حاج حمید و ابومهدی دوستی دیرینهای داشتند که از دفاع مقدس تا جنگ علیه داعش ادامه داشت. در اولین روز بعد از شهادت ابومهدی که برای عرض تسلیت به دیدار خانوادهاش رفتهبودم، انگار صحنههای 5 سال قبل تکرار شد. همسر و دختر شهید ابومهدی هم در مراس
م شهادت حاج حمید شرکت کردهبودند. در خانهشان تا مرا دیدند، با اینکه شرایط روحی بسیار بدی داشتند و بسیار متأثر و منقلب بودند اما مرا شناختند. همسر ابومهدی گفت: "شما همسر ابومریم هستید؟"(حاج حمید در جبهه مقاومت به «ابومریم» معروف بود) سرم را که به علامت تأیید تکان دادم، مرا در آغوش گرفت. او هم از دوستی عمیق ابومهدی و حاج حمید باخبر بود که آنقدر با من احساس راحتی و انس میکرد.»
«ژنرال انتقام» با تاکسی به مراسم تشییع همرزمش آمد!
انگار خاطرهای در ذهن حاج خانم مرادی جرقه زده که دوباره برمیگردد به روز تشییع حاج حمید. مکثی میکند و میگوید: «مدتی بعد از شهادت حاج حمید، یک پیام بهدفعات از طرف دوستان و همرزمانش به دستم رسید. آن پیام از یک اتفاق خاص در روز تشییع حاج حمید حکایت داشت. آقای «مهدی میثمی» که از صاحبان صنایع استان خوزستان و تهران است، راوی این اتفاق بود. در آن پیام از قول آقای میثمی نوشتهبود:
«دیماه ۱۳۹۳ ساعت ۳ صبح رفتم فرودگاه که طبق معمول با پرواز ۴:۴۵ صبح بروم اهواز. سوار اتوبوس فرودگاه شدم که به هواپیما برسم، چراغهای داخل اتوبوس خاموش بود. اما در همان نور کم هم یک مرد با موهای نقرهای با چهرهای آشنا که گوشهای ایستادهبود نظرم را جلب کرد. دقیقتر که شدم، شناختمش؛ سردار قاسم سلیمانی بود. اولین بار سال ۲۰۰۴ عکسش را روی صفحه اول نشریه "نیوزویک" دیدهبودم وقتی که دانشجوی خارج از کشور بودم. نیوزویک، او را ژنرال انتقام از داعش معرفی کرده بود. عکس سردار تمام صفحه اول را پوشانده بود و زیر آن نوشته بود: "Nemesis" یعنی "انتقام".
شهید حاج قاسم سلیمانی قبل از یک سفر هوایی در اتوبوس فرودگاه
از دور، دست روی سینه گذاشتم و سلامی دادم. ایشان هم متقابلاً همین کار را کردند. فکر کردم مثل بسیاری از دولتمردان، ایشان هم در هواپیما در کلاس تجاری سوار میشود؛ بسیاری از مسئولان را در این کلاس دیدهام. برخلاف تصورم، رفت در اکونومی نشست. با خودم گفتم شانس حرف زدن با ایشان از دست رفت، چون قاعدتاً به محض اینکه هواپیما بنشیند، میآیند دنبالشان و من دیگر نمیتوانم با ایشان حرف بزنم...
آن روزها اوج دوران داعش در عراق بود. خلاصه، هواپیما در اهواز نشست، من هم قاعدتاً زودتر پیاده شدم. منتظر ایستادهبودم که دیدم سردار سلیمانی در آن تاریکی اول صبح، تک و تنها دارد میآید. دقت کردم دیدم هیچکس به استقبالش نیامده. رفتم جلو، سلام کردم، پیشانیاش را بوسیدم و بعد برای بوسیدن دستش خم شدم که دستش را کشید و با همان لهجه شیرین کرمانی گفت: "ای آقا این چه کاریه میکنید!"
شهید سردار سلیمانی در کنار شهید حاج احمد کاظمی
ناخودآگاه انگار سالها بود میشناختمش. دست روی شانهاش انداختم و با هم در همان تاریکی صبح زمستان قدم زدیم تا درب ورودی. درباره شهید حاج "احمد کاظمی"، فاتح خرمشهر از او سئوال کردم. میدانستم عاشقش بود. لبخند زد و گفت: "آرزومه برم پیشش..." گفتوگوی کوتاهی داشتیم. آخرین حرفی که به سردار زدم این بود: "حاج قاسم! حق نداری شهید بشی". شنید و هیچ نگفت.
خداحافظی کردیم. به راه خودم ادامه دادم تا برسم به محل تاکسیها. آنجا دوباره دیدمش. مثل همه آمد در صف تاکسی. ماشین گرفت و رفت. ظهر آن روز متوجه شدم برای خداحافظی با همرزمش، شهید حمید تقویفر آمدهبود که روز قبل در سامرا شهید شدهبود...»
منبع: فارس
افزودن دیدگاه جدید