امام فرمود: اي خانم صبر كن، در پرتو آن خود را نگهدار. آن بانو رفت و پس از چند روز انتظار باز پسرش نيامد، كاسه صبرش لبريز گرديد و به محضر امام آمد و گفت: پسرم نيامده، سفرش طول كشيد، چه كنم؟
امام فرمود: مگر نگفتم صبر و مقاومت كن. گفت: سوگند به خدا صبرم به درجه آخر رسيده و ديگر تاب و توان صبر را ندارم!
فرمود: اكنون به خانه ات برو كه پسرت آمده است. او سراسيمه به سوي خانه اش رفت و ديد پسرش از مسافرت بازگشته است، بسيار خوشحال شد و با خود گفت : مگر بر امام وحي نازل مي شود؟ او از كجا فهيد كه پسرم آمده است؟! بروم اين موضوع را از خودش بپرسم.
نزد امام آمد و عرض كرد : آري همانگونه كه خبر داديد پسرم از سفر آمده آيا بر شما وحي نازل مي شود كه چنين خبر پنهان را داديد ؟
فرمود : من اين خبر را از يكي از گفتار رسول خدا بدست آوردم كه فرمود : هنگامي كه صبر انسان به پايان رسيد ، گشايش كار او فرا مي رسد. از اينكه صبر تو به پايان رسيده بود ، دريافتم كه گشايش مشكل تو فراهم شده است . از اين رو به تو گفتم : برو كه پسرت آمده است ، و خبر من مطابق با واقع گرديد
حكايتهاي شنيدني 5/ 147 - ليالي الاخبار 1/ 266
Links:
[1] https://vareth.ir/vareth.ir/admin/modules/content_cartable/home
[2] https://vareth.ir/tag/keyword/6196/%D8%B5%D8%A8%D8%B1
[3] https://vareth.ir/tag/keyword/15530/%DA%AF%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%B4