شیخ بسوى رى حرکت کرده ، و در کوچه هاى رى از منزل شیخ یوسف استفسار می نمود: مردم در جواب او همه بصورت تعجب مى گفتند: بسیار جاى شگفت است که شخص پرهیزکارى مانند شما از منزل یکنفر آدم فاسق و بدکارى سؤ ال نماید، و شیخ در مورد ملامت واقع میشد.
شیخ از این پیش آمد متحیر و سرگردان شده ، و بناچارى بطرف نیشابور مراجعت کرده: و استاد خود را از این امر مطلع ساخت .
استاد دوباره شیخ را امر کرد: بهر طوریست لازم است شیخ یوسف را ملاقات کرده ، و از روحانیت و انفاس قدسیه او استفاده نمائید.
شیخ ایندفعه نیز بناچارى بسمت رى حرکت کرده : ملامت و مذمت مردم را بخود هموار ساخت .
شیخ بموجب نشانى که گرفته بود منزل شیخ یوسف را در محله باده فروشها پیدا کرده ، و چون به باطاق او وارد شد، در یک طرف او بچه ظریف و خوش اندام و در طرف دیگر شیشه اى که شبیه بخمر بود، مشاهده نمود.
بر حیرت و تعجب شیخ افزوده شد و سؤ ال کرد، این منزل در این محله خماران با مقام شما تناسبى ندارد: و جهت انتخاب آن چیست ؟
میزبان - این خانه ها مربوط به دوستان ما بود که : یکى از اشخاص ظالم آنها را خریده و براى خمر فروشى و خمر سازى اختصاص داده است ، و خانه ما را نخریدند.
شیخ - این بچه زیبا و این شیشه خمر چیست ؟
میزبان - اما این بچه پسر صلبى من است . و اما شیشه : شیشه سرکه باشد نه خمر.
شیخ - در اینصورت چرا با مردم طورى رفتار میکنند که : نسبت بمقام شما سوء ظن پیدا کرده ، و خود را در معرض تهمت قرار بدهید.
میزبان - براى اینستکه مردم درباره من عقیده مند نبوده ، و مرا بامانت و وثوق و خوبى نشناسد تا کنیزهاى خود را بمن سپارند، و عشق آن ها در قلب من جایگیر باشد.
شیخ بى اختیار بشدت گریه نمود.
کشکول شیخ
منبع: روضه نیوز
Links:
[1] http://vareth.ir/
[2] https://vareth.ir/tag/keyword/21335/%DA%A9%D8%B4%DA%A9%D9%88%D9%84-%D8%B4%DB%8C%D8%AE
[3] https://vareth.ir/tag/keyword/16226/%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%B2