امام به او فرمود: آیا تا به حال به مسافرت رفته ای؟
مرد عرض کرد: بلی، امام فرمود: سوار کشتی شده ای؟
مرد گفت: بلی
امام فرمود: آیا تا به حال اتفاق افتاده که کشتی شما غرق شود و کشتی دیگری برای نجات شما موجود نباشد و تو نیز شنا بلد نباشی که بتوانی خودت را نجات دهی؟
مرد گفت: بلی.
امام فرمود: آن موقع به چه چیز امید داری؟
مرد عرض کرد: وقتی از همه جا مایوس و ناامید می شدم و می فهمیدم که دیگر کسی نیست که مرا نجات دهد ته قلبم نوری می تابید وامیدوار می شدم که دستی از غیب بیرون آید و مرا نجات دهد.
امام لبخندی زد و فرمود: همان نیرویی که امیدوار بودی تو را نجات دهد در حالی که هیچ وسیله ای برای نجات تو باقی نمانده بود، همان خداست که در نا امیدی ها و بلاها به داد انسان می رسد و او را نجات می دهد
منبع: زبدة القصص علی میرخلف زاده
/1102101305
Links:
[1] http://vareth.ir
[2] http://www.jamnews.ir/Keywords/235761/%D9%85%DB%8C%D8%AF
[3] https://vareth.ir/tag/keyword/10378/%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA
[4] https://vareth.ir/tag/keyword/46786/%D8%AE%D8%AF%D8%A7-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D9%85-%D8%AB%D8%A7%D8%A8%D8%AA-%DA%A9%D9%86
[5] https://vareth.ir/tag/keyword/6749/%D8%AE%D8%AF%D8%A7
[6] https://vareth.ir/tag/keyword/18633/%D8%A7%D8%AB%D8%A8%D8%A7%D8%AA
[7] https://vareth.ir/tag/keyword/19330/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82-%D8%B9