واقعه غدير يا اكمال دين
وارث: پيامبر گرامى (ص ) در سال دهم هجرت براى انجام فريضه و تعليم مراسم حج به مكه عزيمت كرد. اين بار انجام اين فريضه با آخرين سال عمر پيامبر عزيز مصادف شد و از اين جهت آن را (حجة الوداع ) ناميدند. افرادى كه به شوق همسفرى و يا آموختن مراسم حج همراه آن حضرت بودند تا صد و بيست هزار تخمين زده شده اند.
مراسم حج به پايان رسيد و پيامبر اكرم (ص ) راه مدينه را، در حالى كه گروهى انبوه او را بدرقه مى كردند و جزكسانى كه در مكه به او پيوسته بودند همگى در ركاب او بودند، در پيش گرفت . چون كاروان به پهنه بى آبى به نام (غديرخم ) رسيد كه در سه ميلى (جحفه ) قرار دارد، پيك وحى فرود آمد و به پيامبر فرمان توقف داد.پيامبر نيز دستور داد كه همه از حركت باز ايستند و بازماندگان فرا رسند.
كاروانيان از توقف ناگهانى و به ظاهر بى موقع پيامبر در اين منطقه بى آب ، آن هم در نيمروزى گرم كه حرارت آفتاب بسيار سوزنده و زمين تفتيده بود، درشگفت ماندند. مردم با خود مى گفتند: فرمان بزرگى از جانب خدا رسيده است ودر اهميت فرمان همين بس كه به پيامبر مأموريت داده است كه در اين موقع نامساعد همه را از حركت باز دارد و فرمان خدا را ابلاغ كند.
فرمان خدا به رسول گرامى طى آيه زير نازل شد:
(يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ) (مائده : 67)
(اى پيامبر، آنچه را از پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان و اگر نرسانى رسالت خداى را بجانياورده اى ; و خداوند تو را از گزند مردم حفظ مى كند).
دقت در مضمون آيه ما را به نكات زير هدايت مى كند:
اولاً: فرمانى كه پيامبر (ص ) براى ابلاغ آن مأمور شده بود آنچنان خطير و عظيم بود كه هرگاه پيامبر (بر فرض محال )در رساندن آن ترسى به خود راه مى داد و آن را ابلاغ نمى كرد رسالت الهى خود را انجام نداده بود، بلكه با انجام اين مأموريت رسالت وى تكميل مى شد.
به عبارتى ديگر، هرگز مقصود از (ما انزل اليك ) مجموع آيات قرآن و دستورهاى اسلامى نيست . زيرا ناگفته پيداست كه هرگاه پيامبر (ص ) مجموع دستورهاى الهى را ابلاغ نكند رسالت خود را انجام نداده است و يك چنين امربديهى نياز به نزول آيه ندارد. بلكه مقصود از آن ، ابلاغ امر خاصى است كه ابلاغ آن مكمل رسالت شمرده مى شود و تاابلاغ نشود وظيفه خطير رسالت رنگ كمال به خود نمى گيرد. ينابراين ، بايد مورد مأموريت يكى از اصول مهم اسلامى باشد كه با ديگر اصول و فروع اسلامى پيوستگى داشته پس از يگانگى خدا و رسالت پيامبر مهمترين مسئله شمرده شود.
ثانياً: از نظر محاسبات اجتماعى ، پيامبر (ص ) احتمال مى داد كه در طريق انجام اين مأموريت ممكن است از جانب مردم آسيبى به او برسد و خداوند براى تقويت اراده او مى فرمايد: (و الله يعصمك من الناس ).
اكنون بايد ديد از ميان احتمالاتى كه مفسران اسلامى در تعيين موضوع مأموريت داده اند كدام به مضمون آن نزديكتر است .
محدثان شيعه و همچنين سى تن از محدثان بزرگ اهل تسنن بر آنند كه آيه در غدير خم نازل شده است و طى آن خدا به پيامبر (ص ) مأموريت داده كه حضرت على (ع ) را به عنوان (مولاى مؤمنان ) معرفى كند.
ولايت و جانشينى امام پس از پيامبر از موضوعات خطير و پر اهميتى بود كه جا داشت ابلاغ آن مكمل رسالت باشد و خوددارى از بيان آن ، مايه نقص در امر رسالت شمرده شود.
همچنين جا داشت كه پيامبر گرامى ، از نظر محاسبات اجتماعى و سياسى ، به خود خوف و رعبى راه دهد، زيرا وصايت و جانشينى شخصى مانند حضرت على (ع ) كه بيش از سى و سه سال از عمر او نگذشته بود بر گروهى كه ازنظر سن و سال از او به مراتب بالاتر بودند بسيار گران بود. گذشته از اين ، خود بسيار از بستگان همين افراد كه دور پيامبر (ص ) را گرفته بودند در صحنه هاى نبرد به دست حضرت على (ع ) ريخته شده بود و حكومت چنين فردى برمردمى كينه توز بسيار سخت خواهد بود.
به علاوه ، حضرت على (ع ) پسر عمو و داماد پيامبر (ص ) بود و تعيين چنين فردى براى خلافت در نظر افراد كوته بين به يك نوع تعصب فاميلى حمل مى شده است .
ولى به رغم اين زمينه هاى نامساعد، اراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفت كه پايدارى نهضت را با نصب حضرت على (ع ) تضمين كند و رسالت جهانى پيامبر خويش را با تعيين رهبر و راهنماى پس از او تكميل سازد.
اكنون شرح واقعه غدير را پى مى گيريم :
آفتاب داغ نيمروز هجدهم ماه ذى الحجه بر سرزمين غدير خم به شدت مى تابيد و گروه انبوهى كه تاريخ تعداد آنهارا از هفتاد هزار تا صد و بيست هزار ضبط كرده است در آن محل به فرمان پيامبر خدا فرود آمده بودند و در انتظارحادثه تاريخى آن روز به سر مى بردند، در حالى كه از شدت گرما ردا ها را به دو نيم كرده ، نيمى بر سر و نيم ديگر را زيرپا انداخته بودند.
در آن لحظات حساس ، طنين اذان ظهر سراسر بيابان را فرا گرفت و نداى تكبير مؤذن بلند شد. مردم خود را براى اداى نماز ظهر آماده كردند و پيامبر نماز ظهر را با آن اجتماع پرشكوه ، كه سرزمين غدير نظير آن را هرگز به خاطرنداشت ، بجا آورد و سپس به ميان جمعيت آمد و بر منبر بلندى كه از جهاز شتران ترتيب يافته بود قرار گرفت و باصداى بلند خطبه اى به شرح زير ايراد كرد:
(ستايش از آن خداست . از او يارى مى خواهيم و به او ايمان داريم و بر او توكل مى كنيم و از شر نفسهاى خويش وبدى كردارهايمان به خدايى پناه مى بريم كه جز او براى گمراهان هادى و راهنمايى نيست ; خدايى كه هر كس راهدايت كرد براى او گمراه كننده اى نيست . گواهى مى دهيم كه خدايى جز او نيست و محمد بنده خدا و فرستاده اوست) .
هان اى مردم ، نزديك است كه من دعوت حق را لبيك گويم و از ميان شما بروم . و من مسئولم و شما نيز مسئول هستيد. درباره من چه فكر مى كنيد؟
ياران پيامبر گفتند: گواهى مى دهيم كه تو آيين خدا را تبليغ كردى و نسبت به ما خير خواهى و نصيحت كردى و دراين راه بسيار كوشيدى خداوند به تو پاداش نيك بدهد.
پيامبر اكرم (ص )، وقتى مجدداً آرامش بر جمعيت حكمفرما شد، فرمود:
آيا شما گواهى نمى دهيد كه جز خدا، خدايى نيست و محمد بنده خدا و پيامبر اوست ؟ بهشت و دوزخ و مرگ حق است و روز رستاخير بدون شك فرا خواهد رسيد و خداوند كسانى را كه در خاك پنهان شده اند زنده خواهد كرد؟
ياران پيامبر گفتند: آرى ، آرى ، گواهى مى دهيم .
پيامبر (ص ) ادامه داد:
من در ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مى گذارم ; چگونه با آنها معامله خواهيد كرد؟ ناشناسى پرسيد: مقصود ازاين دو چيز گرانبها چيست ؟
پيامبر (ص ) فرمود:
ثقل اكبر كتاب خداست كه يك طرف آن در دست خدا و طرف ديگرش در دست شماست . به كتاب او چنگ بزنيدتا گمراه نشويد. و ثقل اصغر عترت و اهل بيت من است . خدايم به من خبر داده كه دو يادگار من تا روز رستاخير از هم جدا نمى شوند.
هان اى مردم ، بر كتاب خدا و عترت من پيشى نگيريد و از آن دو عقب نمانيد تا نابود نشويد.
در اين موقع پيامبر (ص ) دست حضرت على (ع ) را گرفت و بالا برد، تا جايى كه سفيدى زير بغل او بر همه مردم نمايان شد و همه حضرت على (ع ) را در كنار پيامبر ديدند و او را به خوبى شناختند و دريافتند كه مقصود از اين اجتماع مسئله اى است كه مربوط به حضرت على (ع ) است و همگى با ولع خاصى آماده شدند كه به سخنان پيامبر (ص ) گوش فرا دهند.
پيامبر فرمود:
هان اى مردم ، سزاوارترين فرد بر مؤمنان از خود آنان كيست ؟
ياران پيامبر پاسخ دادند: خداوند و پيامبر او بهتر مى دانند.
پيامبر (ص ) ادامه داد:
خداوند مولاى من و من مولاى مؤمنان هستم و بر آنها اوز خودشان اولى و سزاوارترم .
هان اى مردم ، (هر كس كه من مولا و رهبر او هستم ، على هم مولا و رهبر اوست ).
رسول اكرم (ص ) اين جمله آخر را سه بار تكرار كرد و سپس ادامه داد:
- بنا به نقل احمد بن حنبل در مسند او، پيامبر (ص ) اين جمله را چهار بار تكرار كرد.
پروردگارا، دوست بدار كسى را كه على را دوست بدارد و دشمن بدار كسى را كه على را دشمن بدارد. خدايا، ياران على را يارى كن و دشمنان او را خوار و ذيل گردان . پروردگارا، على را محور حق قرار ده .
سپس افزود:
لازم است حاضران به غايبان خبر دهند و ديگران را از اين امر مطلع كنند.
هنوز اجتماع با شكوه به حال خود باقى بود كه فرشته وحى فرود آمد و به پيامبر گرامى (ص ) بشارت داد كه خداوند امروز دين خود را تكميل كرد و نعمت خويش را بر مؤمنان بتمامه ارزانى داشت .
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً) (سوره مائده ، آيه 3).
در اين لحظه ، صداى تكبير پيامبر (ص ) بلند شد و فرمود:
خدا را سپاسگزارم كه دين خود را كامل كرد و نعمت خود را به پايان رسانيد و از رسالت من و ولايت على پس ازمن خشنود شد.
پيامبر از جايگاه خود فرود آمد و ياران او، دسته دسته ، به حضرت على (ع ) تبريك مى گفتند و او را مولاى خود ومولاى هر مرد و زن مؤمنى مى خواندند. در اين موقع حساس بن ثابت ، شاعر رسول خدا، برخاست و اين واقعه بزرگ تاريخى را در قالب شعرى با شكوه ريخت و به آن رنگ جاودانى بخشيد. از چكامه معروف او فقط به ترجمه دو بيت مى پردازيم :
پيامبر به حضرت على فرمود: برخيز كه من تو را به پيشوايى مردم و راهنمايى آنان پس از خود برگزيدم . هر كس كه من مولاى او هستم ، على نيز مولاى او است . مردم ! بر شما لازم است از پيروان راستين و دوستداران واقعى على باشد.
فمن كنت مولاه فهذا وليه فكونوا له اتباع صدق مواليا
آنچه نگارش يافت خلاصه اين واقعه بزرگ تاريخى بود كه در مدارك دانشمندان اهل تسنن وارد شده است . دركتابهاى شيعه اين واقعه به طور گسترده تر بيان شده است . مرحوم طبرسى در كتاب احتجاج خطبه مشروحى از پيامبر (ص ) نقل مى كند كه علاقه مندان مى توانند به آن كتاب مراجعه كنند.
/م.ق106