دعبل بن علی خزاعی
عمده شهرت ایشان به خاطر توانایی فوق العاده در زمینه شعر است ولی نباید از نظر دورداشت که به خاطر شاگردی و نقل روایت از دو امام حضرت رضا و حضرت جواد علیهماالسلام به موقعیت والا در علومی چون فقه و حدیث نیز دست پیدا کرده بود. این همراهی و شاگردی نزد ائمه قدرت شعری او را جهت بخشیده و از او رسانه ای مقتدر برای نشر معارف اهل بیت علیهم السلام و بیان حقانیت آنان و ذم غاصبان حقوق ایشان ساخته بود. به بیان دقیق تر شعر "دعبل" بیان مسایل اجتماعی و به طور خاص سرزنش بنی عباس به عنوان خلفایی به مراتب ظالم تر از بنی امیه می باشد. به عنوان نمونه پس از آنکه حضرت رضا علیه السلام توسط مامون عباسی به شهادت رسیدند، مامون ایشان را کنار پدر خود هارون، مدفون ساخت و دلیل این کارش را مغفرت خدا برای هارون به برکت جوار امام رضا علیه السلام اعلام کرد. در این هنگام "دعبل" شعر تندی سرود که هم اکنون در حرم حضرت رضا علیه السلام در قسمت بالای سر دیده می شود. "دعبل" در این شعر از هارون به عنوان "بدترین مردم" و "پلید" یاد کرده است.
از سوی دیگر "دعبل" با در نظر گرفتن احادیث پیامبر صلوات الله علیه در مورد خلافت و فضایل امیرمومنان علیه السلام، این مفاهیم را در قالب شعر در می آورد. همینطور اهتمام "دعبل" به ماجرای شهادت سیدالشهدا علیه السلام و سرودن مرثیه در مورد این واقعه، بسیار قابل توجه است (1).
او وقتی شعر معروف به "مدارس آیات" که در آن برای ائمه پیشین مرثیه سروده بود را در محضر امام رضا علیه السلام خواند، حضرت دو بیت که در واقع مرثیه برای خودشان بود، به آن اضافه کردند و مطلب را برای"دعبل" توضیح داده و برای زائرانشان مغفرت و بهشت را وعده کردند (2).
یکی از تالیفات "دعبل" کتاب "طبقات الشعرا" است. این کتاب به شکلی جامع شعرای بصره، حجاز، بغداد و .. را معرفی می کند تا جایی که نویسندگان مهمی چون "ابن عساکر"، "خطیب بغدادی"، "ابن خلّکان" و .. به این کتاب به عنوان کتاب مرجع خود نگریسته اند.
در نهایت، "دعبل" که از تعقیب حکومت به اهواز گریخته بود، در نهایت با ترور شخصی که پول زیادی از حکومت گرفته بود، به شهادت رسید و در همان منطقه مدفون گردید.
..........................................................................................
پی نوشت :
1- برگرفته از حیاة الامام الرضا علیه السلام، شیخ باقر شریف قرشی، ج2، ص126
2- عیون اخبارالرضا علیه السلام، شیخ صدوق، ج1، ص۲۹۴