اشعار آیینی آغاز امامت امام زمان عج الله تعالی فرجه

کد خبر: 46331

 وارث :*** صبرش علی خویش حسن صبرش حسینی ***فوج مَلَک دُور و بَرَش دارد نگارم یک آسمان زیر پرش دارد نگارم   باید تمام عرشیان چاوش بخوانند تاج ولایت بر سَرَش دارد نگارم   صبرش علی خویش حسن صبرش حسینی خُلقی چو جدّ اطهرش دارد نگارم   نامی دِگر از حاتمِ طاعی نمانده است از بس گدا در محضرش دارد نگارم   حتّی منِ پیمان شکن را هم دعا گوست الحق که ارث از مادرش دارد نگارم   از اولّ غیبت به شیعه بوده معلوم فکری برای آخرش دارد نگارم   وقتِ فرج شمشیر حیدر را به دستی قرآن به دستِ دیگرش دارد نگارم   یعنی به سر فکر تقاص خون جدّ و شش ماههِ طفلِ پرپرش دارد نگارم   کوری چشم دشمنان لطفی مداوم بر این نظام و رهبرش دارد نگارم   ما در پیِ دیدارِ رویِ یار هستیم از غَمزه ی چشمان او بیمار هستیم    محمود مربوبی*** عالم امكان سراسر نور شد ، شيعه بعد از سالها مسرور شد ***عالم امكان سراسر نور شد شيعه بعد از سالها مسرور شد   پور زهرا تاج برسر مي نهد بر همه آفاق فرمان مي دهد   حكم تنفيذش رسيده از سما نامه اي با مُهرو امضای خدا   مي نشيند بر سرير عدل و داد آخرين فرمانرواي  ابرو باد   پادشاه كشور آيينه ها تك سوار قصه ي آدينه ها   امپراتور زمين و آسمان حُكمران سرزمين بي دلان   پهلوان نامي افسانه ها تحت امرش لشگر پروانه ها   لشگري دارد بزرگ و بي بديل افسرانش نوح و موسي و خليل   عرشيان و قدسيان فرمانبرش مردمان مهربان كشورش   ساحران مصر مبهوت اند و مات از نگاه نافذ و افسونگرش   ساقيان و مي فروشان جملگي مست لايعقل شدند از ساغرش   عالمان حوزه هاي علم عشق درس ها آموختند از محضرش   نام هاي شاعران شيعه را ثبت كرده ابتداي دفترش   خيمه اي سبز و محقر قصر او پايتختش شهر سبز آرزو   خادمان بارگاهش اولياء كاتبان نامه هايش اوصياء   يوسف مصري سفير دولتش پير كنعان هم وزير دولتش   در حريمش قدسيان هو مي كشند فطرس و جبريل جارو مي كشند   خيمه اش دارالشفاي خاكيان قبله گاه اصلي افلاكيان   عطرسيب و ياس دارد خيمه اش گرمي و احساس دارد خيمه اش   بیرق عباس پيش تخت او تكيه گاه لحظه هاي سخت او   چادري خاكي درون گنجه اش گوشواري سرخ بين پنجه اش   نيمه شبها عقده ها وا مي كند مخفيانه گنجه را وا مي كند   بوسه باران مي شود با شوروشين گوهر انگشتر جدش حسين   وحید قاسمی*** ما با توكلِ به شما زنده‌ مانده‌ايم ، تو اولين اميدي و اميد آخري ***اي جبرئيل كاسه به دست عنايتت خضر از قبيلِ منتظران هدايتت   اي چشمه‌هاي عقل تمام پيمبران مبهوت وسعت نظر بي‌نهايتت   تقدير خانواده‌ي سلمان اين زمان مديون چتر بي‌حد و مرز حمايتت   آتشفشان حيله‌ي دجال‌هاي قوم خاموش مي‌شود به نسيم درايتت   ما در كنار لطف تو پهلو گرفته‌ايم تا ناخدا شده خلف با كفايتت   مدح شما كجا و من بي‌زبان كجا اين شوره‌زار تشنه كجا آسمان كجا   تو آخرين تجلي الله اكبري كاملترين پياله‌ي ساقي كوثري   هر روز با عنايت باران دست خود ما را به سوي عرش خداوند مي‌بري   در كوچه‌هاي برفي تاريخ عاشقي يك اتفاق تازه و يك عشق نوبري   ما با توكلِ به شما زنده‌ مانده‌ايم تو اولين اميدي و اميد آخري   سهم من از نسيم عبايت چه مي‌شود درمانده‌ام كه قسمت من را بياوري   پژواك گريه‌هاي غم‌انگيز فاطمه اي جلوه‌ي بهاريِ پاييزِ فاطمه   در بين ما نشسته‌اي و ما بدون تو از كودكي كنار تو اما بدون تو   در طول خشكسالي فصل نبودنت مانديم دست‌خالي و تنها بدون تو   يك عمر در پي تو دويديم و عاقبت چيزي نصيب ما نشد آقا ، بدون تو   تا كربلا چگونه ؟ بيا و خودت بگو پا مي‌دهد پريدنم آيا بدون تو ؟   آخر به ياد اشك تو از دست مي‌رود اين موج دل سپرده به دريا بدون تو   امشب كه بار عامِ همه خانه‌ي شماست اين روسياه تشنه‌ي پيمانه‌ي شماست...   محمد بختیاری*** درد هجران  زده را دیدن او درمان است ***نهم ماه ربیع هست ودلم شادان است روز آغاز ولی گشتن یک جانان است ماه تابان حسن(ع)، حضرت مهدی امروز آخرین حلقه زآن سلسله خوبان است خردسال است ولی صاحب علم لدنی مدعی پای به گل مانده بسی حیران است وعده حق محقق بشود با مهدی(عج) بر ضعیفان جهان عاقبت او سلطان است ریشه ی ظلم زند بذر عدالت کارد ذوالفقاری به کفی ،دست دگر قرآن است در پس پرده ی غیبت بود این ماه خدا ناظری هست که از دیده ی ما پنهان است سالیانی ست که هجران زده باشد شیعه ندبه خوانی کند ومنتظر پایان است یا رب آن یار سفر کرده به ما باز رسان درد هجران  زده را دیدن او درمان است   اسماعیل تقوایی/1102101305