وارث: مُحَرَّم جان! خدانگهدارت!
نمی دانم دوباره تو را خواهم دید یا نه!
اما اگر وزیدی و از سَرِ کوی من گذشتی، سلامَم را به ارباب برسان!
و اگر این آخرین محرمم باشد، بگو: همیشه برایَت مشکی به تَن می کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود!
گر چه جوانی می کرد، اما از اعماق وجودش تو را از تَهِ دل دوست داشت و اردتمند شما بود.
با چای روضه، صفا می کرد
و سَرَش درد می کرد برای نوکری!
مُحَرَّم جان! تو را به خدا می سپارم
و دلم شور می زند برای "صَفر"ی که از "سَفَر" می رسد!
نویسنده: علیرضا پورمشیر
Links:
[1] http://vareth.ir/fa/news/80022/vareth.ir
[2] https://vareth.ir/tag/keyword/6933/%D9%85%D8%AD%D8%B1%D9%85
[3] https://vareth.ir/tag/keyword/12059/%D9%88%D8%AF%D8%A7%D8%B9
[4] https://vareth.ir/tag/keyword/40338/%D9%85%D8%AA%D9%86-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C
[5] https://vareth.ir/tag/keyword/9637/%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D9%BE%D9%88%D8%B1%D9%85%D8%B4%DB%8C%D8%B1