مُحَرَّم جان! خدانگهدارت!
وارث: مُحَرَّم جان! خدانگهدارت!
نمی دانم دوباره تو را خواهم دید یا نه!
اما اگر وزیدی و از سَرِ کوی من گذشتی، سلامَم را به ارباب برسان!
و اگر این آخرین محرمم باشد، بگو: همیشه برایَت مشکی به تَن می کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود!
گر چه جوانی می کرد، اما از اعماق وجودش تو را از تَهِ دل دوست داشت و اردتمند شما بود.
با چای روضه، صفا می کرد
و سَرَش درد می کرد برای نوکری!
مُحَرَّم جان! تو را به خدا می سپارم
و دلم شور می زند برای "صَفر"ی که از "سَفَر" می رسد!
نویسنده: علیرضا پورمشیر