اشعار ویژه شهادت باقرالعلوم(ع)

کد خبر: 2963
بين نماز ، وقت دعا گريه می كني...با هر بهانه در همه جا گريه می كني

بين نماز ، وقت دعا گريه می كني
با هر بهانه در همه جا گريه می كني

در التهاب آهِ خودت آب می شوی
میسوزی و بدون صدا گريه می كنی

هر چند زهر قلب تو را پاره پاره كرد
اما به ياد كرب و بلا گريه می كنی

اصلاً خود تو كرب و بلای مجسّمی
وقتی برای خون خدا گريه می كنی

آب خوش از گلوی تو پايين نمی رود
با ناله های وا عطشا گريه می كنی

با ياد روزهای اسارت چه می كشی ؟
هر شب بدون چون و چرا گريه می كنی

با ياد زلفِ خونی مردان نی سوار
هر صبح با نسيم صبا گريه می كنی

هم پای نيزه ها همه جا گريه كرده ای
هم با تمام مرثيه ها گريه می كنی

ديگر بس است « چشم ترت درد می كند ! »
از بس كه غرق اشك عزا گريه می كنی

*

موّاج می شویم و به دریا نمی رسیم

پرواز می شویم و به بالا نمی رسیم

این بال ها شبیه وبالند، ابترند

وقتی به سیر عالم معنا نمی رسیم

این چشمهای خیس و تهی دست شاهدند

بی تو به جلوه زار تماشا نمی رسیم

تا بی کرانه های حضور خدائی ات

پر می کشیم روز و شب اما نمی رسیم

باشد اگر تمام جهان زیر پایمان

حتی به خاک پای تو آقا نمی رسیم

این حرفها نشانه‌ی تقصیر فهم ماست

حیران شدن میان صفات تو سهم ماست

دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری!

از مرز عقلهای زمینی فراتری

*

ای بی کرانه! لایتناهی است وصف تو

آئینه ‌ی صفات الهی است وصف تو

مبهوت جلوه های جلالت کمیت ها

کی می رسد به درک کمال تو بیت ها

ای باشکوه از تو سرودن سعادت است

این شعرها بهانه‌ ی عرض ارادت است

هفت آسمان به درک حضورت نمی رسد

خورشید تا کرانه ‌ی نورت نمی رسد

محراب را که عرصه‌ی معراج می کنی

جبریل هم به گرد عبورت نمی رسد

چشم مدینه مات سلوک دمادمت

بوی بهشت می وزد از خاک مقدمت

محو خودت تمام سماوات می کنی

از بسکه عاشقانه مناجات می کنی

*

مثل نسیم در به در کوچه ها شدیم

با چهره ‌ی محمدی ات آشنا شدیم

ای مظهر فضائل پیغمبر خدا

آئینه ‌ی شمایل پیغمبر خدا

شایسته‌ی سلام و تحیّات احمدی

احیا کننده‌ی کلمات محمدی

نور علی و فاطمه در تار و پود توست

شور حسین و حلم حسن در وجود توست

قرآن همیشه آینه‌ ی تو انیس توست

تفسیر بی کران معانی حدیث توست

قلبش هزار چشمه ‌ی نور و معارف است

هر کس به آیه ای ز مقام تو عارف است

روشن ترین ادلّه‌ ی علمی است سیره ات

وقتی که حجّتند به عالم عشیره ات

هر کس که تا حضور تو راهی نمی شود

علمش به جز زیان و تباهی نمی شود

هر قطره که به محضر دریا نمی رسد

سر چشمه‌ی علوم الهی نمی شود

بی بهره است از تو و انفاس قدسی ات

اندیشه ای که لا یتناهی نمی شود

جابر شدن زراره شدن با نگاه توست

آقای من اگر تو نخواهی نمی شود

کون و مکان اداره شود با اراده ات

عالم دخیل بسته به نعلین ساده ات

فردوس دل اسیر خیال تو می شود

آئینه محو حسن جمال تو می شود

دریاب با نگاه رحیمت دل مرا

وقتی که بی قرار وصال تو می شود

یک شب به آسمان قنوتت ببر مرا

تا بی کرانی ملکوتت ببر مرا

*

سائل کنار ساحل لطفت چگونه است

دستان با سخاوت دریا نمونه است

من را که مبتلای خودت می کنی بس است

اصلاً مرا گدای خودت می کنی بس است

دلبسته‌ی خدای خودت می کنی بس است

در خلوت نماز شبت مثل فاطمه

شایسته‌ی دعای خودت می کنی بس است

شبهای جمعه سمت مدینه که می بری

دلتنگ کربلای خودت می کنی بس است

*

امشب برای ما دو سه خط از سفر بگو

از کاروان خسته و چشمان تر بگو

روزی که بادهای مخالف امان نداد

هفت آسمان به قافله ای سایه بان نداد

خورشید بود و سایه‌ی شوم غبارها

خورشید بود همسفر نیزه دارها

دیدی به روی نیزه سر آفتاب را

دیدی گلوی پرپر طفل رباب را

دیدی عمود با سر سقا چه کرده بود

تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود

در موج خیز شیون و ناله دویده ای

تا شام پا به پای سه ساله دویده ای

گل زخمهای سلسله یادت نمی رود

هرگز غروب قافله یادت نمی رود

هم ناله با صحیفه‌ی ماتم گریستی

یک عمر پا به پای محرم گریستی

*

ای ولــیّ‌الله داور، السـلام

ای سلامت از پیامبر، السلام

حجّت خلاق اکبـر، السلام

زادۀ زهـرای اطهر، السلام

السلام ای باقـر آل‌رسـول

چارمین فرزند زهرای بتول

ای نبی بـر تو فرستاده سلام

وی به زین‌العابدین، ماه تمام

هفتمین معصومی و پنجم امام

مکتبت تا صبح محشر، مستدام

تیغ نطقت می‌شکافـد، علم را

روح می‌بخشد مرامت، حلم را

ای سـلام ذات حـیّ داورت

بر تو و نطـق فضیلت‌پرورت

علم آرد سجده بر خاک درت

حلم گردیده است بر دور سرت

نسل نوری هم ز باب و هم ز مام

خـود امام و مـادرت بنـت الامام

کیستـی ای آیت سـرّ و علن؟

تو هم از نسل حسینی، هم حسن

تو امـامت را روانـی در بـدن

ای ولایـت را چـراغ انجمـن

علم تو، علـم خداونـد جلیل

وحی باشد بر لبت بی‌جبرییل

از درخـت علم، بَـر داریم ما

وز تو صد دریا گهر داریم ما

بس حـدیث معتبـر داریم ما

از شما کی دست برداریم ما؟

یابن زهرا سر برآور باز هم

«جابر جُعفی» بپرور باز هم

یابن زهرا گر چه با بغض تمام،

حرمتت گردید پامال «هشام»،

بر تنت آزار آمد صبح و شام،

تو امامـی، تو امامی، تو امام

نور از هر سو که خیزد، دیدنی است

چهرۀ خورشیـد کی پوشیدنی است؟

تو خـزانِ بـاغ زهـرا دیده‌ای

تو تن بی‌سر به صحرا دیده‌ای

گـردن مجـروح بابا دیده‌ای

بر فراز نیـزه سرهـا دیده‌ای

کاش می‌دیدم چه آمد بر سرت

یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟

تو چهل‌منـزل اسارت دیده‌ای

از ستمکاران جسـارت دیده‌ای

خود عزیزی و حقارت دیده‌ای

تشنگی و قتل و غارت دیده‌ای

چارساله، کـوه ماتم برده‌ای

مثل عمه، تازیانه خورده‌ای

شـام بـود و مجـلس شوم یزید

چشم تو چوب و لب خشکیده دید

گـه سکینه ناله از دل می‌کشید

گاه زینب جامـه بـر پیکـر درید

چشم بر رگهای خونین دوختی

سـوختی و سـوختی و سوختی

ای دل شیعـه چـراغ تــربتت

دیده‌هـا دریـای اشک غـربتت

سالهـا بـر دوش کـوه محنتت

روز و شب پامال می‌شد حرمتت

ظلم دیـدی در عیـان و در خفا

تـا شـدی مسمـوم از زهر جفا

ای به جانت از عدو رنج و عذاب

هم به طفلی، هم به پیری، هم شباب

قلبت از زهـر ستـم گردیــد آب

قبــر بـی‌زوّار تــو، در آفتــاب

وسعت صحن تو مُلک عالم است

لالۀ قبـر تو اشک «میثم» است

*

دل دیوانه من گشته گریزان امشب

شده در وادی غم بی سر و سامان امشب

به امیدی که برد ره به بیابان بقیع

سر نهاده است به هر کوی و بیابان امشب

می رود تا که ببیند به کجا دردل خاک

پیکر حضرت باقر شده پنهان امشب

بشتابید در آن مدفن بی شمع و چراغ

کند از آتش دل شمع فروزان امشب

سبط سبطین نبی با تن مجروح ز کین

شده بر جده خود فاطمه مهمان امشب

اثر زهر به زین تعبیه بر پیکر او

داده بر زندگی اش یکسره پایان امشب

/پ105