مجموعه اشعار آیینی ویژه ولادت پیامبر اکرم(ص) و امام صادق(ع)

کد خبر: 63902
ما تشنه ایم و راهی دریا شدن خوش است ... سلمانمان كنید كه منا شدن خوش است

وارث:  ---- اشعار ولادت رسول اکرم (ص) ----بر باد داده عاشقی خاكسترم راوقتی تو را دیدم زدم قیدِ سرم راایل و تبارم عاشق ایل و تبارتنذرِ تو كردم والدین و همسرم رابا بُردنِ نامِ شما معراج رفتمفطرس شدم دادی به من بال و پرم راباید برای عاشقی تَركِ قرن كردمن آمدم اینجا ببینم دلبرم راكویِ تو را جارو زدم با اشك و مژگاناز من نگیر این دیده یِ رُفتگرم راگریه نشانِ قلبِ پاك و صاف باشداز دست دادم مدتی چشمِ ترم راغارِ حرا ذاتش همان گوشه نشینی ستباید كمی خلوت كنم دور و برم راپرسید كه مُزدِ رسالت را چه خواهی؟گفتی نگه دار احترامِ دخترم راگفتی كه این خانه همان عرش برین استگفتی فقط حیدر امیرالمؤمنین استرضا قربانیجبرئیلی که از او جلوه ی رب می ریزدبه زمین آمده و نُقل طرب می ریزددارد از نخل خبرهاش رُطب می ریزدخنده از لعل لب «بنت وهب» می ریزدآمنه ! پرچم توحید برافراشته ایآفرین ! دست مریزاد ! که گل کاشته ایپیش گهواره ی خورشید ، قمرها جمع اندملک و حور و پری ، جن و بشرها جمع اندبعد تو شاید و امّا و اگرها جمع اندجلوی بتکده ها باز تبرها جمع اندماه و خورشید و فلک مژده به عالم دادندلات و عزّی و هبل ، سجده کنان افتادند«یوسف مکّه» شدی بس که جمالت زیباستچه قدَر ای پسر آمنه ! خالت زیباسترحمت واسعه ای ، خلق و خصالت زیباستچه کسی گفته که زشت است بلالت ؟! زیباستای که در دلبری از ما ید طولی داری«آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری»هدف خلقتی و «خواجه ی لولاک» شدی«انّما» خواندی و از رجس و بدی پاک شدییکی یک دانه ی حق ، محور افلاک شدیدر جنان صاحب یک باغ پر از تاک شدیما که از باده ی پیغمبری ات مدهوشیمفقط از جام تولای تو مِی می نوشیمتا تو هستی به دل هیچ کسی غم نرسداز کرمخانه ی تو هیچ زمان کم نرسدبه مقام تو که درک بنی آدم نرسدپر جبریل به گرد قدمت هم نرسدشب معراج ، تو از عرش فراتر رفتیبه ملاقات علی ـ ساقی کوثر ـ رفتیآمدی امر نمایی که امیر است علیولی الله وَ مولای غدیر است علیاوج فتنه بشود باز بصیر است علیصاحب تیغ دو دم ، شیر دلیر است علیچه بلایی به سر اهل هنر آوردهذوالفقارش که دمار از همه در آورده«اوّل ما خلق الله» فقط نور تو بودحامل وحی خدا خادم و مأمور تو بودیکی از معجزه ها سبحه ی انگور تو بوددوستی علی و فاطمه منشور تو بودما گرفتار تو و دختر و داماد توایمتا قیامت همگی نوکر اولاد توایمپشت تو فاطمه و حضرت حیدر ماندنداهل نجران ، همه در کار شما در ماندندنسل تو سبز و حسودان تو ابتر ماندندنوه هایت همگی سیّد و سرور ماندندای پیمبر چه نیازی به پسرها داری ؟صاحب کوثری و حضرت زهرا داریای عبای نبوَی ! پنج تنت را عشق استای اولوالعزم ! علی ـ بت شکنت ـ را عشق استیاس خوشبو و حسین و حسنت را عشق استمی نویسم که اویس قرنت را عشق استبُرده هوش از سر ما عطر اویس قرنیحرف من حرف اویس است : تو در قلب منیزندگی تو که انواع بلاها را داشتبا وجودی که ابوجهل سر دعوا داشتخم به ابروت نیامد ، لب تو نجوا داشتصبرت ایّوب نبی را به تعجّب وا داشتبُت پرستی که برای تو رجز می خواندبه خدا مال زدن نیست خودش می داندای که در شدّت غم «چهره ی بازی» داریچون مسیحا چه دم روح نوازی داریتا که چون شیر خدا شیر حجازی داریبه فلانی و فلانی چه نیازی داری ؟!کوری چشم حسودان زمین خورده و پستافتخار تو همین بس که کلامت وحی استعشق تو عاشق بی تاب عمل می آردقمر روی تو مهتاب عمل می آردخم ابروی تو محراب عمل می آردخاک پای تو زر ناب عمل می آردهمه ی عشق من این است مسلمان توامعجمی زاده و همشهری سلمان تواممحمد فردوسیفروزان از دو مشرق در سحرگاهان دو ماه آمددوخورشید جهان افروز ، در دو صبحگاه آمددو موسی از دو دریا ، یا دو یوسف از دو چاه آمددو رهرو ، یا دو رهبر ، یا دو مشعل دار راه آمددو شمع جمع بزم جان ، دو رکن محکم ایماندو بحر رحمت  و غفران دو دست قادر مناندو آدم خو ، دو یوسف رو ، دو موسی ید ، دو عیسی دمدو دریا را دو رخشان گوهر یک دانه پیدا شددو جان جان جان ، دو دلبر جانانه پیدا شددو سرو ناز یا دو نازنین ریحانه پیدا شددو شمع آفرینش ، یک جهان پروانه پیدا شددو سر داور هستی دو جان در پیکر هستییکی پیغمبر هستی یکی روشنگر هستییکی سر الله اکبر ، یکی وجه الله اعظمدو شمع جمع انسانها دو شاه کشور جانهادو باب الله احسانها ، دو بسم الله عنوانهادو سرو باغ و بستانها ، دو باغ روح و ریحانهادو واجب جاه امکانها ، دو مشعل دار کیهان هادو خالق را نماینده ، دو قرآن را سرایندهدو رحمت را فزاینده ، دو دلها را ربایندهیکی بر اولیا سادس ، یکی بر انبیا خاتمبشارت ای تمام عالم هستی بشیر آمدگل بستان سرای آفرینش در کویر آمدنرفته ماه از بزم فلک مهر منیر آمدبشیران را بشیر آمد نذیران را نذیر آمدجهان گردیده آسوده ، ملک رخ بر زمین سودهفلک بر زیور افزوده  ، محمد  چهره بگشودهز مکه تافته خورشید نورش بر همه عالمفلک امشب زمین مکه را از دور می بوسدملک مهد محمد   را بموج نور می بوسدبفرمان خدا خاک درش را حور می بوسدمسیح از عالم بالا کلیم از طور می بوسدحرم پیموده ره سویش طواف آورده بر کویشصفا چون گل کند بویش صفاها گیرداز رویشبه یاد لعل لب هایش کند رفع عطش زمزمچو آمد آمنه کم کم بهم چشم خدا جویشدو لب خاموش اما عالمی گرم هیاهویشبنا گه تافت خورشید جهان آرا ز پهلویشمنور ساخت شرق و غرب را از پرتو رویشسما در نور او گم شد زمین دریای انجم شدلبش گرم تبسم شد  وجودش در تلاطم شدکه ناگه چشم حق بینش دوباره باز شد ازهمندا از عمق جان بشنید هان ای مهربان مادرخدایت را خدایت را بخوان مادر بخوان مادرسلامت می دهد امشب زمین و آسمان مادرکه هستی آفرین هستیتب بخشد رایگان مادرببین لطف موید ، را بخوان دادار سرمد رابدنیا آر ، احمد را ، محمد   را محمد   رابذکر حق کن استقبال ، از پیغمبر اکرم  دل شب آمنه تنها ولی تنها خدا با اونه عبدالله زنده نه زنان آشنا با اودعا می خواند و بودی آفرینش همصدا با اوسخن می گفت  فرزندش محمد   در خفا با اوامیدش بود و معبودش ، وجودش بود و مولودشمحمد بود مقصودش ، زهی از بخت مسعودشگرفتش در بغل مانند جان خویشتن مریمزیک سو رو به قبله مادرش حوا دعا گویشز یک سو آسیه گل بوسه گیرد از گل رویشز یک سو مام اسماعیل همچون گل کند بویشز یک سو دست های مریم عذرا به پهلویشکه کم کم درد او کم شد رها از درد و از غم شدجمال حق مجسم شد محمد   ماه عالم شدبه استقبال او خیزید از جا ای بنی آدمدر آن شب بارگاه آمنه خلد مخلد شددر آن شب جلوه گر مرآت حسن حی سرمد شددر آن شب آفرینش محو و مات روی احمد شددر آن شب بوسه زن مادر به رخسار محمد   شدچه عبدی در سجود آمد چه نوری در وجود آمدچه غیبی در شهود آمد ، خدا را هر چه بود آمدکه او با هر دمش ، بر آفرینش ، جان دهد هر دمچو آن تابنده اختر زاد آن نور مجسم رانه آن نور مجسم بلکه وجه الله اعظم رافروغی تافت از نورش که روشن کرد عالم راندا آمد که زادی بهترین فرزند آدم رامبارکباد لبخندت ، گرامی باد فرزندتبهین عبد خداوندت محمد   طفل دلبندتکه می خوانند مدحش را ، خدا و انبیا با همتو امشب آدم و نوح و و خلیل دیگر زادیذبیح و خضر و داود و کلیم برتری زادیمسیحا ، نه ، مسیحای مسیحا پروردی زادیتو امشب بر همه پیغمبران پیغمبری زادیرسل در تحت فرمانش ، کتب یک جمله در شانشهزاران خضر عطشانش ، صدا اسماعیل قربانشمبارک ای گرامی مادر پیغمبر اکرم  زمین مکه دیشب غرق در نور محمد   بودچراغ آسمان لبخند زن بر روی احمد بودجهان آفرینش بهتر از خلد مخلد بودتجلای خدا در چهره عبدی موید بودموید باد قرآنش ، گرامی باد فرقانشمعطر باد بستانش ، جهان در تحت فرمانشبنای اوست در سیل حوادث کوه مستحکممحمد   ای چراغ روشنی بخش جهان آرابر افروز و بر افروزان بنور خویش دل ها رابلرزان با نهیب آسمانی کاخ کسری راندای تفلحوا از عمق جان برکش بخوان ما راتو ما را دانش آموزی ، تو مهر عالم افروزیتو برق اهرمن سوزی ، تو در هر عصر پیروزیلوای تو است با دست خدا بر دوش نه طارمهماره بوی عطر خلد از خاک درت خیزدهمیشه نور توحید از فراز منبرت خیزدندای تفلحوا از مکتب جان پرورت خیزدفروغ دانش از کرسی درس جعفرت خیزدششم مولا ششم رهبر ، ششم هادی ششم سرورششم فرمانده داور ، ششم فرزند پیغمبرکه شش خورشید حق از سلب او تابیده در عالمالا ای ام فروه آفتاب داور آوردیمحمد را محمد را کتاب دیگر آوردیتعالی الله که مثل آمنه پیغمبر آوردیتو چون بنت اسد در دامن خود حیدر آوردیبه عصمت مادرش زهرا بصورت چون حَسَن زیباحسینی خو علی  سیما امام باقرش باباکه با عید محمد عید میلادش بود توامکتاب من کتاب الله و دین مصطفی دینمتولای امیر المومنین عهد نخستینممرام جعفری و مهر الله آئینمنه کاری بوده با آنم نه حرفی مانده با اینممحب آل اطهارم ، علی را دوست میدارمز خصمش نیز بیزارم ، به یارش تا ابد یارمنباشد غیر حب و بغض ، دین و مذهب "میثم"غلامرضا سازگارالا ای چشمه نور خدا در خاک ظلمانیزمین با نور اخلاق تو می‌گردد چراغانیبه گرداگرد لبخند تو می‌چرخند شادی‌هااز آن بهتر نمی‌دانی که طفلی را بخندانیچو چشم آسمان منظومه نسل تو خورشیدیچو باغ کهکشان دنباله راه تو نورانیتحیّر بهترین وصف است در شام تماشایت«بحیرا» می‌برد هر صبح نامت را به حیرانیبه لبخندی مسیحا را دم روح‌القدس دادیسلیمان را نشاندی بر سر تخت سلیمانیفرود آمد فراز کاخ کسرا با قدوم توبه خود لرزید از نام تو شاهنشاه ساسانیدلم را مهربان من! به پابوس تو آوردمکه آرامند در پای تو دریاهای طوفانیببخشا بر من ای آیینه رحمت! که می‌خواهمبگویم حرف‌هایی را که خود ناگفته می‌دانیپر از شوق تماشاییم و از دیدار محرومیمحرامی‌ها سر راه و بیابان‌ها مغیلانیچنان شام سیه آغاز صبح ما سیه‌روزیچنان خواب گران پایان شام ما پریشانی«خلافت» شد چنان طوفان که دریا را به کف گیرد«جماعت» شد چنان ساحل زمین‌گیر گرانجانی«یهودیها» میان امتت سرگرم خونریزی«سعودی‌ها» به جنگ کودکان گرم رجزخوانیطواف کعبه را برعکس فهمیدند این امّتابوسفیان امیر است و علی در خانه زندانیسر منبر ابوجهل است و بر مسند ابومروانمدینه سر به زیر افکنده از شرم پشیمانیبه خون و اشک می‌گرییم «أشکو یا رسول‌الله»که گردن می‌کشد تیغ خیانت سمت عریانیحجاز است و بنی‌شدّاد؛ مصر است و بنی دجّالعراق است و بنی‌صدام، شامات است و سفیانیبه مسجدها «خلافت» می‌کند بیعت به خونریزیبه منبرها «جهالت» می‌دهد فتوی به نادانی«ملک حجّاج» سرمست از شراب تلخ صهیونیسپاه فیل را در مکّه می‌خواند به مهمانی«خلافت» با «یزید»ی‌ها «امامت» با «ولید»ی‌هاکلیمی‌ می‌دهد تعلیم آداب مسلمانیدمشق آوار آوار و حلب آواره آوارهفلسطین در «حضر موت» و یمن در مرگ و ویرانینشان از یورش تیمور دارد «جبهه‌النصره»شرف دارند بر «داعش» مغول‌های بیابانیملک گرگ و ملک خرس و ملک مار و ملک عقربسعودی‌های وهّابی، برادرهای شیطانیمسلمان می‌کشند این ناجوانمردان به نام تومسیحی می‌برند این نامسلمان‌ها به قربانیشکوه سرفرازی را به یغما برد خودبینیبرای بهترین امّت نه سر ماند و نه سامانیدر این عمری که در تکرار باطل رفت می‌مانمکه درمان پشت دردی بود و دردی پشت درمانیچه می‌شد امّت افتاده در آتش به پا خیزند؟میان شعله برخیزند از خواب زمستانیقادر طراوت پورای دل همه جا دوباره زیباستهرسو که کنی نظاره زیباستبنگر تو به ماه و رقص نورشچشمک زدن ستاره زیباستفصل گل و موسم بهار استدیدار گل بهاره زیباستبنگر تو به آسمان که خورشیددر هاله ای از شراره زیباستذرّات جهان به چشمت امروزدانی که چرا هماره زیباستمرآت جلال ایزد آمدعطر نفس محمّد آمداین نور که جلوه ای خدائی استآئینۀ حُسن کبریائی استزین مهر پُر از تجلی و عشقهستی همه غرق روشنائی استاین زمزمۀ ولادت اوآهنگ نسیم دلربائی استگر غنچه صفت تو عقده داریکارش همه دم گره گشائی استفریاد بزن زدل، دل توگر همچو کبوتری هوائی استمرآت جلال ایزد آمدعطر نفس محمّد آمدتا رشتۀ غم گسست آن روزشد آمنه گل به دست آن روزبشکفت گل وجود احمدبا جلوۀ حق پرست آن روزتا شور ولادتش به پا خواستآتشکده ها نشست آن روزدر موکب این امین خلقتبت های جهان شکست آن روزدر حالت وجد و شور کعبهاز شوق شنفته است آن روزمرآت جلال ایزد آمدعطر نفس محمّد آمدعاشق شده مهر بر جمالشمات است ز جلوه و جلالشاین است همان گلی که یزدانگفته سخن از گل جمالشاین است همان پیمبر نورجان همه برخی کمالششور دگری فکند در دلگلبانگ اذانی از بلالشجبریل شب ولادتش گفتبا زمزمه و طنین بالشمرآت جلال ایزد آمدعطر نفس محمّد آمدقرآن ورق روایت اوستگلزار پِر از حکایت اوستاسلام اگر شده ست جاویداز همت و از درایت اوستهرکس که محمّدی است فردادر سایه ای از حمایت اوستمنشور نجات امت اودر دست پُر از کفایت اوستای آن که به روز ناامیدیچشمت به سوی عنایت اوستمرآت جلال ایزد آمدعطر نفس محمّد آمدچشمان فلک ز خلقت اوبوده است گواه عصمت اومُحرم شده جبرئیل از عرشآید ز پی زیارت اواین است شرافتش که جبریلبسته ست کمر به خدمت اوسرمایۀ عزّت دوعالمباشد به خدا محبت اودر روز شکفتنش وفائیسوگند به او وعترت اومرآت جلال ایزد آمدعطر نفس محمّد آمدسید هاشم وفاییسکوت عقربه ها را زمان به وجد آمدحضور سبز تو را آسمان به وجد آمدقدم گذاشتی آهسته در دل دنیاجهان به شوق در آمد، جهان به وجد آمدهمین که نام تو را بادها پراکندندنه چشم و گوش، که حتّی زبان به وجد آمداذان به نام قشنگت رسید و از هیجانبه گوش خویش شنیدم اذان به وجد آمدستاره ها که به پایت به سجده افتادنداز این خبر همه ی کهکشان به وجد آمدکرانه های زمین از محبتّت پر بودکران کران همه ی بی کران به وجد آمددر انتظار تو خشکیده بود باغ جهانتو آمدی و جهان ناگهان به وجد آمد...حسین سنگریما تشنه ایم و راهی دریا شدن خوش استسلمانمان كنید كه منا شدن خوش استیا حضرت رسول فدای ملاحتتبا نام دلربای تو شیدا شدن خوش استاز بركت تو سفرۀ ما بركتی گرفتپس ریزه خوار سفرۀ آقاشدن خوش استما گم شدیم در دل دنیای بی كسیپشت در حرای تو پیدا شدن خوش استخوب است پیش دشمن تو قد علم كنیماما مقابل قد تو تا شدن خوش استخاك در تو از دُر و زر قیمتی تر استپس خاك پای حضرت زهرا شدن خوش استای اعتبار عالم و آدم خوش آمدیتو مصطفایی احمدی آقا محمدیبا خلقت وجود تو خلقت شروع شدبا جلوۀ جمال تو عصمت شروع شدسجاده پهن شد كه تو باشی و ذات حقاز آن به بعد بود رفاقت شروع شدعالم برای بوسه به دست تو آمدندیك واژه ای بنام ارادت شروع شددست تو را كه داد به دستان سعدیهدر آن قبیله بارش رحمت شروع شدبا بودنت حلیمۀ سعدیه دید كهلحظه به لحظه بركت و نعمت شروع شددستی نبود تا كه نگیرد دعای آنبا مقدم تو سیل اجابت شروع شدپیغمبرانه بود حضوری كه داشتیآقا نمك به سفرۀ آنها گذاشتیمهدی نظریتا آسمان ز ظهـر ظهور تــــــو مژده دادچشم زمان ز بارش نور تـــــو مژده دادجان زمین ز لمس حضور تـــو زنده شدوقتی كه كــــاروان ز عبور تـو مژده دادظلمت پرید از لب بام جهان ، عجــــــولآیینه تــــا ز صبح صبور تــــو مژده دادپشت تمــــام كنگــــــره‌های ستم شكستوقتی زمـــــان ز تیغ جسور تو مژده دادباران نوشت نام تـو را بـــــــر دل زمینوقتــــی كـه آسمان ز سطور تو مژده دادآمد فـــــــرود بر دلِ مـــــا جبرییل عشقاز سوره ی فصیح حضور تـــو مژده دادمی‌ مُردم از فرود فراقت، قسم به عشق !شُكـــر خدا ، خدا ز ظهور تــــو مژده دادرضا اسماعیلیز شرق بادی اشراق با چه زیباییکسی برای ترنم بهانه آوردهدوباره حضرت روح الامین مدد فرمودبرای مستی تازه ترانه آوردهتقارن دو بهار و دو رحمت رحمانهوای صبح دم شاعرانه آوردهبه مژدگانی میلاد احمد و صادقامین وحی دو دستی اعانه آوردهخدا نوشته که دارد ز سوی من برکاتهر آن کسی که فرستد محمدی صلواتطلوع کردن خورشید عشق و زیباییبه یار گلرخ غنچه دهان مبارک بادهوای تازه و صبح پر از نشاط آمدغروب ظلمت جهل جهان مبارک بادنسیم و سبزه و گل بوی یار آوردهدوباره شادی سرو چمان مبارک بادخزان تمام شد و فصل بی قراری رفتبهار رحم و عاطفه بر عاشقان مبارک بادرها شده است ز بنده اسارت ظلماتهر آن کسی که فرستد محمدی صلواتسپیده دم طربی خواست از همه ذراتستاره در دل تاریک شب قمر زاییدامین وحی به فوج ملائکه فرمودتبر دهید که بنت وهب پسر زاییدبه سر رسید دگر عصر جهل و گمراهیبرای شام دلالت سحر سحر زاییددعای آمنه را مستجاب کرد خدابرای خلق امان از قضا قدر زاییداسیر حادثه هرگز نشد به وقت مماتهر آن کسی که فرستد محمدی صلواتهر آنچه هست به مستی در آمده امشبرسیده موسم مستی پیاله کو ساقی؟خمار آمده ام باز بر در لطفتنیازمند گرفتم نوای هو ساقیبه یمن چشم طبیبی که کرده بیمارممکن دریغ لبم از لب سبو ساقیمده حواله به دستان دیگری ما رابیا که باده بنوشیم رو به رو ساقیز سوی فاطمه دارم کرامت و نعماتهر آن کسی که فرستد محمدی صلواتبه نام باده به نام سبو به نام جنونسلام ای سحر جاده ی اهوراییبه نام دیده به نام دل خراب شدهسلام می کنمت ساقی تماشاییبه نام عشق که از خاک پای تو جوشیدشبی بیا به سرایم نگار رویاییبه نام غنچه ی لبهایت ای گل خلقتبخند تا که ببینم شب شکوفاییهمیشه داشت به همراه نغمه اش نفحاتهر آن کسی که فرستد محمدی صلواتدوباره با قلم و دل نشسته ام یکجاچه خوب می شود امشب غزل سرایی کردتبارک الله از این چشم دلفریب شماکه از ازل با من آشنایی کرداگرچه زشت و سیاه و بدم ولی یاراچه خوب لطف لطیفت مرا هوایی کردمیان کفر گرفتار مانده بودم تامرا نگاه رحیمانه ات خدایی کردگرفته حاجت خود را ز قاضی الحاجاتهر آن کسی که فرستد محمدی صلواتاز آسمان رحیمیت خدای ودودتو آمدی که ترحم بقا بگیرد نهکنار سفره ی اشک زنان بی دخترتو آمدی که تبسم بها بگیرد نهگمان کنم که فقط بزم بندگی خداز سجده گاه و جبین شما بگیرد نهتو آمدی که به پیوسته بعثتت آقاعلی فقط به دل خلق جا بگیرد نهبه وقت مرگ نگردد ملازم سکراتهر آن کسی که فرستد محمدی صلواتعبور خسته ی یک آس و پاس یعنی منو خوشقواره ترین جان لطف یعنی توصدای مضطرب التماس یعنی منو استجابت آثار لطف یعنی توشکسته بال ترین مرغ عشق یعنی مننسیم رحمت رحمان لطف یعنی تونگاه منتظر بی قرار یعنی منلطیف بارش باران لطف یعنی تومحبت تو برایش مضعف الحسناتهر آن کسی که فرستد محمدی صلواتمجتبی روشن روانآن غایت حسن و لطف و دلبندیاز یوسف مصر، دلنشین‌تر بوددر کار شریعت خداوندیجبریل، امین و او امین‌تر بودعالم همه غرق لطف ایزد شدهنگام ولادت محمّد شدای جان علی سرشته با جانتای فاطمه در پناه دستانتجانی و جهان یتیم احسانتای جان جهان، جهان به قربانتعالم همه غرق لطف ایزد شدهنگام ولادت محمّد شدای جای حسین بَر بر و دوشتای جای حسن بهشت آغوشتای منت رحمت تو بر عالمکی امت تو کند فراموشت؟!عالم همه غرق لطف ایزد شدهنگام ولادت محمّد شدمحمد سعید میرزاییصدای معجزه می‌آید از پشت دری دیگرخدا گل می‌کند در ربنای حنجری دیگرخبر آورده: دارد سنگ‌باران می‌شود، ظلمتابابیلی که پر واکرده از پلک‌ تری دیگرکسی با هفت پشت از نسل اسماعیل می‌آیدشبی از دامن آیینه‌گون‌ هاجری دیگرخدا با نقره حکاکی خاتم، شبی زیبامی‌آراید به انگشت زمین، انگشتری دیگربه نخ کردند ماه و مهر را در نیمه‌های شبکه تسبیحی شود در پنجه پیغمبری دیگرصدف شد قلب آرام حرا، آهسته آهستهبرای سجده‌های سوزناک گوهری دیگرچهل سال است می‌خواهد زمین، روشن کند شب رابه نور چلچراغ وحی پیغام‌آوری دیگرکنار هم هزاران برگ باران‌خورده مصحف شدبرای آیه «یا ایها المدثر ...» دیگربخوان با صوت گیرایت: «الم نشرح لک صدرک»برای سینه تنگ و دل ناباوری دیگر!ابوجهلی‌ترین پیمان آتشناک کافرهابه دست موریانه می‌شود خاکستری دیگربیا تاریخ هجرت را به غار ثور برگردان!که تار عنکبوتی کهنه می‌شد سنگری دیگربیا از خشت خشت سینه‌های دردآلودهبنا کن مسجد و محراب و مهر و منبری دیگر!کشانده از شب بیت‌المقدس با چنان شوریدلت، قبله‌نماها را به سمت خاوری دیگرگشوده می‌شود با تیغ‌های تشنه از هر سوبرای شرح حال پیروانت، دفتری دیگرکمی پررنگ‌تر کن آیه‌های سرخ قرآن را!که خون حمزه از این لحظه باشد جوهری دیگربرای نقطه‌های بای «بسم‌الله»‌ها، داردبه روی ریگ‌های داغ می‌افتد، سری دیگرحدیث بدر و فریاد احد را می‌کند تکرارصدای لا اله ... ات در غروب خیبری دیگرخبر آمد: که جایی شیشه عطری ترک خوردهچه غم! هر قطره‌اش گل می‌دهد در قمصری دیگرحسنی محمدزادهای گل سر سبد طایفه ی آقاهاای بزرگ همه بی مثل و همتاهاهرکسی دیده تو را مست شد و خانه خرابتشنه ی دیدن تو میکده ها صهباهانمک روی تو دیوانه کند مجنون راکشته و مرده ی رویت همه لیلاهاپیش اعجاز دو چشمان سیاهت آقاشده بی رنگ حنای همه عیساهاهر که امروز گرفتار نگاهت گردیدنکند وحشتی از بی کسی فرداهاشعبه ی عرش شده از قدم تو دنیاهر کجا حرف شود از تو بهشت است آنجابا تو شد روز تر از روز، شب غربت ماشده نابود غم بی کسی و غربت مامثل هر کس که کسی هست میان عالمشد گدایی درِ خانه تو عادت ماما نبودیم اگر که تو نبودی آقاهست زیر سر تو آمدن و خلقت ماسنگ خوردی تو که ما خدعه شیطان نخوریمخون دل خوردن تو گشت همه ثروت ماگوشه ی کوچکی از چشمه لطفت این استنوکری تو و اولاد تو شد قسمت ماما مسلمان شده ی دختر و داماد توأییمنسل در نسل همه آدم اولاد توأییممحمدحسین رحیمیانزمین به لرزه در آمد، شکست کنگره هارها شدند خلایق ز بند سیطره هاشبی که آتش آتشکده فروکش کردشبی که خاتمه می یافت رقص دایره هاصدای همهمه ی موبدان زرتشتیهنوز مانده به گوش تمام شب پره هاشب ولادت فرخنده ی بهاری سبزشب وفات زمستان سرد دلهره هادوباره نور و طراوت به خانه ها آمدنسیم آمد و وا شد تمام پنجره هاجهان به یُمن حضورش، بهشتی از برکاتنثار مقدم پر خیر و برکتش صلواتستاره ها به نگاهی شدند سلمانشمنجّمانِ مسلمانِ برق چشمانشز انبیاء الهی که رفته تا معراج؟به غیر از او که ملائک شدند حیرانشمقام بندگی اش را کسی نمی داندپیمبران اولوالعزم مات ایمانشبساط ذکر سماوات را به هم می ریختنماز نیمه شب و شور صوت قرآنشاویس های قرن را ندیده عاشق کردتبسّم لبِ داوودیِ  غزل خوانششفیع روز جزا گشت و حضرت حق دادبه دست پاک محمّد کلید رضوانشامیر و قافله سالار کاروانِ  نجاتنثار مقدم پر خیر و برکتش صلواتوحید قاسمیچشم تا وا می کنی چشم و چراغش می شویمثل گل می خندی و شب بوی باغش می شویشکل «عبدالله»ی و تسکین داغش می شویمی رسی از راه و پایان فراقش می شویغصه اش را محو در چشم سیاهت می کندخوش به حال «آمنه» وقتی نگاهت می کندبا حلیمه می روی تا کوه تعظیمت کندوسعتش را با سلامی، دشت تسلیمت کندهر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کندضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کندخانه را با عطر زلفت تا معطر می کنیدایه ها را هم ز مادر مهربان تر می کنیدید نورت را که در مهتاب بی حد می شودآسمان خانه اش پر رفت و آمد می شودمست از آیین ابراهیم هم رد می شودبا تو «عبدالمطلب» عبدالمحمد می شودگشت ساغر تا به دستان بنی هاشم رسیدوقت تقسیم محبت شد، «ابوالقاسم» رسیدیا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفتوقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفتناز لبخندت قرار از سینه ی یثرب گرفتخواب را خال تو از چشم ابوطالب گرفتبی قرارت شد خدیجه قلب او بی طاقت استتاجر خوش ذوق ما فهمید: عشقت ثروت استنیم سیب از آن او و نیمِ دیگر مال تواز گستان خدا یاس معطر مال توداغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال توای یتیم مکه! از امروز مادر مال توبوسه تا بر گونه ات ام ابیها می زندروح تو در چشم هایش دل به دریا می زندقاسم صرافانپیش چشمان تو خورشید قَدَش خَم می شدو بهار آمدنش را چه مصمّم می شدکه ز عمر شب تاریک دگر کم می شدیک نفر باعث سردیّ جهنّم می شدمی رسید از شب تاریک نوید سحریآخرین حضرت خورشید و طلوع دگریطاق کسری چه در این شب به خودش لرزیدهچارده کنگره اش بین که ز هم پاشیدهآبِ دریاچه ی ساوَه ست چنین خشکیده نور  آتشکدۀ فارس به  هم  پیچیدهاین همه بانگ جرس بود که بیدار شویدپایکوبان نزول قدم یار شویدتو که هستی که چنین اشرف مخلوقاتی؟بهترین بنده ی معبود که در میقاتی جلوۀ رحمت حق را تو یقین مِرآتیپدر و جدّ و بزرگ همه ی ساداتیدر ازل نور شما بر بشریّت جان داد اعتباری که بر این کالبد انسان دادحق تو را از نَفَس رحمت خود جان دادهو یقین ظرف تو را دید، که قرآن داده هر چه می خواست که کامل بشوی آن دادهو سپس نام حبیب خودش انسان دادهگر چه ابلیس ز آتش و اگر نور خداستسجده بر آدم و آن خاک تو منظور خداستجان من آینه ها را، همه مستور شدندقلب ها از افق سمت خدا دور شدندلات و عزّی و هبل هم که چه مغرور شدنددختران زنده و زنده همه در گور شدنداین شبی بود که در آن تو فقط نور شدیآخرین حضرت خورشید ،که مامور شدیو خداوند فرستاد برایت یاریجان به کف، خفته به جایت،  که شما در غاریاحد و خیبر و بدر است تو را سرداریشاد باش ای همه ی عشق، علی را داریوقت معراج که تمثال علی آمده بوداو خدا بود که در قال علی آمده بودو خدا اجر رسالت که به پیغمبر دادجبرییل آمد و دستور به او "وانحر" دادو چه زیبا به تو دختر که نه، یک مادر دادساقی کوثری از قَبل و سپس کوثر دادآخرین حضرت خورشید، ثمر داری توسیزده آینه چون قرص قمر داری توسید مجتبی ربیع نتاجپیمبـری و  همـه زیـر سایـه ی پرِ تودوبـاره جلـوه نمـوده جمـال انور توتو آمدی و جهان شد پر از گل و ریحانتمـام عـالـم امکـان شـده معطر توبه وسعت  همه ی آسمـان کـرم داریچه مصرع غلطی!! آسمان، نشانگر تو ؟؟جهان برای تو و مرتضـاست یـا احمدجهان، علی و تو، هرسه، برای دختـر توتـو احمـدی و نگـیـن پیمبرانی توبه جـان فاطمه آرام قلب و جانی توکلام تو شده درسی به مکتـب پسرتتو آسمـانی و صـادق درون تو قمرتز عطر و بـوی خوش تو دلم بهـا گیردشوم چو گوهر نابی فقط به یک نظرتتو شمع جـان منی ای امیـد قلب همهزمین نه دور خودش، گردد آن بدور سرتندیده عاشقت هستم چنان اُویس قرنتمـام خلقـت گیتـی گـدا و در به درتبیا و رحمت خود را نما تو شامل حالکه با نگات بخوانم محـول الاحـوالچه گویم از تو که سر تا به پا کرم داریهمیشه دست نـوازش تو بر سرم داریجـدا نبـود ولایـت از آن نبـوت توخـزانـه دار رسالت چو جعفرم داریمزار صادق تو خاکی است و بی زائـرچه عاشقانـه نگـر زائـر و حرم داریخبر بده تو به محسن از آن گل پنهانکه جـد من خبر از قبـر مادرم داری؟بـه خـانـواده ات آقـا ارادتی دارممحمـد آمـده بـرلب عبـادتی دارمسید محسن حبیب الله پورتو آمدی و زمین در هوای تو افتادو عرش در هوس خنده های تو افتادبرای درك تنفس در این جهان سیاههوای تازه ای از ابتدای تو افتادجهان شرك به خود آمد از بزرگی توبه گوش كعبه و بتها صدای تو افتادشكست طاق بلندی كه عرش كسری بودهمین كه روی زمین رد پای تو افتادپس از نگاه سیاه و سفید ارباباننژاد عشق بشر در لوای تو افتادزمان شكست زمانی كه آمدی احمدتویی كه یك شبه دنیا به پای تو افتادتو احمدی و به نور جمال تو صلواتبه هر یك از بركات و كمال تو صلواتبه احترام محمد زمین تبسم كردتو آمدی و جهان دست و پای خود گم كردترك نشست به چشمان آبی ساوههمینكه چشم تو بر آسمان ترنم كردفروخت گوشۀ جنت به شوق خال لبتكه آدمی به هوایت هوای گندم كردهنوز دختركان زنده زنده می مردندخدا به خلق تو بر خلق خود ترحم كردتو آمدی، به زمین احترام بر گرددتو رحمتی كه خدایت نصیب مردم كردخدا به خلق رسول گرامیِ خاتمگذاشت سنگ تمام و سپس تبسم كردتو احمدی و به نور جمال تو صلواتبه هر یك از بركات و كمال تو صلوات  تو احمدی كه خدا را به عرش فهمیدیشبی كه غیر خودت تا خدا نمیدیدیكنار چشم تمام فرشته های خدافراتر از پر جبریل عشق بالیدیتو در ضیافت عرشی لیلةالاسریبه طاق عرش خدا عكسی از علی دیدیصدای مرتضوی علیست آن بالاكه از زبان خدا عاشقانه بشنیدیتو در كنار علی و فروغ شمشیرشبساط كفر زمان را ز خاك بر چیدیبرای خلق بهشت این بهانه كافی بودبه لحظه ای كه به زهرای خویش خندیدیبیا و كفر مجسم ز كعبه بیرون كنتویی كه پایه گذار جدید توحیدیتو احمدی و به نور جمال تو صلواتبه هر یك از بركات و كمال تو صلواتحسن کردیباران گرفت و سقف مدائن نشست كرددندانه‏هاى كنگره قصد شكست كردنورى به صحن معبد زردشتیان رسیدكآتشكده ز نابى آن‏ نور مست كردبالا بلند آمد و هر ارتفاع رادر زیر پا نهاده و پایین و پست كرددر هر دلى نشست و به شكلى ظهور داشتاین گونه بود كآینه را خود پرست كردوقتى سؤال كردم از او خود اشاره‏اىدر پاسخم به پرسش روز الست كردحُسنش به غایت است و ظهورش قیامت استزیباترین هر آنچه كه زیباتر است كردفیض مقدسى و تعجب نمى‏كنماین چیزها كه هست، نگاه تو هست كردحجت الاسلام جعفریستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شددل رمیده ما را انیس و مونس شدنگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشتبغمزه مسئله آموز صد مدرس شدبه بوی او دل بیمار عاشقان چو صبافدای عارض نسرین و چشم نرگس شدبه صدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوستگدای شهر نگه کن که میر مجلس شدطربسرای محبت کنون شود معمورکه طاق ابروی یار منش مهندس شدلب از ترشح می پاک کن برای خداکه خاطرم به هزاران گنه موسوس شدکرشمه تو شرابی به عارفان پیمودکه علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شدچو زر عزیز وجودست شعر من آریقبول دولتیان کیمیای این مس شدخیال آب خضر بست و جام کیخسروبه جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شدز راه میکده یاران عنان بگردانیدچرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شدحافظ شیرازیتا دشت‌ها هوای دلت را دویده‌ایدر کوه انعکاس خودت را شنیده‌ایدر آن شب سیاه نگفتی که از کداموادی سبد سبد گلِ مهتاب چیده‌ای؟«تبـت یدا...» ابی‌لهبان شعله می‌کشندتا پرده‌ی نمایش شب را دریده‌ایرویت سپیده‌ایست که شب‌های مکه را ...خالت پرنده‌ایست رها در سپیده‌ایاول خدا دو چشم تو را آفرید و بعدبا چشمکی ستاره و ماه آفریده‌ایباران گیسوان تو بر شانه‌ات که ریختهر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیده‌ایراهب نگاه کرد و آرام یک ترنجافتاد از شگفتی دست بریده‌ایبالاتر از بلندی پرهای جبرئیلتا خلوت خدا، تک و تنها پریده‌ایدریای رحمتی و از امواج غصه‌هاسهم تمام اهل زمین را خریده‌ایحتی کنار این غزلت هم نشسته‌ایخط روی واژه‌های خطایم کشیده‌ایگفتند از قشنگیت اما خودت بگواز ‌آن محمدی (ص) که در آیینه دیده‌ایقاسم صرافاناتفاقی خاص در عرش عظیم افتاده بودلرزه بر اندام شیطان رجیم افتاده بودچون که بر پیشانی مولود پاک امنهنقش بسم الله الرحمن الرحیم افتاده بوددر نخستین جزء قرآن هم به پایش با خضوعمعنی رمز الف با لام و میم افتاده بوداز ازل در آخرین جام می پیغمبریعکس زیبای رخ طفلی یتیم افتاده بودروی بام شهر مکه در شب میلاد نوربقچه بوی گل از دست نسیم افتاده بودسایه فرّ و شکوه جاودانش هم چنانبر سر عیسی و موسای کلیم افتاده بودمهر او، مهر وصیش، مهر دختش بی گماندر دل هر صاحب عقل سلیم افتاده بودبر سرش ز آن دم که پا بر عرصه هستی نهادسایه نور خداوند کریم افتاده بودهر که با او یا وصیش بی دغل می رفت راهدر حقیقت بر صراط مستقیم افتاده بودعلی بهرامیانبر سر كوى تـــو هـــر كـــه راه نداردواى بـــه حـــالش كــه داد خواه نداردنام تو نـــازم كـــه در صحیـــفه هستىفاصله جـــز(میـــم), بـــا الـه نداردخواند احـــد,(احـمد)ت,از آنكه به عالمغیر تو كس ایـن مقـــام و جـــاه نداردبـس كه بلند است قاف قـدر تـــو,اى جانچرخ, بـــر آن پایـــگاه, راه نـــداردختـــم بـــه نــام تو شد رسالت و دنیابعد تو جـــز عتــرتت پنـــاه نـــداردبعـــد تـــو غیــر از دوازده وصــى توعالـــم اســـلام, پـــادشــاه نـــدارددرس عفـاف از بشــــر ز فـاطمه(س) گیردروز جـــزا نـــامـــه سیــاه نـــداردروشنى طلعت حسین و حسن(علیهماالسلام) رانیـــر تابـــان و نـــور مـــاه نداردلـــرزد و ریـــزد بنـــاى گنــبد گیتىدســـت ولایـــت گـــرش نگـــاه نــداردكیست كه چـــون از پـــس مباهـــله آیدجـــز علـــى و آل او سپـــاه نــدارد؟جز در احسان مهـدى(ع) تـــو بـــه عالمامـــت پـــاكت پـــناهـــگاه نـــداردجز به تـو گـویـد خدا درود بـــه وصفت?گر شكـند ســـر, قـــلم, گنـــاه نداردشیـــوه ((مـردانـى)) است مـدحتت امروزپیـــش تـــو فـردا, جز این گواه نداردمحمدعلی مردانی---- اشعار ولادت امام صادق (ع) ----سیدی مدح تو گویم که تو ممدوح خدائیششمین حجت حق نجل رسول دو سرائیصادق الوعدی و مصداق صداقت همه جائیمخزن علم خدا مشعل انوار هدائیگوهـر پنج یـم نور و یم شش دُرِ نابیهمدم پنج رسـل همسخن چارکتابیعلم چون سایه به هر عصر به دنبال تو آیدحلم پیش گل لبخند تو آغوش گشایدروی نادیده‌ات از چشم همه دل بربایدکه تواند که تو را غیر خدا مدح نماید؟ مگر از چشمۀ عرفان دهن خویش بشویمتـا توانـم سخـن از جابـر حیان تو گویم غلامرضا سازگارای شیعه شب نشاط و شور استلبخند بزن گه سرور استیک بار دگر مدینۀ عشقغرق طرب و نشاط و شور استزین آینه ی شعور و دانشآئینه ی روشنی ز نور استاز جلوۀ نور علم و تقوایثرب به خدا که رشک طور استگر آمده فصل شور و شادیگر غم ز دل همه به دور استاحیــاگــر دیــن و مکتب آمدای شیعه رئیس مذهب آمدآمد به همه سرور بخشدشیدائی و شوق و شور بخشدیا قامت بردباری و علمیک جان و دلی صبور بخشدبا پرچم دانش و فضیلتبر خلق جهان شعور بخشدتاریکی و غم ز دل زدایدتا آینه ای ز نور بخشدتا بر همه تشنگان دانشیک جرعه می طهور بخشداحیــاگــر دیــن و مکتب آمدای شیعه رئیس مذهب آمداو آینه ی کمال علم استاو جلوه ای از جلال علم استبر لوحه ی دانش و فضیلتسر چشمه ی بی زوال علم استاین است شرافتش کز احمدبر سینه ی او مدال علم استگر طالب فضل و دانشی تواو رشته ی اتصال علم استبا نغمه ی یا امام صادقگر بر سر تو خیال علم استاحیــاگــر دیــن و مکتب آمدای شیعه رئیس مذهب آمدگر عشق ورا به سینه داریگوهر تو در این خزینه داریبا پرتویی از محبت اوانوار ولا به سینه داریای آن که تو را ولایت اوستیک گوهر بی قرینه داریگر دست زدی به دامن اودر بحر بلا سفینه داریای دوست اگر چنان «وفائی»شوق سفر مدینه داریاحیــاگــر دیــن و مکتب آمدای شیعه رئیس مذهب آمدسیدهاشم وفاییشب عید دانش، شب جشن بینش، به ملک مبارک، به بشر مبارکشب آشنایی، شب روشنایی، به ستاره تبریک، به قمر مبارکشب وصل جانان، شب رؤیت جان، به طلوع فجر و به سحر مبارکشب مدح‌خوانی، شب دُرفشانی، به صدف مبارک، بـه گهر مبارکشب عید صادق، پدر حقایق، به پدر مبارک، به پسر مبارکغلامرضا سازگارجشن خدا بـه وسعت دنیا مبـارک استتکرار عیـد دیگـر «طاهـا» مبـارک استدر لیلـــۀ ولادت پیغمبــــر عظیــــممیـلاد علـم و دانش و تقوا مبارک استبـر «باقـرالعلـوم» کـه آیینـۀ خـداستدیــدار روی حـیِّ تعالـی مبـارک استعیــدِ ولادتِ ششمیـن حجّــت خــدابر احمد و به حیدر و زهرا مبارک استآییـن مـاست جعفـری از لطـف کبـریااین عید عید ماست که بر ما مبارک استما در پناه عترت و قرآن و احمدیمزیـر لـوای صــادق آل محمّـدیمیا باقـرالعلـوم! الهــی امــام علـمتابید روی دست تو امشب تمام علمبر این پسر که صادق آل محمّد استتـا بامـداد روز قیـامت، سـلامِ علموقتـی زبان او به سخن باز می‌شودپر می‌کشد به اوج سماوات، نام علمبـر سینـ، مقـدس نــورانیَش درودآن سینه‌ای که آمده بیت‌الحرامِ علممی‌جوشد از عقیق لبش گوهر کمالدر می‌شود به درج دهانش کلام علمتوحیــد زنــده از سخــن دلربـای اوقــرآن، نیـازمند لــب جــان‌فـزای اوگویـی رسول سر دهد آوای "تفلحوا"وقتی رسد بـه گوش ز منبر، صدای اوهر کس به پای کرسی درسش کند جلوسبر بـال جبرییل امیـن اسـت، جای اوجبریل نـه، ملائکه نه، جن و انس نهبایــد کننــد آل محمّــد ثنــای اوگر شاعری به شأن خدا بوَد گفتمیبایــد خــدا قصیـده بگوید برای اومدحش بـه لـوح، بـا قلم وحیِ کبریاستفرقان و نور و کوثر و تطهیر و «هل اتی»ستای جبرییـل، تشنـۀ دریــای نــور تـوزانــو زدنـد خیـل مـلک در حضـور توصدهـا مسیـح سایه‌نشینت در آفتـابصدهـا کلیم، پـای برهنـه بـه طـور توهر جا سخن ز دانش و تقوا و حکمت استاحسـاس می‌شـود همگـان را ظهور تودانـش همیشه سیـر کنـد در مسیر توعرفـان همـاره شـور نـوازد بـه شور توعیسی مسیح، موسیِ عمران، خلیل، نوحخـورده شـراب نـور ز جـام طهـور توهر چند قدر و مرتبه‌ات را ندیده‌ایمبیش از ائمه، از تو روایت شنیده‌ایمفضل و کمـال را سنــدِ معتبــر تویینخـل قیـام کـرب و بـلا را ثمـر توییدریای شش دُری و سپهرِ شش آفتابیا پنج بحرِ فضل و شرف را گهـر توییصدیـقِ اکبـرنــد امـامـان مــا همـهاما بـه صـدق، از همه مشهورتـر توییمیزان: تو و حساب: تو، حشر و صراط: توقاضـی تویی، شفیع تویی، دادگر توییمهر تـو، روح در تـنِ پاکِ عبادت استشب زنـده‌دارهـای خـدا را سحـر توییحجّت در این مقام، تمام است بر همهبی‌مهـر تـو نمـاز، حـرام است بر همهتــو وارث تمــام علـــوم پیمبــریقــرآنِ ناطقــی، ولــی‌اللهِ اکبـــریجز حق که گفته وصف تو را با زبان وحیاز هر چه گفته‌انـد و نگفتنـد برتـریبـر روی دستِ حجّت حق، باقرالعلومقرآنِ ناطـق استی و فرقـان دیگـریگر جانمـاز بـاز کنی، زین‌‌العابدینور سوی ذوالفقار بری دست، حیدریتو یـک امـام نه، تـو تمـامِ ائمه‌ایتو چارده جمال خداونـد منظـریشکر خـدا کـه در کنفِ چـارده ولینه مالکی نه شافعی استم، نه حنبلیای در کمنـد عـزم تـو لیل و نهـارهادادی بـه چـار فصـل ولایـت، بهارهاقرآن زده است بوسه به لب‌هات، بارهادادی بـه علـم بــا نفست، اعتبـارهانـام خـوشت، قــرار دل بـی‌قـرارهـاهر جا که نیست پرتو علم تو تیرگی استروشن ز تـوست چشمِ همه روزگارهاآن گل که رنگ و بوی تواَش نیست در بساطصد حیف از اینکه آب خورد دورِ خارها"میثم" که خار توست، به گل ناز می‌کندتنهـا زبـان بـه مـدح شمـا باز می‌کندغلامرضا سازگارچون از افق برآید انوار صبح صادقدر پاى سبزه بنشین با همدمى موافقشد موسم بهاران پر لاله كوهسارانبستان پر از ریاحین صحرا پر از شقایقبلبل كه در غمِ گل مى كرد بى قرارىشكر خدا كه معشوق آمد به كام عاشقیك سو نشسته خسرو در بزمگاه شیرینیك سو نهاده عذرا سر در كنار وامقابر بهار گسترد دیباى سبز در باغباد از شكوفه افكند بر روى آب قایقبر آستان معشوق تسلیم شو كه آن جاصاحب دلان نهادند پا بر سر علایقزد بلبل سحرخیز فریاد شور انگیزكاى مست خواب غفلت و اى بندۀ منافقشد وقت آن كه خوانند حمد و ثناى معبودشد گاه آن كه نالند در پیشگاه خالقاز بوستان احمد بگذر كه بلبل آن جابر شاخ گل سراید وصف جمال صادقنور جمال صادق چون از افق برآمدشد صبح عالم آراش بر شام تیره فایقاز شرق و غرب بگذشت نور فضایل اوچون آفتاب علمش طالع شد از مشارقتن پیكر فضایل، جان گوهر معانىدل منبع عنایات رخ مطلع شوارقهمچون صدف ز دریا دُرهاى حكمت اندوختچون گوهر وجودش شایسته بود و لایقبر پایه كمالش محكم اساس توحیداز پرتو جمالش روشن دل خلایقخورشید برج ایمان، شمشاد باغ امكانگنجینه كمالات، سرچشمه حقایقهادى شوند یكسر گر لحظه اى بتابدنور هدایت او بر جسم هاى عایقبر لوح سینه اوست آیات حق هویداوه! وه! عجب سوادى ست با اصل خود مطابقافكار تابناكش روشن تر از كواكباندیشه هاى پاكش خرّم تر از حدایقآیین جعفرى را بگزین كه دردمنداندرمان خویش جویند از این طبیب حاذقشاها «رسا» ندارد جز اشتیاق رویتبنماى رخ كه خلقى ست بر دیدن تو شایقدر عرصه قیامت دست از تو برنداریمكاندر شفاعت توست ما را رجاى واثققاسم رساآنان كه شكوه در حقایق دیدندگل را ورقی ز حُسن خالق دیدندپُر نورترین ستارۀ دنیا رادر آینۀ امام صادق دیدند×××جهل بشر از دانش تو كاسته شدآئینه علم از تو پیراسته شداز گلشن وحی بس كه گُل پاشیدیگل زار علوم از تو آراسته شد×××خواهی به حضور دوست لایق باشیم      باید که به راه عشق عاشق باشیم با پیروی از راه امـام صــادقای شیعـه بیا مُحب صادق باشیـمسید هاشم وفاییباز دنیا پیاله باران شدتا خدا پر کشیدن آسان شد آمد از ره، پدر بزرگ رضادل ما راهی خراسان شدکوری چشم  دشمنان علیپسری حیدری نمایان شدآمد عالیجناب فقه و اصولروضه ها صاحب سخنران شدمکتب آسمانیش روزیبانی انقلاب ایران شدمو سفید و خمیده قامت شدتا دل گبر ما مسلمان شدسخنان فصیح و روشن اوباعث اعتبار انسان شدهر کجا حرف علم او آمددشمن شیعه رفت و پنهان شد.....قطره ای از فرات نوشید وکربلایی شد و پریشان شدپدرش تا که آب زد به لبشیاد شش ماهه کرد و گریان شدحسرت این خبر به دل مانده:«صحن تاریک او چراغان شد»در وطن هم غریب و مظلوم استشهر او پایگاه شیطان شدمحمدحسین رحیمیانمدینه غرق صفا شد ز روی حضرت صادقدمید عطر محمد ز بوی حضرت صادقفروغ روی نبی را که مکه یافت در امشبمدینه دیده دوباره ز روی حضرت صادقشب درخشش خورشید آسمان علوم استکه نور می دهد از چار سوی حضرت صادقششم امام که باشد ضمیر عالم و آدممثال آینه ها روی به روی حضرت صادقتمام فقه بود وامدار مکتب فضلشکمال عشق بود راز گویِ حضرت صادقروایتی است کرامت از آن وجود مکرّمحکایتی است شفاعت ز خوی حضرت صادقپیمبران نرسیدند بر مقام نبوتکه جرعه ای نزدند از سبوی حضرت صادقبسان زمزم و تسنیم و سلسبیل روان استعلوم آل محمد ز جوی حضرت صادقز کهکشان فضیلت طنین فکنده به عالمخروش عدل علی از گلوی حضرت صادققیام علمی او چون قیام سرخ حسینیفکنده لرزه به کاخ عدوی حضرت صادقکمر به کشتن او بست دشمنش چو نظر کردکه هست غالب دلها به سوی حضرت صادقفرشته جسته تقرب بهشت یافته رونقز قطره قطره ی آب وضوی حضرت صادقبود تجلی والشمس ز آن جمال مبارکبود مفسّر والّیل موی حضرت صادقچراغ راهنمای بشر به عالم توحیدهمیشه وقت بود گفتگوی حضرت صادقکتاب جابر حیان حدیث فضل مفضّلیکی است ز آن همه راز مگوی حضرت صادقاگر به علم درخشد ، چو آفتاب، گرفتهذُراره ذرّه ای از مهر روی حضرت صادقحُشام حشمت علمی گرفته از حَشَم اوکه کرده تر، لب جان از سبوی حضرت صادقبگو فلاسفه را تا برای درک حقایقنهند رو به ره مهر پوی حضرت صادقنماز پایه ی دین است و بود لحظه ی آخرنماز و حرمت آن گفتگوی حضرت صادقبخوان دعای فرج را به آرزوی اجابتکه بوده صبح فرج آرزوی حضرت صادقشب دعاست برای فرج بیا که بخوانیمخدای را همه بر آبروی حضرت صادققلوب شیعه حریمش بود ولی به بقیعشدل شکسته کند جستجوی حضرت صادقنبین به قبر خرابش ببین که چشمۀ خورشیدبجوشد از افق خاک کوی حضرت صادقخدا کند که صبا بر مشام ما برساندشمیمی از حرم مُشک بوی حضرت صادقخدا کند من آلوده باز هم چو «مؤید»سر نیاز بسایم به کوی حضرت صادقسیدرضا مویدپیمبـری و  همـه زیـر سایـه ی پرِ تودوبـاره جلـوه نمـوده جمـال انور توتو آمدی و جهان شد پر از گل و ریحانتمـام عـالـم امکـان شـده معطر توبه وسعت  همه ی آسمـان کـرم داریچه مصرع غلطی!! آسمان، نشانگر تو ؟؟جهان برای تو و مرتضـاست یـا احمدجهان، علی و تو، هرسه، برای دختـر توتـو احمـدی و نگـیـن پیمبرانی توبه جـان فاطمه آرام قلب و جانی توکلام تو شده درسی به مکتـب پسرتتو آسمـانی و صـادق درون تو قمرتز عطر و بـوی خوش تو دلم بهـا گیردشوم چو گوهر نابی فقط به یک نظرتتو شمع جـان منی ای امیـد قلب همهزمین نه دور خودش، گردد آن بدور سرتندیده عاشقت هستم چنان اُویس قرنتمـام خلقـت گیتـی گـدا و در به درتبیا و رحمت خود را نما تو شامل حالکه با نگات بخوانم محـول الاحـوالچه گویم از تو که سر تا به پا کرم داریهمیشه دست نـوازش تو بر سرم داریجـدا نبـود ولایـت از آن نبـوت توخـزانـه دار رسالت چو جعفرم داریمزار صادق تو خاکی است و بی زائـرچه عاشقانـه نگـر زائـر و حرم داریخبر بده تو به محسن از آن گل پنهانکه جـد من خبر از قبـر مادرم داری؟بـه خـانـواده ات آقـا ارادتی دارممحمـد آمـده بـرلب عبـادتی دارمسید محسن حبیب الله پورپیربزرگ طایفه بود و کریم بوددر اعتلای نهضت جدش سهیم بودمسندنشین کرسی تدریس علم هاشایسته ی صفات حکیم وعلیم بودنوح وخلیل جمله مریدان مکتبشاستاد درس حکمت و پند کلیم بودبر مردمان تب زده ی شهر شرجی اشعطر مبارک نفسش چون نسیم بودزحمت کشیدو باغ تشیع شکوفه دادمسئول باغبانی باغی عظیم بودقلبش شبیه شیشه ی تنگ بلور بودعمری به فکر نان شب هر یتیم بوداز ابتدای کودکیش تا دم وفاتنزدیکی محله ی زهرا مقیم بودمنت نهادو آمدو ما پیروش شدیمامروز اگر نبود، شرایط وخیم بودتازه