شعر/امشب بیا و قرص ماهش را بغل کن
امشب بیا و قرص ماهش را بغل کن
لبخندهای گاهگاهش را بغل کن
با چشمهایت، اذن از مادر بگیر و
آن کودک ابروسیاهش را بغل کن
قنداقهاش را بین بازوهات بگذار
چون حسّ دریا باش و ماهش را بغل کن
انگشتهایش را ببین! رو به تو دارد
دستان لبریز از نگاهش را بغل کن
در گوشهایش با اذان تکبیرگو باش
هَل مِن مُعین گویان راهش را بغل کن
با نور در چشمان او آیینگی کن
از صبح صادق تا پگاهش را بغل کن
مژگان بههم پیچیده یعنی لشکر او
عباس را، خیل سپاهش را بغل کن
از خیمهها جز هالهای از تشنگی نیست
آن تشنگان بیپناهش را بغل کن
مابین ابروهاش یعنی عمق دریا
با بوسهای آن سجدهگاهش را بغل کن
وقتی عمود خیمه را در غم کشیدی
آن مشکها و خیمهگاهش را بغل کن
میبارد از سمت فرات أَدرِک أَخَایش
قرآن بخوان و قتلگاهش را بغل کن
زینب بیا! از حال رفته حضرت عشق
آغوش بگشا! هُرمِ آهش را بغل کن
یک سمت، خورشید است آنسو ماه تابان
در این دوراهی، بارگاهش را بغل کن
منبع: فارس
افزودن دیدگاه جدید