شعری کودکانه تقدیم به روح بزرگ شهید قاسم سلیمانی
حدود شصت سالِ پیش
در گـوشـه ای از ایـران
یـک پـسـر با نـمـک
دنیـا اومـد تـو کـرمـان
روی پسر گذاشتن
نامِ قشنگِ قاسم
با ادب و مهربون
خنده رو بود ، دائم
با لقمه ی حلال و
با شیرِ پاکِ مادر
قاسمِ قصه یِ ما
بزرگ شد و بزرگتر
نمازِ اول وقت
روزه های مستحب
زیارت و مناجات
دعا تویِ دلِ شب ...
قلبشو کرد خدایی
از بدی ها جداش کرد
دستش تو دستِ خدا
شیطون دیگه رهاش کرد
تمام کارهای اون
فقط واسه خدا بود
شهرت و قدرت و پول
از زندگیش جدا بود
بدی ها رو دوست نداشت
نمی تونست ببینه
دنیا رو ظلم بگیره
بی تفاوت بشینه
تا دید دشمنِ نامرد
اومد نزدیکِ ایران
لباس رزم پوشید
اومد میانِ میدان
به خط شدن سربازها
به دستورِ فرمانده
پیش به سویِ دشمن
دلیرانِ رزمنده
نیروهای حاج قاسم
تفنگ ، رویِ دوششون
نام حضرت زینب (س)
نقشِ رو سربندشون
سردار به ما وعده داد
با کارِ سربازانش
کمتر از سه ماه دیگه
تمومه کارِ داعش
به قول خود عمل کرد
دشمنو از پا انداخت
برای احیای دین
با همه سختی ها ساخت
مدافعانِ حرم
با خون و با جونشون
نذاشتن که کم بشه
یک وجب از خاکمون
بر سر بچه هایی
که باباشون شد شهید
حاج قاسم مهربون
دستِ نوازش کشید
می گفت که شرمنده یِ
اشکهای چشم هاشونه
می خواست دعا کنن که
شهید بشه ، نَمونه
دشمن که دید بدجوری
افتاده در تهِ چاه
تصمیم گرفت برداره
سردار رو از سرِ راه
از اینکه رو در رویِ
سردارِ ما بجنگن
می ترسیدن ، با موشک
کارو یکسره کردن
سیزدهمین شبِ دِی
سردارِ دلهایِ ما
نزدیکِ صبح جمعه
رفت به سمتِ خدا
سردار ، تا آخرین
لحظه یِ عمرش ایستاد
وقتی که رفت ، انگار
عمودِ خیمه افتاد
به مانندِ علمدار
دستِ اون از تن جدا
مثل علیِ اکبر
پیکرش ارباً اربا
پشتِ سرِ رهبری
با اشک ، نماز خوندیم
گفتیم که از حاج قاسم
غیرِ خوبی ندیدیم
از روزی که پرکشید
قامتمون خم شده
انگار که ماهِ گردون
از آسِمون کم شده
ولی ما ایستادیم
پای عهدی که بستیم
با ایمان و اراده
تا تهِ راه ، هستیم
جایِ خالیِ سردار
اگر چه پُر نمیشه
ولی هزار قاسم
روئیده در این بیشه
دعای خیرِ سردار
همیشه همراهمون
چراغِ علم و دانش
روشنی راهِمون
ما ملّتِ شهادت
یارِ امام حسینیم
پشت ولی فقیه
یادِ پیرِ خُمینیم
ما بچه شیعه های
کشور خوبِ ایران
پرچم رو میسپاریم
دستِ امامِ زمان
افزودن دیدگاه جدید