حجت الاسلام انصاریان؛ دلتنگی های امیرالمومنین کنار قبر حضرت زهرا(س)

کد خبر: 105672
وقتی علی(ع) کل ارزشهای هستی را از دست میدهد! یا رسول الله!ببین چقدر غریب شدم!
وارث

کنار قبر نشسته، گفت: دختر پیغمبر، طاقت ادامه دادن نشستنم را ندارم و بلند شد. شهادت این خانم چه اثری روی روح امیرالمؤمنین(ع) گذاشته، نمی دانم! صحبت زن و شوهری نیست، امیرالمؤمنین(ع) کل ارزش های هستی را از دست داده است؛ نه یک زن و همسر! گفت نمی توانم بنشینم و بلند شد. امیرالمؤمنین(ع) هیچ جا در طول عمرش تا وقتی شهید شد، سرگردان نشد؛حالا کجا بروم؟ نمی توانم به خانه بروم! می دانم درِ اتاق را باز کنم، این چهارتا بچه ات به دورم می ریزند و می گویند مادر، من هم که جوابی ندارم به بچه هایت بدهم. نایستاد، خانه هم نرفت. امام صادق(ع) می فرمایند: در آن تاریکی شب آمد و خودش را روی قبر پیغمبر(ص) انداخت، فقط یک کلمه از حرف هایش را برایتان می گویم، بقیه اش را نمی توانم! گفت: یارسول الله، بلند شو و یک لحظه ببین که من در این شهر پرجمعیت، غریب شدم...


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.