محسن ناصحی؛ تو آمدی معنا کنی معنا شدن را
تو آمدی معنا کنی معنا شدن را
زیبا کنی زیبایی و زیبا شدن را
وقتی خدا می خواست با تو گُل کند، تو
ترسیم کردی گُل شدن را؛ وا شدن را
تو آمدی تا حضرت آدم نخواهد
زین پس اسیر جذبه ی حوّا شدن را
آرامش چشم تو یاد نوح داده ست
کشتی نشستن را و بر دریا شدن را
تو آمدی هنگام از دریا گذشتن
موسی بیابد علت موسی شدن را
عیسی، مسیحا بودنش را از تو دارد
حتی دلیل حضرت عیسی شدن را
ای نور چشم آل طاها! آمدی تا
بر خود ببالد فاطمه، زهرا شدن را
تو آمدی تا دختر حیدر بخواند
در چشمهایت، زینب کبری شدن را
وقتی لبانت را مکید از شوق، عباس
فهمید آنجا حکمت سقّا شدن را
تو خنده کردی و حسین بن علی یافت
در خنده هایت لذت بابا شدن را
تو افتخار و زینت عُبّاد هستی
ابن الحسینی؛ حضرت سجاد هستی
دست قنوتت، "ربّنا" را نور داده ست
شور تو اهل آسمان را شور داده ست
چشم تو خورشید تمام کهکشانهاست
از هر کجا تا ناکجا را نور داده ست
طرز رکوعت، شیوه ذکر و سجودت
دست عبادت پیشگان منشور داده ست
این، دانه های اشک یا تُنگ شراب است
آن چشمها انگار که انگور داده ست
می خواست تا قسمت کند حق، مستی ات را
هر جام را اندازه مقدور داده ست
نطق مرا در وصف تو گویا نموده ست
اصلا زبان را هم به این منظور داده ست
غارت مکن قلب مرا با چشم هایت
زخمی ست این دل بس که نیشابور داده ست
من، بد، ولی در بین خواهان تو ایزد
هم وصله های جور، هم ناجور داده ست
تو آمدی حتی خدا در آسمانها
هی سفره ها انداخته؛ هی سور داده ست
تو آمدی بانگ «مبارک باد» برخاست
از قدسیان فریاد «یا سجاد» برخاست
افزودن دیدگاه جدید