"از یاد رفته"؛کتابی با مقدمه آیت الله جاودان و حجت الاسلام پناهیان
این کتاب خاطراتی است که صرفا به مسئله بدحجابی هم محدود نشده و دعوت به نیکیهای متعدد و همچنین نهی از بدیهای مختلفی را شامل میشود. جنبش دانشجویی حیا که در زمینه امر به معروف و نهی از منکر فعالیت میکند از مخاطبانش خواسته بود تا خاطرات خود از انجام این فریضه الهی را برای سایت این جنبش ارسال کنند که در این کتاب از نظر خوانندگان میگذرد.
این کتاب که با مقدمهای از حجج اسلام محمد علی جاودان و علیرضا پناهیان چاپ شده، در نمایشگاه بیست و هفتم کتاب در دسترس مخاطبان قرار گرفت و در مدت دو هفته این کتاب به نوبت چاپ دوم رسیده است.
کتاب «از یاد رفته» با قیمت 5000 تومان روانه بازار نشر شده و علاقمندان میتوانند با ارسال عدد 9 به به شماره 09203051664 این کتاب را با هزینههای ارسال دریافت نمایند.
در ادامه چند خاطرهای که در کتاب ذکر شده را با هم میخوانیم:
* نمازخون شدن، به همین سادگی
گوشهی دانشکده مون یه نمازخونه ی نقلی وجود داره. من رو تا تو دانشکده ول می کردی، می رفتم اون تو. یا می نشستم یا می خوابیدم یا تکلیف هام رو انجام می دادم یا خدایی نکرده نمازی چیزی می خوندم...
با دو سه تا از رفقا همیشه با هم بودیم. یکی شون که به معنای واقعی کلمه تارک الصلاه بود، و یکی شون از اینا که نمازشون ماکزیمم 2 دقیقه طول می کشه.
خلاصه، از اونجایی که من اکثرا کار و بارام رو می بردم تو نمازخونه انجام می دادم و اونجام جای دنج و خلوتی بود، این رفقا هم تا یه حدی عادت کرده بودن بیان تو نمازخونه بنشینن و … (البته یادمه اولاش یه ذره اکراه داشتن) یه نماز جماعت ظهری هم برقرار بود که با حضور حداقلی خواص که نصفشون هم کارکنان بودن سر پا بود! البته چه می شه کرد، دانشکده هنر بود دیگه!! (آدم رو رعد و برق بگیره، جوّ هنری نگیره).
امام جماعتش یه عادت خوبی که داشت، این بود که بعد نماز با همه ی کسایی که اونجا بودن دست می داد و می گفت: قبول باشه. یه بار هم با این رفیق تارک الصلاتمون که اون کنار نشسته بود دست داده بود، رفیقمون هم حس جالبی
بهش دست داده بود.
آره خلاصه، داستان امر به معروف ما از اینجا شروع شد که یه دفعه قبل نماز با این رفیق تارک الصلاه مون نشسته بودیم و حرف می زدیم، بحث پیش اومد؛ بهش گفتم: تو بالاخره چی کاره ای؟! با خنده گفت: ببین! من کلا تو فاز
آزادی ام، تو فیس بوکم نوشتم: آزاد یکتاپرست! (یه چیز تو این مایه ها به انگیسی... )منم تو یه فازی که اصلا به فکرم خطور نمی کرد الان بخوام تاثیری چیزی بذارم، همین طوری دور همی برگشتم بهش گفتم: یکتا پرست؟! لااقل بپرست!
یه دفعه جا خورد و با یه لحن خنده ای گفت: نماز رو می گی؟ منم فقط با یه حرکت کله گفتم: آره.
دیگه هیچ چیز نگفتم. نماز جماعت شروع شد و ایستادم به نماز؛ مثل بقیه.
بعد از چند دقیقه یه نفر اومد کنارم وایستاد و گفت : الله اکبر. می شناختمش، همین رفیقم بود که چند دقیقه پیش داشتیم با هم صحبت می کردیم. به همین سادگی، به همین خوش مزگی... نماز خوند.
بقیه چی؟
توی مینی بوس یه خانمی با حجاب نا مناسب نشسته بود.رفتم جلو و آروم گفتم: خانم حجابتون مناسب نیست درستش کنید. سریع جواب داد :تو نگاه نکن.
گفتم: باشه من نگاه نمی کنم؛ اما بقیه چی ؟ اونها هم نگاه نمی کنند؟
هیچی نگفت... رفتم.
* زن توی خیابون، یا همان زن توی ماهواره؟!
یک شب خواهرم به اتفاق خانواده اش اومده بودن خونمون و بعد از حال و احوال کردن . شروع کرد به گفتن داستان اختلاف زن و شوهری که اومده بودن پیشش برای مشاوره. البته خواهرم عادت نداره بحث های زناشویی رو که توی
مشاوره ها پیش میاد، برای دیگران تعریف کنه. اما این دفعه رو به خاطر جالب بودنش گفت.حالا داستانو از زبان خواهرم می گم:
وقتی نزدیک زنه شدم، ناله و نفرینشو شروع کرد. سن مرد و همسرش حدود 25 سال می خورد . پرسیدم قضیه چیه؟ اختلافتون سرچیه؟ گفت: خانم دکتر، در بیبند و باری این مرد همین بس که توی خیابان، خودش زنهای مردم رو به من نشون میده و مثلا میگه موی فلانی را ببین، سر و وضع فلانی را نگاه کن…! درسته که من همسر اون باشم، ولی اون چشماش به زنهای دیگه باشه؟!
مسلما انتظار داشت من هم ازش حمایت کنم و رو کنم به آقا و بگم: «ای مرد…! این چه کاریه که میکنی؟… اما واکنشم باعث بهت اونها شد. خیلی راحت و با اطمینان گفتم: خانم اینکه شما میگید که ایرادی نیست؛ خیلی هم خوبه!
خانم و آقا مکثی کردند؛ و بعد از چند لحظه خانم دوباره به حرف اومد و گفت: یعنی اینکه این مرد چشمش مدام دنبال دخترها و زنهای مردمه، و این قدر هم پر روست که برای من تعریف میکنه، بد نیست!؟ من بازهم با لحنی محکم گفتم: خب، چه اشکالی دارد که این قدر با شما راحته که برات این چیزها را هم تعریف میکنه؟ واقعا چه اشکالی داره؟!
زن دیگه نمیدونست چی بگه. مرد هم که خودش تو این مدت کلی بد و بیراه از زنش شنیده بود، شاید ته دلش داشت میگفت: بابا این دیگه عجب دکتر باحالیه!! اینجا بود که احساس کردم زن و شوهر به جایی که میخواستم رسیدن
و حالا وقت گفتن حرف آخره...
گفتم: شما تو خونهتون ماهواره دارید؟
گفتن: بله. فیلم و موزیک و برخی برنامهها رو می بینیم.
گفتم: لابد با هم میشینید و تماشا میکنید!؟
گفتند: بله.
رو کردم به خانم و گفتم: خب، از نظر شما زنهایی که تو اون فیلمها و برنامههای ماهواره هستند سر و وضع و لباسشون ناجورتره، یا زنهای توی خیابون؟!
جواب معلوم بود...
ادامه دادم: خب، چرا اونجا به شوهرتون ایراد نمیگیرید که با دقت به اون زنها نگاه میکنه...!؟ هردوشون سکوت کردن.
بعد از چند لحظه خانم زیر لب گفت: خانم دکتر، خب، اونها فیلم و عکس هستن و… حرفشو قطع کردم و گفتم: «اصل ماجرا فرقی نمیکنه. اگر همسرتون فیلم و عکس همون خانمهایی رو که تو خیابان هستن نگاه بکنه، شما مشکلی ندارید؟!
جوابی نداشت. شوهره هم سکوت کرده بود…
به هرحال وقتی زن و شوهری قبول کردن تو خونهشون ماهواره باشه، و همه برنامهها رو بدون کنترل و مدیریت لازم نگاه بکنند، تبعاتش رو هم باید قبول کنند؛ بیمهریها، سردیها، بیمیلیها، دعواها... به هرحال وقتی پایه خانواده سست شد، زمینه قهر و نزاع و طلاق فراهم میشود.
البته مشکلات اینچنینی فقط به خاطر بدحجابی و نوع پوشش تصاویر ماهوارهای نیست. خودتون قضاوت کنید، وقتی خانوادهها روزها و هفته ها و بلکه ماهها، سریالهایی رو دنبال میکنند که هدفی جز عادی جلوه دادن روابط نامشروع و غیرمجاز ندارند، فیلمهایی که زن و شوهرها رو تشویق به خیانت به یکدیگر میکنند، و اسم تمام اینها را آزادی فردی میگذارند، چه بر سر خانوادههای ما خواهد آمد؟