استاد رائفی پور:خدا هيچ کس را جز به اندازه طاقتش مکلّف نمی کند/ حاج محمد رضا طاهری: دلم گرفته از این جمعه های تكراری
فتح خرمشهر مساله ای عادی نبوده است. آنچه که خرمشهر را ویژه کرد، اتفاقات و عقیده ای است که پشت آن جریان قرار دارد و ایدئولوژی است که آن جریان را رغم زده است. و از این جهت بسیار مهم است و باید فتح خرمشهر را به دنیا معرفی کنیم.
چیزی که خرمشهر را عجیب کرده است، خون های پاکی است که ریخته شده است. خون اولیاء الله است. "لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا" خدا هيچ کس را جز به اندازه طاقتش مکلف نمی کند. حضرت یوسف به دلیل دوری از پدرش بسیار مبهوت شده بود. یکی از گریه کنندگان تاریخ حضرت یوسف بود که از دوری پدر گریه می کرد.
وقتی حضرت یوسف پدرش را دید، چون مبهوت پدر شده بود، خدا نسل پیغمبری را از ایشان گرفت. این کار را اگر ما انجام دهیم، خدا از ما هیچ ایرادی نمی گیرد. چون خدا هيچ کس را جز به اندازه طاقتش مکلف نمی کند. اولیا ء الله احساساتشان بسیار رقیق تر و پیچیده تر از ما است. خیلی دقیق تر هستند.
یکی از علما زیارت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام می رفت. با خودش فکر می کرد که مگر امام حسین علیه السلام چگونه است که خدا به خاطرش این همه می بخشد؟ دیدم یک عربی آمد و این افسار مرکب من را گرفت و گفت بگذار یک داستانی را برایت تعریف کنم:
روزی پادشاهی می خواست به شکار برود، بچه آهویی را دید و گفت می خواهم این آهو را برای پسرم ببرم. سوار اسبش شد و دنبال این بچه آهو رفت. لب یک دره ای که اسب نمی توانست رد شود گیر کرد و از لبه پرتگاه افتاد. وقتی به هوش آمد، دید در یک خیمه است. یک پرده ای در میان است. مادر و جوانی با هم صحبت می کردند مادر به جوان گفت باید بز رابرای این فرد ذبح کنیم. نمی توانیم شیر بز را به این فرد بدهیم.
شغلِ پسر هیزم شکن است. هفته ای یک بار هیزم ها را جمع می کند، می برد در روستا و شهر می فروشد. بز را طبخ می کنند و از پادشاه پذیرایی می کنند. پادشاه موقع رفتن، انگشترش را به جوان داد و گفت آمدی شهر، برو جلوی درب قصر و این انگشتر را نشان بده و بگو می خواهم وارد کاخ حاکم شوم. انگشتر را گرفت و آخر هفته که می خواست هیزم هایش را بفروشد، وارد قصر شد. تمام حکام وارد قصر شدند.
پادشاه گفت: این همان پسری است که من را نجات داده است. به عنوان مزد، چه باید به این جوان بدهم؟ یکی از آنها گفت: جوان برای شما بز کشته است شما هم به او بز بدهید. پادشاه گفت: وای بر تو! حاکم بعدی گفت در شأن شاه نیست او یک بز کشته، شما به او یک جفت بدهید. گفت وای بر تو!
تا این که وزیر دیگری گفت: بر حکمرانی یکی از ولایات را به این پسر بدهید. اما پادشاه، پسر را روی تخت پادشاهی خودش آورد و خودش پایین آمد. گفت: هنوز هم تمام نشده. چون او دار و ندارش و همه ی زندگی اش را داد. من تمام دارو ندارم را هم که بدهم، باز هم نمی توانم جبران کنم. او بدون این که بشناسد دارو ندارش را داد. ولی من او را می شناسم.
می گوید آن عربی که من را نگه داشته بود، گفت داستان "حسین علیه السلام " هم با پادشاه و خدایش همین طور است. فلذا دارو ندارش را داد! "لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا" اگر خدا هم همه ی بهشتش را به حسینی ها بدهد به نسبت بسنجید. نگویید فلانی کل کشور را دارد ولی فلانی فقط یک بز دارد. خدا به نسبت افراد می سنجد. قطعا عملکرد من با عملکرد کسی که با دو چشم رسول الله را می دید یکی نیست، حساب و کتابش هم یکی نیست. چون خدای ما عادل است.
در ادامه این مراسم مداحان اهل بیت(علیهم السلام) به مرثیه سرایی پرداختند؛
شعر خوانده شده توسط حاج محمدرضا طاهری:
دلم گرفته از این جمعه های تكراری
كه بی حضورِ تو هر هفته می شود جاری
چقدر جاده وصلت ترك ترك شده است
سحابِ رحمتِ حق كِی دوباره می باری؟
شنیده ایم كه وقتی ز راه می آیی
درونِ باغچه گل های تازه می كاری
به ما امیدِ هدایت مبند خود باید
موانعِ فرجت را ز راه برداری
برای ما به خداوند تا كه رو بزنی
دمی كه ما همه خوابیده ایم بیداری
خودت دعای فرج را برای خویش بخوان
دعای ما كه برایت نمی كند كاری
اگر چه زحمتتان نیست آرزو دارم
به خاكِ كرب و بلایم به خاك بسپاری