این که اسمش گم شدن نیست!...

کد خبر: 18471
نه نه! گم شدن که نه! فقط یک وقت آدم متوجه می‌شود مادرش نیست...
وارث: خب بین آن همه زن چادری معلوم است که اشتباه می‌کند؛ یعنی، مثلاً ممکن است یک لحظه حواس آدم متوجه کسی بشود که یک گوشه نشسته و دارد برای خودش گریه می‌کند؛ یعنی، توی دلش چه می‌گذرد؟ چی شده که دارد گریه می‌کند؟!
بعد که حواست جمع می‌شود، می‌بینی گوشه چادر یک زن دیگر را گرفته‌ای. ولی گم شدن؟ نه! این که اسمش گم شدن نیست.
مثلاً من از همان قدیم قدیم‌ها به کبوترها خیلی علاقه دارم. همین که می‌بینم جایی چند تا کبوتر نشسته‌اند، همه حواسم می‌رود پیش آن‌ها. خودم را می‌بینم که مثل آن‌ها شده‌ام. دارم بق بقو می‌کنم و دانه می‌چینم. بعد هم پرواز می‌کنم و می‌روم توی دل آسمان. از آن بالا بالاها، زمین را می‌بینم که حسابی کوچک شده. پرواز می‌کنم، می‌روم توی دشت و صحرا، توی صحراهای بی‌آب و علف. یک گوشه می‌نشینم و دهنم خشک خشک می‌شود. بعد دلم هوای همین جا را می‌کند؛ یعنی، هر جا که بروم، باز دلم می‌خواهد برگردم همین جا یک گوشه‌ای بنشینم.
همین کبوتر شدن خودش می‌تواند حواس آدم را پرت کند که آدم دستش را از دست مادرش ول کند، ولی گم شدن نه، این که اصلاً گم شدن نیست.
حوض‌های آب هم که خیلی قشنگ است. اصلاً صدای شرشر آب را که می‌شنوم، خیال می‌کنم رفته‌ام توی دل دشت‌های سرسبز، پای یک کوه بلند، نشسته‌ام لب یک چشمه آب که آب همین جوری قل قل از آن می‌زند بیرون. چشمم که به حوض آب می‌افتد، می‌بینم کوچک و کوچکتر شده‌ام یک ماهی قرمز توی یک دریای بزرگ، هی از این طرف به آن طرف وول می‌خورم.
هی آب می‌خورم و زلالی آب‌ها می‌نشیند توی دلم.
بعد باز دوباره دلم هوای همین جا را می‌کند؛ یعنی، اگر هر جای هفت دریای دنیا باشم، باز هم دلم می‌خواهد بیایم توی همین حوض‌های کوچولو.
همین ماهی شدن خودش می‌تواند حواس آدم را پرت کند که یک وقت نگاه کنی و ببینی مادرت نیست. ولی به این که نمی شود گفت گم شدن...
گم شدن چیز دیگری است.
صدای نقاره که بلند می‌شود، آدم خیال می‌کند شده موج هوا و از این گلدسته به آن گلدسته می رود. بعد راهش را می‌گیرد می رود، دستی به سر و روی گنبد می‌کشد و می‌رود عطرش را می‌ریزد روی سر همه خانه‌های شهر.
همین صدای نقاره شدن، حواس آدم را پرت پرت می‌کند، ولی این که گم شدن نیست. این چیز دیگری است.
اصلاً توی حرم شما که همه می‌آیند تا پیدا بشوند، مگر می‌شود کسی گم بشود؟
"حسن احمدی فرد"

/م118