دو غزل منتشرنشده از احمد بابایی برای حضرت امام رضا(ع)

کد خبر: 18650
دیروز که با او تماس داشتیم، گفت همین امروز غزلی برای مولا گفته است؛ با ردیف «ما» و مطلع: «از تناقض‌های عادت گشته سرشاریم ما/ گاه اصراریم ما، گه‌گاه انکاریم ما»
وارث: احمد بابایی از نسل شاعران جوان آئینی است که در کنار نام‌هایی چون محمد سهرابی، احمد علوی، قاسم صرافان، محسن رضوانی، محسن عرب‌خالقی و... جریانی را در شعر معاصر مذهبی ایجاد کرده‌اند. بابایی علاوه بر شاعری، ذاکری اهل‌بیت(ع) را هم می‌کند. آنگونه که خود می‌گوید، اینها را از پدرش «حاج سیروس» به ارث برده است.

شعرخوانی امسال او در محضر مقام معظم رهبری غوغا کرد. کمتر شعری، به اندازه شعر احمد بابایی مورد تفقد و تشوفیق رهبر انقلاب قرار گرفته است. این تشویق هم می‌تواند به خاطر موضوع شعر که موضع‌گیری شاعرانه در برابر فتنه داعش بود، باشد؛ هم به خاطر زبان و لطایف شعری خاص احمد بابایی. به حق می‌توان گفت که شعر «باز هم حرمله...» در کنار شعر بلند بابایی درباره «بیداری اسلامی» از اشعار ماندگار دوران معاصر خواهد بود.

احمد بابایی عاشق امام رضا(ع) است و دیروز که با او تماس داشتیم، گفت همین امروز غزلی برای مولا گفته است. این غزل جدید که در صبح جمعه 14 شهریورماه سروده شده را به همراه غزلی دیگر که چند ماه پیش گفته شده برای انتشار برایمان فرستاد که در ادامه می‌آید:

غزل اول:

از تناقض‌های عادت گشته سرشاریم ما
گاه اصراریم ما، گه‌گاه انکاریم ما

هرکجا پا می‌گذاریم اشکمان جاری شود
هیئت دیوانگانیم، ابر سیّاریم ما

دست خالی را پر از تسبیح و تربت می‌کنیم
رونق از نام رضا داریم، بازاریم ما

کعبه مردم شدیم از بس ترک برداشتیم
سینه‌چاک مرتضی هستیم، دیواریم ما

روضه می‌خوانیم و خصم روضه، از رو می‌رود
شکر حق، با قابض‌الارواح، همکاریم ما

سفره همسایه رنگین‌ می‌شود از خون ما
مجری امضای طوماریم، خودکاریم ما

چشم ما بر دست زوار است در باب جواد
در بغل سرقفلی باب رضا(ع) داریم ما

سهم سقاخانه ما را فزون‌تر کن ز پیش
گر تصور می‌کنی امروز هوشیاریم ما

در دل ما دائما نقاره‌ها هو می‌کشند
مطرب و درویش و شهرآشوب و بیماریم ما

مطرب و درویش و شهرآشوب و بیمار و خراب
الغرض خوبیم یا بد! خیل زوّاریم ما

با کبوترهای تو، پر می‌کشد دست دعا
چشمِ آهوئیم، یک آمین طلبکاریم ما

گوشه‌ای پای ضریح‌ات دست ما را بند کن
دست ما را بند کن جایی، گرفتاریم ما

کم نمی‌آید کَرَم، از بس که یارِ ما یکی است
کم نمی‌آید توقع، بس که بسیاریم ما

شانه‌ات، تابوت ما را تا کجا خواهد کشید؟
بعد مُردن هم تو را ای عشق، سرباریم ما

********

غزل دوم:

ذهنم پر است چون حرمت از مثال‌ها
از باید و نباید و از احتمال‌ها

آقا قبول می‌کندَم یا نه؟ می‌روم
بس که برآمده‌ست از آقا محال‌ها

ایران ز لطف، کشور محراب‌ها شده
چون سوی توست سجده این خط و خال‌ها

آهو به چشم مست، پناهنده می‌شود
تضمین نموده‌اند غزل را غزال‌ها

مانند کورها به شما تکیه کرده‌ام
من با اشاره حرف زدم مثل لال‌ها

رویم سیاه! اشهد من عرض لکنت است
شوری بریز بر سر و سور بلال‌ها

قربان تو! به پاسخ در راه مانده‌ات
بند آمده زبان تمام سوال‌ها

واکن گره گره، قفس این کبوتران
بسته شده به پنجره‌ فولاد، بال‌ها

هم مِهر رو زده به مزار تو قرن‌ها
هم ماه رو نهاده به قبر تو سال‌ها

وقتی خیال‌ها همه در بند مشهد‌اند
باید نماز خواند به پشت خیال‌ها

زائر بهشت می‌رود از روضة رضا
حتی کسی که برده دلش را مدال‌ها

گفتند خوب و بد همه در هم خریدنی‌است
خود را فکنده‌ام به دل قیل و قال‌ها

گفتم که خوش به حال حرم رفته‌ها و کاش
من هم شوم یکی ز همین خوش‌ بحال‌ها

پیش از دعا اجابتِ آقا مثل شده‌ست
ذهنم پر است چون حرمت از مثال‌ها

احمد بابایی


/م118