گفتگوی امام باقر(ع) و هشام

کد خبر: 20154
امام محمد باقر عليه‌السلام پنجمين امام شيعيان در سال ۵۷ هجري در مدينه متولد شد و در سن ۵۷ سالگي در هفتم ذي‌الحجه سال ۱۱۴هجري توسط هشام بن عبدالملك اموي عليه‌اللعنة به شهادت رسيد. مادر ايشان فاطمه، دختر امام مجتبي عليه‌السلام بود و از اين جهت، نخستين كسي مي‌باشد كه هم از نظر پدر و هم از نظر مادر، فاطمي و علوي بوده و جد پدري و مادريش امامان معصوم بودند. خلفاي معاصر حضرت به ترتيب، وليد بن عبدالملك، سليمان بن عبدالملك، عمر بن عبد العزيز، يزيد بن عبدالملك و هشام بن عبدالملك عليهم‌اللعنة بودند. غير از عمر بن عبد العزيز، چهار نفر ديگر با هم برادر بودند و نوه‌هاي مروان بن حكم مي‌باشند.
وارث: عبد الرحمن بن عبد اللَّه زهرى نقل كرده كه هشام بن عبد الملك در يكى از سال‌هاى دوران خلافتش حج به جا آورد؛ سپس در حالى كه بر دست غلامش سالم تكيه كرده بود، به مسجد الحرام وارد شد. امام‏ باقر عليه‌السلام نيز در مسجد نشسته بود، سالم به هشام گفت: يا اميرالمؤمنين اين مرد، محمد بن على است. هشام گفت: همان كس كه مردم عراق شيفته او هستند؟ گفت: آرى. هشام گفت: به نزد او برو و بگو: اميرالمؤمنين مي‌گويد: خوراك و آشاميدنى مردم در روز رستاخيز تا وقتي كه از حساب فارغ شوند چيست؟ حضرت فرمود: مردم در روى زمينى محشور مي‌شوند كه همانند گرده نانى است و در آن چشمه‏هائى از آب است و از آنها مي‌خورند و مى‏آشامند تا از حساب فارغ شوند. هشام كه اين پاسخ را شنيد، خيال كرد كه بر حضرت چيره شده، به سالم گفت: اللَّه اكبر! به نزد او برو و بگو: آن روز با آن همه گرفتارى كه از همه طرف آنها را احاطه كرده، چگونه به ياد خوردن و آشاميدن مى‏افتند!

حضرت پاسخ داد: جهنمي‌ها با آنكه در ميان شعله ‏هاى آتش مي‌سوزند، خوردن و آشاميدن را فراموش نمي‌كنند و درخواست آب و رزقى كه خدا ارزانى فرموده مى‏نمايند و اين آيه را از سوره اعراف دليل آورده كه خدا گفته جهنمي‌ها را نقل مى‏كند كه مردم جهنم از بهشتي‌ها درخواست مى‏نمايند: أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ‏؛ شربت آبى يا چيزى ديگر از آنچه خدا به شما ارزانى داشته به ما كرم كنيد.

اينجا هشام ساكت شد و كلامي براي گفتن نداشت. ارشاد/ج۲/ ص۱۶۳

محكوم كردن خوارج

از نافع بن ازرق -كه از خوارج بود- نقل شده كه خدمت حضرت باقر عليه‌السّلام رسيد و نزد او نشست و از مسائلى در حلال و حرام پرسيد.

آن حضرت در ضمن سخنان خود به نافع فرمود: به اين مارقه (خوارج) بگو چگونه جدا شدن از أميرالمؤمنين عليه‌السّلام را جايز دانستيد با اينكه در پرتو پيروى از او و تقرّب به خدا در يارى او [پيش از جريان حكميت] خون‌هاى خويش را در ركابش ريختيد؟
پس در پاسخ تو خواهند گفت: او درباره دين خدا داور قرار داد.

به آن‌ها بگو: خود خداوند نيز در شريعت پيغمبرش داورى به دو مرد از بندگانش را سپرده؛ در آن‌جا كه [درباره اختلاف ميان زن و شوهر] فرموده: «فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُريدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما؛ داورى از بستگان مرد و داورى از بستگان زن برگزينيد؛ اگر آن دو (زن و شوهر) خواهان سازش و آشتى باشند، خداوند ميانشان سازگارى پديد مي‌آورد. » نساء/ ۳۵

همچنين رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در جريان جنگ بنى قريظه و تعيين سرنوشت آنان، داورى را به سعد بن معاذ داد و داورى او را خداوند امضاء فرمود. مگر نمى‏دانيد كه همانا أميرالمؤمنين عليه‌السّلام به آن دو نفر دستور داد كه از روى حكم قرآن داورى كنند و از آن تجاوز نكنند و شرط فرمود كه آنچه مردان بر خلاف قرآن حكم كنند، آن را ردّ كنيد و آن‌گاه كه به او گفتند: تو كسى را بر خود داور ساختى كه به زيان تو حكم كرد!

فرمود: من بنده‏اى را داور نساختم، بلكه كتاب خدا قرآن را داور كردم. پس اين خوارج كجا مى‏توانند حمل به گمراهى كسى كنند كه دستور به حكم قرآن داده و فرموده: «آنچه مخالف قرآن است، ردّ كنيد» جز اينكه مى‏خواهند در دست زدن به اين ادّعا، بهتان و افترا زنند؟

نافع بن ازرق گفت: به خدا سوگند اين سخنى است كه هرگز به گوش من نخورده بود و به ذهنم خطور نمى‏كرد و به خواست خدا سخن حقّ و درستى است. احتجاج/ج۲/ص۳۲۴