سیدحسن حسینی؛ شاعری تأثیرگذار با تحولی عمیق در شعر آئینی
وی از سال ۱۳۵۲ نوشتن و سرودن را آغاز کرد. در مطبوعات قبل از انقلاب، مـجله فردوسی جایی برای عرضه کارهای تمرینی وی بود. بعد از انقلاب در سال ۱۳۵۸ با بقیه دوستان، حوزه اندیشه و هنر اسلامی را که استاد محمدرضا حکیمی، رخصفت، تهرانی و آیتالله امامیکاشانی از بانیان آن بودند، راهاندازی کردند که بخش ادبیات و شعر را سیدحسن حسینی برعهده داشت و قیصر امینپور و دوستان دیگر نیز در ادبیات داستانی، خسروجردی و صادقی در هنرهای تجسمی و سراج و بعدها آقای نفر در موسیقی و بعد هم مخملباف در ادبیات داستانی و تئاتر و بعد هم سینما را عهدهدار بودند.
سیدحسن حسینی تا سال ۱۳۶۶ در حوزه هنری حضور داشت. در سال ۶۶ در اثر اختلافاتی که با مدیر وقت حوزه هنری به وجود میآید، دستهجمعی اخراج میشوند. بعد هم به تدریس در دانشگاه الزهرا(س) روی میآورد. از سال ۶۷ در دانشگاه ادبیات فارسی و عربی را تدریس میکند.
وی پس از ۷ سال، تدریس را کنار گذاشته و از سال ۷۸ در رادیو در واحد ویرایش مشغول به کار میشود، البته در زمان جنگ نیز، در سال ۵۹ زمانی که میخواست ازدواج کند در دوره آموزشی به سر میبرد که جنگ شروع شد. بعد از اینکه دوره آموزشیاش تمام شد، با اینکه رشتهاش بهداری بود، اما رادیو ارتش را به وی سپردند.
بعد از آزادی خرمشهر، یکی دوسالی در رادیو ارتش ماند سپس به حوزه هنر بازگشت و چندین کتاب همچون «همصدا با حلق اسماعیل» و «گنجشک و جبرئیل» را چاپ کرد. در زمینه ترجمه هم «حمام روح» گزیده آثار جبران خلیل جبران، شاعر و فیلسوف معاصر عرب را از عربی و انگلیسی به فارسی ترجمه کرد.
«فنالشعر» استاد احسان عباس را به فارسی ترجمه کرد و بعد در زمینه ادبیات معاصر عرب هم، «نگاهی به خویش» را که مصاحبهای است با شاعران و نویسندگان معاصر عرب منتشر کرد.
کتاب «برادهها» که مجموعهای از تأملات اجتماعی و ادبی است منتشر شد. در سال ۷۸ کتاب «مشت در نمای درشت» که مقایسه ادبیات و سینماست به چاپ رسید. وی در زمینه سبکشناسی قرآن و زبانشناسی حافظ نیز پژوهشهایی را انجام داد.
اما دریغ که در ۴۸ سالگی، در نهم فروردین ۱۳۸۳ در یکی از بیمارستانهای تهران درگذشت.
در ادامه «رستخیز روح» را که یکی از شعرهای سیدحسن حسینی است زمزمه میکنیم. این شعر از «بالهای بایگانی» انتخاب شده است.
در وجود هم فشرده میشدیم
زنده میشدیم و مرده میشدیم
گرم و پر توان، به سوی بی نشان
روی تخت باد، برده میشدیم
نبض زندگی زبانه میکشید
فارغ از جهان مرده میشدیم
لحظههای گُر گرفته میجهید
یک نفس اگر فسرده میشدیم
در میان دستهای روز و شب
چون صدف به هم فشرده میشدیم
روح ما فرشته بود- اگرچه باز-
از زمینیان شمرده میشدیم
مثل نان پخته ای در آسمان
داغِ داغِ داغ خورده میشدیم
در فرود آسمان به دست خاک
چون امانتی سپرده میشدیم
آسمان دوباره میستاندمان
سوی اصل خویش برده میشدیم
خون مان به پای ساقه میچکید
لالههای زخم خورده میشدیم
رستخیز روح بود و حشر تن
زنده میشدیم و مرده میشدیم ...
منبع: بسیج مداحان
/ف.م214