مصيبت ام البنين(س) مادر حضرت عباس(س)
وارث: شب عاشوراست.عباس در خدمت ابا عبد الله عليه السلام نشسته است.در همان وقتي كه از سران دشمن مى آيد،فرياد مى زند:عباس بن على و برادرانش را بگوييد بيايند. عباس مىشنود ولى مثل اينكه ابدا نشنيده است،اعتنا نمى كند. آنچنان در حضور حسين بن على مؤدب است كه آقا به او فرمود:جوابش را بده هر چند فاسق است. مى آيد مى بيند شمر بن ذى الجوشن است.شمر روى يك علاقه خويشاوندى دور كه از طرف مادر عباس دارد و هر دو از يك قبيله اند، وقتى كه از كوفه آمده است به خيال خودش امان نامه اى براى اباالفضل و برادران مادرى او آورده است. به خيال خودش خدمتى كرده است. تا حرف خودش را گفت، عباس عليه السلام پرخاش مردانه اى به او كرد،فرمود: خدا تو را و آن كسى كه اين امان نامه را به دست تو داده است لعنت كند. تو مرا چه شناخته اى؟ درباره من چه فكر كرده اى؟تو خيال كرده اى من آدمى هستم كه براى حفظ جان خودم، امامم،برادرم حسين بن على عليه السلام را اينجا بگذارم و بيايم دنبال تو؟ آن دامنى كه ما در آن بزرگ شده ايم و آن پستانى كه از آن شير خورده ايم،اين طور ما را تربيت نكرده است.
جناب ام البنين،همسر على عليه السلام،چهار پسر از على دارد. مورخين نوشته اند على عليه السلام مخصوصا به برادرش عقيل توصيه مىكند كه زنى براى من انتخاب كن كه«ولدتها الفحولة» از شجاعان زاده شده باشد،از شجاعان ارث برده باشد«لتلد لى ولدا شجاعا»مىخواهم از او فرزند شجاع به دنيا بيايد.(البته در متن تاريخ ندارد كه على عليه السلام گفته باشد هدف و منظور من چيست،اما آنها كه به روشن بينى على معترف و مؤمناند مىگويند على آن آخر كار را پيش بينى مىكرد.) عقيل،ام البنين را انتخاب مىكند.به آقا عرض مىكند كه اين زن از نوع همان زنى است كه تو مىخواهى.چهار پسر كه ارشدشان وجود مقدس ابا الفضل العباس است،از اين زن به دنيا مىآيند،هر چهار پسر در كربلا در ركاب ابا عبد الله حركت مىكنند و شهيد مىشوند.وقتى كه نوبت بنى هاشم رسيد،ابا الفضل كه برادر ارشد بود به برادرانش گفت:برادرانم!من دلم مىخواهد شما قبل از من به ميدان برويد،چون مىخواهم اجر شهادت برادر را ادراك كرده باشم.گفتند:هر چه تو امر كنى.هر سه نفر شهيد شدند،بعد ابا الفضل قيام كرد.اين زن بزرگوار(ام البنين)كه تا آن وقت زنده بود ولى در كربلا نبود،شهادت چهار پسر رشيد خود را درك كرد و در سوگ آنها نشست.در مدينه برايش خبر آمد كه چهار پسر تو در خدمت حسين بن على عليه السلام شهيد شدند.براى اين پسرها ندبه و گريه مىكرد.گاهى سر راه عراق و گاهى در بقيع مىنشست و ندبههاى جانسوزى مىكرد.زنها هم دور او جمع مىشدند.مروان حكم كه حاكم مدينه بود،با آنهمه دشمنى و قساوت گاهى به آنجا مى آمد و مى ايستاد و مىگريست.از جمله ندبه هايش اين است:
لا تدعونى ويك ام البنين
تذكرينى بليوث العرين
كانتبنون لى ادعى بهم
و اليوم اصبحت و لا من بنين
اى زنان!من از شما يك تقاضا دارم و آن اين است كه بعد از اين مرا با لقب ام البنين نخوانيد(چون ام البنين يعنى مادر پسران،مادر شير پسران)،ديگر مرا به اين اسم نخوانيد.وقتى شما مرا به اين اسم مىخوانيد،به ياد فرزندان شجاعم مىافتم و دلم آتش مىگيرد.زمانى من ام البنين بودم ولى اكنون ام البنين و مادر پسران نيستم.
مرثيه اى دارد راجع به خصوص ابا الفضل العباس:
يا من راى العباس كر على جماهير النقد
و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذى لبد
انبئت ان ابنى اصيب براسه مقطوع يد
ويلى على شبلى امال براسه ضرب العمد
لو كان سيفك فى يديك لما دنى منه احد
مىگويد:اى چشمى كه در كربلا بودى و آن منظره اى كه عباس من،شير بچه من،حمله مىكرد مىديدى و ديده اى!اى مردمى كه آنجا حاضر بوده ايد!براى من داستانى نقل كرده اند، نمىدانم اين داستان راست است يا نه.يك خبر خيلى جانگداز به من داده اند، نمىدانم راست است يا نه.به من گفته اند كه اولا دستهاى پسرت بريده شد،بعد در حالى كه فرزند تو دست در بدن نداشت يك مرد لعين ناكس آمد و عمودى آهنين بر فرق او زد. واى بر من كه مىگويند بر سر شير بچه ام عمود آهنين فرود آمد.بعد مىگويد:عباس جانم!فرزند عزيزم!من خودم مىدانم كه اگر دست در بدن داشتى هيچ كس جرات نزديك شدن به تو را نمىكرد.
لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.
پی نوشت:
1) ابصار العين،ص26.
منبع: شهید آوینی