نكوهشی چون ستایش
معجزه بودن آن نیز از آن روست که احدی توانایی آوردن مانند آن را ندارد و از میان کتب آسمانی، تنها کتابی است که تحریف نشده است. بشر آشنا با این صحیفه بیکران، حقیقت ناب را از چشمه زلال معرفت قرانی طلب می کند و راه افسانه را نخواهد پیمود.
جنگ هفتاد ودو ملت همه را عذر بنه چـون ندیدند حـقیقت ره افسانه زدند
قرآن در میان مسلمانان، همچون قلب در پیکرر انسان است و هرگاه که قرآن در میان آنان حاکم بوده هیچ گاه غبار ندامت بر پیشانی آنان ننشسته است. اهتمام به قرآن در میان مسلمانان تا آنجا پیش رفته است که حتّی در ادبیات آنان، ضرب المثل های روزمره و اشعار و حکایات آنان، جایگاهی درخور یافته است. استشهادهای ظریف به آیات قرآنی نیز از همان جمله است کهمادر این نوشتار سعی خواهیم کرد با جمع آوری آنها از کتب مختلف مجموعه ای را فراهم آوریم که نکات و لطایف حکمی را دربرداشته باشد:
1. سهم برادری
مسكینی به نزد امیر آمد و گفت: به مقتضای آیه «أِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ»؛ 1«مؤمنان برادر یكدیگرند.» مرا در مال تو سهمی است؛ چرا كه برادرت هستم.
امیر گفت تا یك دینار به او دادند.
مسكین گفت: ای امیر! این مبلغ كم است.
امیر گفت: ای درویش! تنها تو برادر من نیستی، بلكه همه مؤمنان عالم برادر من هستند. پس اگر مال مرا به همه ایشان قسمت كنند، به تو بیش از این نرسد.
2. زن نكته سنج
روزی زنی را نزد حجاج آوردند كه قبیله او سركشی كرده بود. حجاج به او گفت: ای زن! آیه ای مناسب بخوان تا تو را ببخشم.
زن این جملات را خواند: «أِذَا جَاءَ نَصْرُاللَّهِ وَ الْفَتْحُ وَ رَأَیتَ النَّاسَ یخْرُجُونَ مِنْ دِینِ اللَّهِ اَفْوَاجاً.» حجاج گفت: وای بر تو! اشتباه گفتی؛ بلكه «یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ» درست است. زن گفت: ای حجاج! «دَخَلُوا وَ اَنْتَ تُخْرِجُهُمْ؛ یعنی آنها داخل در دین خدا شدند و تو آنها را خارج می كنی.» 2
3. مراتب ایمان
كسی به دیگری گفت: آیا تو مؤمنی؟
مخاطب در پاسخ گفت: اگر منظور تو از مؤمن، مؤمنی است كه در آیه آمده: «آمَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا اُنْزِلَ عَلَینَا»؛ 3 «ما به خدای عالم و كتابی كه به ما نازل شده، ایمان آورده ایم.» آری، مؤمنم؛ ولی اگر منظورت مؤمنی است كه در این آیه آمده است:
«أِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ أِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»؛ 4 «مؤمنان آنها هستند كه چون ذكری از خدا شود، دلهاشان ترسان و لرزان شود.» نمی دانم.
4. پاسخ منطقی
منصور دوانقی امر كرد، مردی را كه درباره او سعایت شده بود، آوردند. آن مرد نیز شروع به طرح دلایل خود كرد. منصور بر آشفت و گفت: آیا نزد من نیز دوباره به تكرار حرفهایت می پردازی؟
آن مرد پاسخ داد: خداوند می فرماید: «یوْمَ تَأْتِی كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَنْ نَفْسِهَا»؛ 5 « [یاد آور] روزی را كه هر نفسی برای رفع عذاب از خود به جدل و دفاع برخیزد.»
تو با خدا مجادله می كنی و ما چیزی به تو نمی گوییم. حال مرا به این گستاخی ام مؤاخذه می كنی! منصور از این پاسخ مبهوت شد و دستور داد تا جایزه ای به او دهند.
5. نكوهشی چون ستایش
شخصی به احمد بن خالد گفت: خدا به تو عطایی كرده كه به رسول خداصلی الله علیه وآله نكرده بود. احمد از این گفته در خود فرو رفت و به خشم آمد و با عتاب از گوینده سؤال كرد كه ای كم خرد! آن چیست كه خداوند به من عطا كرده و به رسول خداصلی الله علیه وآله ارزانی نداشته است؟ آن مرد در پاسخ گفت: خداوند به رسول خودش می فرماید: «لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»؛ 6 «ای پیامبر! اگر تندخو و سخت دل بودی، مردم از گرد تو متفرق می شدند.» در صورتی كه تو تندخو و سخت دل هستی و ما از گردت متفرق نمی شویم!
6. جلوگیری از آزار كودكان
شخصی كه به دیوانگی اشتهار داشت در شهر بغداد از آزار و سنگ اندازی كودكان می گریخت تا اینكه به خانه بزرگی رسید. به نزدش دوید و این آیه را خواند:
«یا ذَالْقَرْنَینِ أِنَّ یأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْاَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلَی أَنْ تَجْعَلَ بَینَنَا وَ بَینَهُمْ سَداًّ»؛7
«ای ذوالقرنین! یأجوج و مأجوج فساد [و خونریزی] می كنند؛ آیا چنانچه ما خرج آن را به عهده بگیریم، سدی میان ما و آنها می بندی [كه از شر آنان آسوده شویم] .»
خواجه از اقتباس او به این آیه متعجب شد و كودكان را از آزار او برحذر داشت و از طعام سیرش ساخت.
7. از ترس سنگ اندازی گریخت
شخصی از ترس سنگ اندازی كودكان گریخت تا به خانه خواجه ای رسید و چون در باز بود، به درون رفت و در را بست. كودكان بیرون خانه، سنگ به دست به انتظار او نشستند. صاحب خانه چون او را سر و پا برهنه و مجروح دید، دلش به حال او سوخت و به غلامان خود گفت تا مقداری غذا برایش آوردند. او كه آن غذای لذیذ را دید این آیه را خواند:
«لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ»؛ 8
«آن دیوار (حصار بین مؤمنان و منافقان) دری دارد كه باطن و درون آن رحمت است و از جانب ظاهر، عذاب خواهد بود.»
با این آیه هم به لطف صاحب خانه اشاره كرد و هم به عذابی كه بیرون خانه در انتظارش بود. خواجه از این اقتباس او خوشش آمد و گفت تا اطفال را از آنجا راندند و به او هدایایی داد.
8. این پا شبیه چیست؟
روزی پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله در مسجد و با حضور اصحاب و یاران نشسته بودند. پس از مدتی پای آن حضرت خسته می شود و پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله حیا می كند كه پایش را دراز كند؛ چنان كه قرآن می فرماید:
«فَاِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِروُا وَ لاَ مُسْتَأْنِسینَ لِحَدیثٍ أِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ یؤْذِی النَّبِی فَیسْتَحْیی مِنْكُمُ»؛ 9 «چون غذا تناول كردید، [از پی كار خود بروید و] متفرق شوید و به سرگرمی و انس به بحث و صحبت نپردازید؛ چرا كه این كار پیامبر را آزار می دهد و او از شما خجالت می كشد [و حیا می كند كه اظهار نماید.]»
ولی بر اثر شدت خستگی پا، آن حضرت با یاران و اصحاب مزاح می كنند و پا را دراز كرده، می پرسند: به نظر شما این پای من، شبیه چیست؟ حاضران در مجلس هر كدام چیزی می گویند و هر یك پا را به چیزی شبیه می كنند.
چون خستگی از پای آن حضرت رفع می شود، اشاره به آن یكی پایشان كرده و می فرمایند: این پا شبیه پای دیگر من است.
9. قبر سلطان محمود غزنوی
گویند: سلطان محمود غزنوی مقبره ای برای خود ساخت و به یكی از ندیمان خود گفت: آیه مناسبی از قرآن پیدا كن كه بر روی سنگ قبر حك شود! ندیم گفت: خوب است نوشته شود: «هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی كُنْتُمُ تُوعَدُونَ«؛10 «این همان جهنمی است كه به شما وعده داده شد.»
10. كارفرما و شاگرد
گویند: روزی كارفرمایی به شاگرد خود گفت: در دُكان را ببند و آن را به حضرت عباس علیه السلام بسپار و بیا! در وقت ملاقات، كارفرما به شاگردش گفت: چه كردی؟ گفت: در را بستم و مغازه را به خدای عباس علیه السلام سپردم. كارفرما گفت: ای وای بر من! دیگر معلوم نیست آن مال، مال من باشد؛ زیرا مال، مال خداست؛ «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَوَاتِ وَ الْاْرضِ»؛11 «و خدا راست فرمانروایی آسمانها و زمین.» و ممكن است به هر كس دیگر بدهد؛ اما حضرت عباس علیه السلام چون مال خودش نیست، از این جهت گفتم به او بسپار.
پی نوشت:
1) حجرات / 10.
2) ر. ك: نصر / 1 - 2.
3) آل عمران / 84.
4) انفال / 2.
5) نحل / 111.
6) آل عمران / 159.
7) كهف / 94.
8) حدید / 13.
9) احزاب / 53.
10) یس / 63.
11) آل عمران / 189.
/1102101305