اين دل شده هيأت اباعبدالله(37)/كهنه پيراهنت به غارت رفت

کد خبر: 43081
كهنه پيراهنت به غارت رفت گوشه ي معجرم در آتش سوخت

وارث:




اين دل شده هيأت اباعبدالله(36)/كهنه پيراهنت به غارت رفت

اين دل شده هيأت اباعبدالله(36)/كهنه پيراهنت به غارت رفت

تو كه رفتي حرم در آتش سوخت

آلِ پيغمبرم در آتش سوخت

پرگرفتم ولي چه فايده داشت؟

عاقبت پرم در آتش سوخت

كهنه پيراهنت به غارت رفت

گوشه ي معجرم در آتش سوخت

در دلِ خيمه دخترت هم با

گيسوان سرم در آتش سوخت

 يادِ پنجاه سال پيشم كه

صورت مادرم در آتش سوخت

 اين دل شده هيأت اباعبدالله(36)/كهنه پيراهنت به غارت رفت

 

تمام دشت به حالم نظاره ميكردند

به يكدگر پي ِ غارت اشاره ميكردند

برايِ بردنِ يك گوشواره ي ناچيز

حراميان به خدا گوش پاره ميكردند

(محمد حسن بيات لو)

اين دل شده هيأت اباعبدالله(36)/كهنه پيراهنت به غارت رفت 

 

 

 با اين شتاب فكر كنم سر مي آورد!

با اين شتاب،حوصله را سر مي آورد

مي تازد و غنيمت جنگ غروب را

از چنگ سي هزار نفر، در مي آورد

حس مي كنم كه داخل خورجين غصبي اش

يك باغ سيب سرخ معطر مي آورد

سرمست سود دادوستدهاي كربلاست

دارد چقدر چادرومعجر مي آورد!!!

نرخ طلاي كوفه سقوطش مسجل است

از بسكه گوشواره و زيور مي آورد

دود و تنورروشن و عطري شبيه عود

اينجاي روضه داد مرا در مي آورد

(وحيد قاسمي)


اين دل شده هيأت اباعبدالله(36)/كهنه پيراهنت به غارت رفت 

 

رویِ نِی مویِ تو در باد رها افتاده

در فضا رایحه‌ای روح‌فزا افتاده

 

سر ِ تو می‌رود و پیکر تو می‌ماند

از هم آیاتِ وجودِ تو جدا افتاده

 

آتش آن نیست که در خرمن پروانه زدند

آتش آن است که در خیمه يِ ما افتاده

 

دم ِ گودال دلم ریخت که انگشتت کو؟

حق بده خواهرت اینگونه ز پا افتاده

 

عاقبت دید رباب آنچه نباید می‌دید

آنقدر زار زده تا ز صدا افتاده

 

من به میل خود از اینجا نروم، ميبَرَدَم

تازیانه که به جانِ تن ما افتاده

 

میشمارم همه طفلان حرم را دائم

وای که دخترکت باز کجا افتاده؟

 

زجر رفته ست سراغش که بیارد او را

آمد اما به رویش پنجه به جا افتاده

 

هق هقش پاسخ من شد که از او پرسیدم

دو سه دندانِ تو ای عمه چرا افتاده؟

(محمد رسولي)

اين دل شده هيأت اباعبدالله(36)/كهنه پيراهنت به غارت رفت 

 

 

 

 

رویِ نِی مویِ تو در باد رها افتاده

 

در فضا رایحه‌ای روح‌فزا افتاده

 

 

 

سر ِ تو می‌رود و پیکر تو می‌ماند

 

از هم آیاتِ وجودِ تو جدا افتاده

 

 

 

آتش آن نیست که در خرمن پروانه زدند

 

آتش آن است که در خیمه يِ ما افتاده

 

 

 

دم ِ گودال دلم ریخت که انگشتت کو؟

 

حق بده خواهرت اینگونه ز پا افتاده

 

 

 

عاقبت دید رباب آنچه نباید می‌دید

 

آنقدر زار زده تا ز صدا افتاده

 

 

 

من به میل خود از اینجا نروم، ميبَرَدَم

 

تازیانه که به جانِ تن ما افتاده

 

 

 

میشمارم همه طفلان حرم را دائم

 

وای که دخترکت باز کجا افتاده؟

 

 

 

زجر رفته ست سراغش که بیارد او را

 

آمد اما به رویش پنجه به جا افتاده

 

 

 

هق هقش پاسخ من شد که از او پرسیدم

 

دو سه دندانِ تو ای عمه چرا افتاده؟

 

(محمد رسولي)

اين دل شده هيأت اباعبدالله(36)/كهنه پيراهنت به غارت رفت 

 

     امان از دل زينب(س)

وایِ من خیمه ها به غارت رفت

گیسویی رویِ نی پریشان ماند

وسط چند خیمه سوزان

خواهری دل شکسته حیران ماند

***

وایِ من چادری به یغما رفت

بانویی معجرش در آتش سوخت

مَردِ بیمار خیمه يِ توحید

نیمی از بسترش در آتش سوخت

***

شعله و دود تا فلك ميرفت

كربلا هم سقيفه اي دارد

به لبِ كُندِ تيغ خُرده نگير

هركه اينجا وظيفه اي دارد

***

عاقبت هرچه بود با سختی

سر ِ خورشید را جدا کردند

مرد خورجین به دستی آوردند

صحبت از دِرهَم و طلا کردند

***

مرد خورجین به دست با سرعت

سوی دارالعماره میتازد

مرد خوش قول کوفه با جیبی

مملو از گوشواره میتازد

***

بادِ تند خزان چه سوزی داشت

چند برگی ز لاله ای گم شد

در هیاهوی غارت خیمه

گوشوار سه ساله ای گم شد

***

وای از هق هق ِ النگوها

آسمان هم به هق هق افتاده

داس ِ بی رحم کینه بر جانِ

غنچه های شقایق افتاده

***

حرف خلخال را دگر نزنيد

دردِ سر ساز ميشود به خدا

دختران تازه يادشان رفته

زخم ها باز ميشود به خدا

***

سر عباس را به نیزه زدند

تا ببیند چه بر حرم رفته

تا ببیند نگاه یک لشگر

به سوی چند محترم رفته

(وحيد قاسمي)

اين دل شده هيأت اباعبدالله(36)/كهنه پيراهنت به غارت رفت 

 

 

بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست

 

به تن این همه سردار سری نیست که نیست

 

 

 

بنویسید که  خورشید  به  گودال  افتاد

 

و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست

 

 

 

آتش از بال و پر سوخته جان میگیرد

 

زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست

 

 

 

یک نفر سمت مدینه خبرش را ببرد

 

پس از این ام بنین را پسری نیست که نیست

 

 

 

یا به آن مادر سرگشته بگویید: نگرد

 

چون ز گهواره ی اصغر اثری نیست که نیست

 

 

 

تازیانه به تسلای یتیمی آمد

 

تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست

 

(مهدي زنگنه)

اين دل شده هيأت اباعبدالله(36)/كهنه پيراهنت به غارت رفت 

 

خنده بر روی لبش مرد ستمکاری هست

آه انگار نه انگار عزاداری هست

 

آن طرف دامن طفل آتش سوزان دارد

این طرف در تب شعله تن بیماری هست

 

...و زنی باز سوی علقمه میکرد نگاه

که به پا خیزد اگر دست علمداری هست

 

همه دیدند که خون چشم دلش را پر کرد

از فرات سخنش ناله ي سرشاری هست :

 

مبریدم که در این دشت مرا  کاری هست

گل اگر نیست ولی صفحه ی گلزاری هست

 

ساربانا مزن این همه آواز رحیل

آخر این قافله را قافله سالاری هست

 

به امیدی شوم از کشته مظلوم جدا

که سوی کوفه مرا وعده ی دیداری هست

اين دل شده هيأت اباعبدالله(36)/كهنه پيراهنت به غارت رفت 

 

 

هجوم ناگهان و واي زينب

 

به سمت كاروان و واي زينب

 

 

 

تن آقا بدون غسل و دفن و

 

بدون سايه بان و واي زينب

 

 

 

شنيده شد صداي مادري كه

 

نشسته قد كمان و واي زينب

 

 

 

رسيده بر سر گودال اما

 

خميده ناتوان و واي زينب

 

 

 

دوباره دستهايي را كه بستند

 

دوباره ريسمان و واي زينب

 

 

 

دوباره كربلا غوغا و غوغا

 

دوباره سايه بان و واي زينب

 

 

 

شب و صحرا و آتش ، طفل و معجر

 

امان و الآمان و واي زينب

 

 

 

دوباره گمشده در بين صحرا