شهادت امام باقر (ع)

کد خبر: 59513

وارث: امام محمدباقر(ع) پس از عمری تلاش در میدان بندگی خدا و زنده کردن دین و گسترش علم و فعالیت های اجتماعی، در هفتم ذی الحجه سال 114 به شهادت رسید.

درباره تاریخ شهادت آن حضرت، نقل قول های متفاوتی وجود دارد. گروهی از مورخان، تاریخ شهادت آن حضرت را سال 117 و برخی دیگر سال 118 بیان می کنند. گروهی نیز سال های 113، 115، 116 و حتی 111 هجری را تاریخ شهادت امام باقر(ع) نقل کرده اند، ولی بیشترین منابع تاریخی، سال 114 را مستند دانسته اند. همچنین علت وفات آن حضرت، در منابع روایی و تاریخی، مسمومیت بیان شده است؛ مسمومیتی که حکومت امویان در آن دخیل بود. در برخی روایات آمده است. امام باقر(ع) مسموم شد و بر اثر این مسمومیت، بدن آن حضرت متورم شد و به شهادت ایشان انجامید. در اینکه چه فرد یا افرادی در این ماجرا دست داشتند، نقل های متفاوتی وجود دارد. برخی منابع، هشام بن عبدالملک را عامل اصلی این جنایت بیان کرده اند و برخی دیگر ابراهیم بن ولید را مسموم کننده امام باقر(ع) معرفی می کنند. در برخی روایات نیز از زید بن حسن نام برده شده؛ چراکه وی کینه ای دیرینه نسبت به امام باقر(ع) داشته است. با این حال، شکی نیست که امام باقر(ع) در دوران حکومت هشام بن عبدالملک به شهادت رسیده است؛ زیرا خلافت هشام از سال 105 تا سال 125 هجری بوده و آخرین سال وفات آن حضرت در کتاب های تاریخی، سال 118 هجری بیان شده است.

نقل ها مبنی بر تاریخ شهادت آن حضرت به ظاهر متفاوت است. با این حال، با قدری تأمل در منابع روایی درمی یابیم که عامل شهادت آن حضرت می تواند چند نفر باشد که در هر روایت از یکی نام برده شده است. بعید نیست که هشام برای قتل غیرآشکار امام انگیزه ای قوی داشته است.

 

امام باقر(ع) در مباحث علمی و دینی اهل جدال نبود. نخست، مطلب حق را می گفت. سپس ساکت می شد و به ذهن ها و اندیشه ها فرصت می داد درباره سخنانش فکر کنند و به جمع بندی و نتیجه گیری دقیق تر برسند. بحث آن حضرت با پیروان ادیان و مکاتب فقهی، بحث غالب و مغلوب نبود، بلکه هدف امام باقر(ع) این بود که طرف مقابل را قانع کند. آن حضرت هرگز در برابر تکذیب ها مقابله به مثل نمی کرد، بلکه می کوشید مطلب را از طریق دیگر و با منطقی دیگر بیان و در پایان، شخص مورد نظر را به حقیقت آگاه کند.

 

امام صادق(ع) در وصف اخلاق و عبادت پدرش چنین می فرماید:

پدرم بسیار ذکر خدا می گفت. با او غذا می خوردم و او ذکر خدا می گفت. با مردم سخن می گفت، ولی این امر او را از ذکر خدا باز نمی داشت. می دیدم زبان به کامش می چسبد، ولی با این حال، از گفتن ذکر لا اله الا الله باز نمی ایستد. ما را جمع می کرد و به ما می فرمود: تا سر زدن آفتاب ذکر خدا بگوییم و هر کدام از ما را که خواندن می دانست، به تلاوت قرآن سفارش می کرد و به دیگران می گفت ذکر بگویند.