دکتر قنبری: همه باید زیر پرچم حق بایستند تا پابرحا بماند
ایمان از جنس عقل است. ایمان علی بن ابیطالب هم از جنس متفاوتی است. دشمنان می خواستند ریاست در قریش باشد و سیادت در بنی هاشم باشد. این حرف معنا و مفهوم جدایی دین از سیاست است. یعنی علی بن ابیطالب علیه السلام فرد مقدسی است و به نماز و روزه اش بپردازد و ریاست هم که یک امر دشوار است برای دیگران. برای جا انداختن این مطلب هم دو اقدام کردند: اقدام اول منع حدیث بود. گفتند: "حسبنا کتاب الله". پیغمبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفته است و کتاب خدا را در میان ما به به جای گذاشته است. ضرورتی برای نقل حدیث نیست. عایشه نقل می کند 500 حدیث از پیامبر در اختیار من بود و پدرم آمد و آنها را به آتش کشید.
با همین اقدامات دولت انشعابی تأسیس شد و فهم جامعه اسلامی تغییر کرد. بسیاری از راز و رمزها در سینه تاریخ حبس ماند. اگر قرار باشد فعل و انفعال و رفتارهای آنها بررسی شود خیلی حرف برای گفتن است. سعی کنید با آدم های باحیا و باوفا مراوده کنید. این ها موفق شدند مسیر تاریخ و راه و رسم پیامبر صلی الله علیه و آله را تغییر دهند.
ماجرای عجیب در سقیفه و حسودترین قریش
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خبری را گزارش کرده است که خیلی شگفت انگیز است. در جلد 16 شرح نهج البلاغه این طور گزارش می دهد که راوی خبر ابوموسی اشعری است می گوید: در سفر حجی ما در معیت عمر بن خطاب بودیم. وقتی به مکّه رسیدیم قصد داشتم به دیدار عمر بروم؛ در راه مُغِیرَةبن شُعبه را دیدم که او نیز قصد دیدار عمر را داشت. به راه افتادیم. در مسیر درباره حکومت عمر، قیام پسندیده ی او در انجام کارهای اساسی و مواظبت بر امر اسلام و مواظبت های سختگیرانه ی او بحث کردیم و گفتیم ابوبکر تشخیص درستی در انتخاب او داد.
معلوم می شود این حرفها و موضوع گفتمان محصول یک فضای متشنج اجتماعی است، معلوم می شود همان موقع هم برای مردم سوال بوده که وقتی علی بن ابی طالب علیه السلام را با رای مردم کنار زدید و نصب الهی را کنار زدید، غدیر خم را تعطیل کردید و وحی الهی را کنار زدید و با رای مردم بر سر کار آمدید اما چطور می شود حاکم اول با سیستم ولایتعهدی جانشین خودش را تعیین می کند و از رای مردم کمک نمی گیرد؟
وقتی ریاست مبنای خودش را از دست بدهد هیچ کس کوتاه نمی آید. اوبوموسی در ادامه می گوید: به مُغِیره گفتم: شک نیست که ابوبکر بر خلافت عمر تأکید داشت.
مُغِیره گفت: همین طور است، هرچند قومی کراهت داشتند که عمر تولیت را به دست بگیرد، زیرا از عمر تنفّر داشتند و برای آنها از این خلافت بهرهای نبود.
گفتم: ای بیپدر، چه کسانی از رسیدن عمر به خلافت کراهت داشتند؟
مُغِیره گفت: مثل این که تو طایفه قریش را نمیشناسی که چقدر حسود هستند. به خدا قسم، اگر حسد را شماره کنند برای قریش نه دهم است و برای بقیّه مردم یک دهم باقی میماند.
گفتم: ساکت شو ای مُغِیره، به درستی که فضل قریش بر مردم روشن است.
ما همچنان سخن میگفتیم تا به محل سکونت عمر رسیدیم. او را در آنجا نیافتیم. کسی گفت: الآن رفت. به سوی مسجدالحرام رفتیم و دیدیم مشغول طواف است. ما هم طواف کردیم. وقتی که فارغ شد، بین ما ایستاد و تکیه بر مُغِیره نمود و گفت: از کجا میآیید؟
گفتم: قصد دیدار تو را داشتیم ولی تو را در جایگاهت نیافتیم، به اینجا آمدیم. بعد مُغِیره نگاهی به من کرد و خندید.
عمر از این خنده خوشش نیامد و گفت چرا میخندید؟
مُغِیره گفت: بین من و ابوموسی در راه گفتگویی بود که بر آن میخندیم. عمر گفت: موضوع چیست؟
ما ماجرا را گفتیم تا به حسد قریش رسیدیم و از داستان کسی که میخواست ابوبکر را از جانشین نمودن عمر منصرف نماید، سخن گفتیم.
عمر آه سردی کشید و گفت این حرفها باید مثل راز بین ما بماند و گفت: ای مُغِیره! چیست نه دهم، بگو نود و نه درصد به این طایفه و به باقی مردم یک صدم حسد میرسد که در آن یک صدم نیز این طایفه قریش با مردم شریک است. ابوبکر نمی خواست من رئیس شوم و از همه حسودتر بود. ابوبکر از حکومت بیرون نشد تا زمانی که از حکومت ناامید شد یعنی قطعا دانست که به زودی می میرد و زنده نخواهد ماند، چون او فهمید که مردم با من همراه نیستند.
به خدا قسم اگر از برادرم یزیدبن خطّاب و اصحابش اطاعت مینمودم، هیچ وقت ابوبکر شیرینی خلافت نمیچشید، لکن من او را جلو انداختم و خود عقب ماندم. او را بلند و تأیید کردم و خلافت را تصویب نمودم و مسائل خلافت را بر او گشودم و کارهای رخنهوار را بستم.
مغیره به او گفت: زمانی که در خلیفه بودیم ابوبکر خلافت را به تو و ابوعبیده پیشنهاد و تعارف کرد و خودش را معین نکرد.
عمر گفت: من تو را از مردان زیرک عرب میشمردم. مثل این که تو از چیزهایی که آنجا اتّفاق افتاد کاملاً بیاطّلاعی! این مرد مرا فریب داد و خودش را در جایگاه حکم قرار داد و مرا در برابر انصار قرار داد. وقتی دید مردم به او اشتیاق دارند و با گشادهرویی از او استقبال مینمایند، یقین کرد که مردم دیگری را به جای او برنخواهند گزید. اگر می فهمید من علاقه ای به حکومت دارم مرا زنده نمی گذاشت.
دولت ائتلافی؛ جایی که حق در آن جایی ندارد
این نیست که فقط با پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دغل کاری کردند، حضرت می فرمود: دغل کاران دسیسه گر سرزنش گر و ملامت گر کارشان همین است، آنها بین خود هم دغل کاری داشتند لذا دولت بعد از حضرت یک دولت ائتلافی بود اما برخاسته از سقیفه بود. هر جا اسم ائتلاف می آید ممکن است به احتمال قوی در آنجا حق وجود نداشته باشد.
ائتلاف برای جمعیتی است که توحیدش نقص دارد. در منطق انقلاب اسلامی که در سایه حسین بن علی علیه السلام برایمان تحقق یافته باید وحدت و توحید داشته باشیم. ائتلاف برای جریان دینی حق نیست کسی که صلاحیت ندارد بیاید خیانت می کند اگر به میدان بیاید. همه باید زیر پرچم حق بایستند برای اینکه پرچم حق پابرجا بماند. آنها ائتلاف کردند و محصول ائتلاف دغل کارانه شان این بود که یک نفر با فریب سر کار بیاید، جنس دغل کارانه آنها اتفاقی بود که برای عمر افتاد و گفت کلاه برداری کردند و مرا مبهوت خودشان کردند.
عمر در ادامه می گوید: یک وقت من کارهایی می کردم و ابوبکر برایم پیغام آورد که اگر این کارها و این نوع رفتار را ادامه دهی با تو برخورد خواهم کرد. من هم در پاسخ پیغامش گفتم: اگر دست از این جریانات برنداری چیزهایی در سینه ام هست که شهر به شهر می روم و امت را بر علیه تو می شورانم. ابوبکر هم گفت: همان روابط گذشته را ادامه دهیم. این خلافت هم بعد از چند روزی به تو خواهد رسید و آن را به تو برمیگردانم.
عمر مجدد آه سردی کشید و گفت: من فکر می کردم ظرف دو هفته حکومت را به من بر می گرداند اما مادامی که از زندگی ناامید نشده بود آن را به من برنگرداند.
زندگی بدون علی علیه اسلام؛ افتادن در دامن منجلاب و تبهکاری
محصول این رفتار فساد و تبهکاری و رها کردن امر امت می شود، باعث جابه جا شدن اصل و فرع می شود. آدم های درجه یک در جایی قرار می گیرند که آدم های درجه پنج بر گرده ی آنها سوار می شوند،مردم آرامش نداشتند و نظام تربیتی مردم عوض شد و کارشان به جایی رسید که در نماز جماعت پشت سر امام مست نماز می خواندند. مردمی که تحقیر شوند و از علی بن ابی طالب علیه السلام فاصله بگیرند خودشان را تحقیر می کنند، علم هدایت اگر پیش روی مردم نباشد دست ظلم روی سر آنها قرار می گیرد به امام حق که آسیب نمی رسند. اگر مردم یک لحظه غفلت کنند تا اینکه از جایگاه نفس کشیدن در کنار پیغمبر صلی الله علیه و آله به جایی می رسند که بوی تعفن و نکبتشان حتی جبهه ی کفر را دچار پریشانی می کند. آنچه در انتهای دوره ی عثمان اتفاق افتاد محصول رفتار اول بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله است. فساد فساد است، زندگی بدون علی علیه اسلام یعنی افتادن در دامن منجلاب ها و تبهکاری ها.