بهترین راه رهایی ترس از زلزله

کد خبر: 75582
یکی از خوف‌های مذموم، خوف از مرگ است. اصالت خوف ممدوح است، امّا خوف مذموم، یکی از مواردش، همین خوف از مرگ است. اگر بخواهیم از این خوف‌های مذموم هم راحت شویم، فقط و فقط راهش اتّصال به حضرت حجّت است. این یک قاعده است، باور کنید.
وارث: آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود به موضوع «راه برطرف کردن خوف‌های مذموم» با محوریت خوف از زلزله پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

آیا خوف، عقلانی است؟

آنچه که از عقل سلیم، انتظار می‌رود، این است که در باب خوف، فقط تن به خوف ممدوح می‌دهد، نه خوف مذموم. خوف از یک جهت، صحیح است و اصلاً از میوه‌های قوّه‌ی غضب است که بیان کردیم: این غضب، گاه اگر عنوان الهی پیدا کند، شجاعت می‌شود و در غیر این صورت، یا تهوّر و یا جبن (ترس)، محسوب می‌شود. این جبن که در وجود انسان هست، حال خوفیّه دارد، امّا آیا هر خوفی، غلط است؟ کما اینکه تهوّر که حال شجاعت را دارد، شجاعت نیست و بی‌باکی بدون عقل است و طبعاً انسان را گرفتار می‌کند. خوف هم همین حال را دارد، اگر این خوف، از سیطره‌ عقل سلیم نباشد، مذموم است، امّا اگر در سیطره‌ی عقل سلیم باشد، عین عبادت و عقل است.

چگونه کراهت از مرگ را برطرف کنیم؟

بیان کردیم: در مورد خوف مذموم، انواع مختلفی موجود است. بعد از چهار خوفی که در جلسات گذشته اشاره کردیم، به خوفی رسیدیم که عنوان این خوف، خوف از مرگ است. یعنی خوف اینکه انسان از این دنیا می‌خواهد برود. بیان کردیم: یک دلیل این است که مرگ را نابودی و فنا می‌بیند. لذا چون آن را نابودی می‌بیند، از مرگ می‌ترسد.

اولیاء خدا و عرفا بیان می‌کنند: صورت اولیه این مطلب، هیچ اشکالی ندارد؛ چون این، کراهت انسانی است. امّا نمی‌داند که این، حقیقتش، چیز دیگری است. در بحارالانوار، جلد 72، پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) فرمودند: «شیئان یکرههما ابن آدم»، دو چیز است که فرزندان آدم، از آن کراهت دارند و برایشان ناخوشایند است. معلوم می‌شود تمام فرزندان آدم این را دارند. اوّلی را حضرت می‌فرمایند: «یکره الموت»، اوّلی، کراهت از مرگ است.

لذا بزرگان و اعاظم حسب این روایت شریفه می‌فرمایند: همه‌ انسان‌ها، ولو مؤمن هم از مرگ کراهت دارد و ادامه‌ روایت نیز همین را بیان می‌فرماید. حضرت نوعی تبیین می‌فرماید که معلوم می‌شود همه بدشان می‌آید و ناخوشایند است، منتها حضرت توضیح می‌دهد که بدانید این کراهت، اشکالی ندارد، اگر این خصوصیّت را داشته باشد و از طرفی هم اشکال دارد، اگر این خصوصیت را داشته باشید.

حضرت می‌فرمایند: «و الموت راحة للمؤمن من الفتنة»، اما مرگ، برای مؤمن، راحتی است از بلاها، گرفتاری‌ها و فتنه‌ها. یعنی مؤمن هم از مرگ، ناراحت است، امّا خبر ندارد که مرگ، او را خیلی از فتنه‌هایی که اتّفاق می‌افتد، راحت می‌کند. البته نه اینکه دنیا، بد است و مؤمن باید بگوید: بروم تا راحت شوم. یعنی بعد از این زندگی که الآن دارد، اگر ادامه پیدا کند، امکان دارد فتن و آزمایشاتی پیش بیاید که او نتواند در این فتنه‌ها و آزمایش‌ها سربلند بیرون بیاید.

این مطلب حتّی در مورد بعضی از بزرگان ما که از دنیا رفتند و امیدی به آنان بود، صدق می‌کند. وقتی به برخی از اعاظم می‌گفتیم: فلانی چرا از دنیا رفت، زود بود، حیف شد، به درد نظام و اسلام و انقلاب می‌خورد. آن اعاظم بیان می‌کردند: یک دلیلش این است که اگر او می‌ماند، برای خودش مناسب نبود. لذا گاهی معنای «راحة المؤمن من الفتنة» این است. با مرگ راحت می‌شود و إلّا یک آزمایشی پیش می‌آید در آن آزمایش سربلند بیرون نمی‌آید.

پس انسان نسبت به این مرگ، کراهت دارد، چون یک دلیلش این است که نمی‌داند این، راحتی است. از آن طرف این ابن آدم، همه، در مرحله‌ی آولی، چه مؤمن و چه غیر مؤمن از مرگ کراهت دارد، امّا اگر این مؤمن، خوب می‌دانست که این مرگ، او را از یک فتنه و آزمایشی که بناست برای او پیش بیاید و نتواند از آن آزمایش سربلند کند، راحت شده است؛ آن موقع کراهت نداشت.

به تعبیر دیگر، اگر مؤمن بداند که پروردگار عالم خیر او را می‌خواهد و واقعاً بداند که «إن الله بصیر بالعباد» و امور را تفویض به حضرت حقّ کند «افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد»، آن‌وقت راحت می‌شود و از مرگ هم کراهت ندارد. هر موقعی مرگ بیاید، ناراحت نیست و خوف ندارد. پس علّت ترس از مرگ، حتی برای مؤمنین، دلیلش این است که همه ابناء آدم از مرگ می‌ترسند، در حالی که در مرگ، گاهی راحتی هست که در دنیا نیست.

البته هر چه انسان در دنیا بماند، خیلی عالی است، اما شرط دارد و آن اینکه واقعاً غافل نباشد و جدی بتواند از این دنیا، بهره‌برداری کند. اتفاقاً روایت داریم که اموات شما به ذکر و یادی که شما می‌کنید، خشنود می‌شوند و وقتی برای آن‌ها فاتحه و صلوات بر محمّد و آل محمّد می‌فرستید، خوشحال می‌شوند، همان‌طور که برای یک انسان حیّ، چیزی را هبه می‌کنید و او خوشحال می‌شود، چو آن‌ها هستند که جدّی می‌فهمند «الدنیا مزرعة الآخرة» یعنی چه. چون جدّی دیگر دستشان کوتاه شده و می‌فهمند. لذا از این لحاظ هر چه انسان در این دنیا بماند؛ خوب است. اما اگر بداند ای بسا این مرگ، او را از فتنه‌ای راحت می‌کند، پس نگران نیست.

ثروت زیاد؛ سختی جان دادن و معطّلی بیشتر در صف حساب

ادامه‌ روایت مربوط به بحث ما نیست، اما حیف است، آن را هم بیان می‌کنیم و بعد ادامه بحثمان را خواهیم داشت. فرمودند: «و یکره قلة المال»، پیامبر فرمودند: دو چیز است که تمام ابناء آدم از آن، ناراحت هستند و خوشایندشان نیست، دلشان نمی‌خواهد، نسبت به آن، کراهت دارند، اوّلین مورد بحث مرگ بود که بیان کردیم و دومی هم کمی مال است، در حالی که نمی‌دانند «و قلة المال اقل للحساب»، کمی مال، کمی حساب را می‌آورد. یک تعبیر عامیانه داریم که هر که بامش بیش، برفش بیشتر. امروز، روز کاشت و عمل است، امّا فردا از همه چیز حساب می‌کشند. از همان «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره» بگیر، تا «شرا یره». مالش هم همین‌طور است، «فی حلالها حساب، فی حرامها عقاب».

هر چه انسان بیشتر داشته باشد، ولو مؤمن باشد، موقع جان دادن، سخت جان می‌دهد. امّا آن کسی که در دنیا، کم دارد، راحت‌تر هم جان می‌دهد. دلیل این است که مال، وابستگی ایجاد می‌کند. موقعی که ملک الموت آمد و می‌خواهد جان بدهد، ناراحت است.

لذا اولیاء خدا راجع به یک سوم مال، چقدر سفارش کردند که انسان در حیات خودش، یک سوم مال را بدهد. وقتی مردم که مردم، حالا تازه بگویم یک سوم مالم را بده که چه شود؟! امّا اگر انسان در حال حیات خودش، یک سوم را داد، دل کندن از مال دنیا برایش راحت‌تر خواهد بود. امّا اگر نداد، دل کندن برایش سخت می‌شود. هر چه لحظه‌ مرگ، نزدیک‌تر می‌شود، ظاهر امر این است که کندن از این مال و منال، خیلی برایش سخت است.

کما اینکه در باب روایت داریم که بیان شده: اگر می‌خواهید ببینید در لحظه‌‌ آخر عمر، دل کندن برایتان راحت هست یا خیر، ببینید هنگام صدقه دادن و یا انفاق کردن، دست مؤمنی را گرفتن، برای مسجد و ... کمک کردن و ...، همان لحظه که به ذهنت می‌آید دل می‌کنی و می‌دهی یا خیر. امّا اگر گفتی: ببینیم دیگران چه می‌کنند، شاید بقیه بدهند و ...، دیگر نمی‌توانی بدهی؛ چون شیطان دستت را محکم گرفته و نمی‌گذارد. یعنی نمی‌توانی دل بکنی. امّا اگر همان لحظه، دل کندی، لحظه‌ی مرگ هم از دنیا دل می‌کنی.

حالا بعضی ایثار می‌کنند، یعنی با اینکه نیاز دارد، به دیگران می‌دهد. امّا در همین انفاق هم بعضی‌ها گیر می‌کنند. لذا می‌فرمایند: هر چه مال، بیشتر، جان کندن سخت‌تر، ولو مؤمن.

لذا حضرت می‌فرمایند: صورت ظاهر کمی مال، کراهت دارد، بعضی مدام می‌گویند: چرا بعضی‌ها این‌قدر دارند، امّا ما هشتمان گرو نه‌مان هست و ... . یک عدّه دارند از خوردن می‌میرند، یک عدّه از نداشتن می‌میرند. لذا مدام ناراحتند که فردایشان چه می‌شود و ... . البته این‌ها دلالت ضعف ایمان است، «و الله یرزق من یشاء بغیر حساب»، لذا انسان باید بداند رزق به دست خداست و طوری هم رزق می‌دهد که کسی ادراک به آن ندارد.

حضرت می‌فرمایند: ابناء آدم، حتّی گاهی مؤمن، از مرگ و کمی مال کراهت دارند. در حالی که مرگ، گاهی راحتی از فتنه‌هاست و کمی مال هم کمی حساب را دربردارد. کسانی که ثروت زیاد دارند، ولو مؤمن باشند، فردای قیامت، معطّلی‌شان در آن سوزناک‌ترین هوا که انسان را می‌سوزاند، زیاد است. مگر آن‌ها که صدقه دادند که روایت می‌فرماید: سایه برایشان انداخته می‌شود. صدقه این نیست که یک تومان در صندوق بیاندازیم، صدقه از صدق است، یعنی یک جایی دست کسی را بگیری و هیچ احدی هم نفهمد.

اینکه در روایت می‌فرماید: دست راست می‌دهد، دست چپ متوجّه نشود، چگونهاست؟ اعضاء و جوارح که همه متعلّق به یک انسان است. اولیاء و عرفا بیان می‌فرمایند: یعنی دیگر برای خودش هم تکرار نکند. وقتی دوزار در یک جایی بدهم، الی الابد یادم هست که این کار را انجام دادم، در حالی که هر کار زشتی انجام دادم را فراموش می‌کنم، تازه با خود هم می‌گوییم: اگر من نبودم، او نمی‌توانست به این‌جا برسد و ... که این گرفتاری برای انسان می‌آورد. «لا تبطلوا صدقاتکم بالمنّ و الأذی». ولو به اینکه در درون خودش، تکرار کند که اگر آن روز دستش را نمی‌گرفت، جدّی زمین می‌خورد و به کسی هم نگوید، باز منّت گذاشتن محسوب می‌شود.

امّا آن‌هایی که صادقانه به دیگران کمک می‌کنند، سایه‌ای در آن روز بالای سرشان هست، البته باز معطّلی را دارند و از دیگران بیشتر معطّل می‌مانند.

پالایشگاه مرگ و تصفیه مؤمنین!

روایت دیگری در مورد بحث خوف از مرگ در جلسه‌ی گذشته بیان کردیم که وجود مقدس امام حسن عسگری(ع) فرمودند: پدر گرامیشان، حضرت امام هادی(ع)، نزد یکی از اصحابشان رفتند که در حال بیماری بودند و معلوم بود که لحظات آخر عمرشان است، «و هو یبکی و یزجع من الموت»، او گریه می‌کرد و از مرگ، جزع می‌زد و بی‌تابی می‌کرد. حضرت به او فرمودند: «یا عبدالله، تخاف من الموت لانک لا تعرفه». این خوف مذموم از مرگ، یک دلیلش این است که انسان، مرگ را نمی‌شناسد و معرفت به آن، ندارد. اگر معرفت به مرگ داشت، این‌گونه نمی‌شد.

حضرت در ادامه به او فرمودند: بنده‌ خدا، تو از مرگ می‌ترسی، چون آن را نمی‌شناسی. در حالی که اگر بدنت کثیف شود و چرکین باشد، طوری که از کثرت این چرک و کثافت، به زخم تبدیل شود، اگر به حمام بروی، این چرک‌ها از بین می‌رود. حالا من از تو سؤال می‌کنم: در آن حال، آیا داخل حمام می‌شوی تا همه‌ی آن چرک‌ها از بین برود، یا اینکه دوست نداری حمام بروی و می‌خواهی در همان حال، باقی بمانی.

فرمود: بله یا رسول الله.

حضرت فرمودند: حال مرگ، حال حمام است. آخرین بدی‌ها و گناه‌های وجودت را تمیز می‌کند. تو را از همه‌ی سیئات و بدی‌هایت پاک می‌کند.

تا این‌جای روایت را در نظر داشته باشید، اتّفاقاً حضرت امام زین‌العابدین(ع)، نکته‌ای را بیان می‌فرمایند که در همین زمینه هست، حضرت می‌فرمایند: «مَا الْمَوْتُ قَالَ لِلْمُؤْمِنِ کَنَزْعِ ثِیَابٍ وَسِخَةٍ قَمِلَةٍ وَ فَکِ‏ قُیُودٍ وَ أَغْلَالٍ ثَقِیلَةٍ وَ الِاسْتِبْدَالِ بِأَفْخَرِ الثِّیَابِ وَ أَطْیَبِهَا رَوَائِحَ وَ أَوْطَإِ الْمَرَاکِبِ وَ آنَسِ الْمَنَازِل‏»، مرگ برای مؤمن، مثل بیرون آوردن لباس‌های چرکین از تنش هست، هم‌چنین مانند باز کردن غل و زنجیرهاست، آن هم زنجیرهای سنگین! و به جای آن، فاخرترین لباس‌ها با خوشبوترین رایحه‌ها بر تنش می‌کنند. اگر مؤمن این را بفهمد، تمام است.

اتّفاقاً خیلی جالب است، معلوم می‌شود شاید یک مقدار هم سختی باشد، امّا آن سختی هم نعمت است، نعمتش هم این است کع او را تمیز می‌کنند و صاف صاف از این دنیا می‌رود.

وجود مقدّس باب الحوائج، حضرت موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌فرمایند: «الْمَوْتُ هُوَ الْمِصْفَاةُ یُصَفِّی الْمُؤْمِنِینَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ فَیَکُونُ‏ آخِرُ أَلَمٍ یُصِیبُهُمْ‏ کَفَّارَةَ آخِرِ وِزْرٍ بَقِیَ عَلَیْهِم‏»، این مرگ، یک پالایشگاه است که مؤمنان را از گناهان پاک و تصفیه می‌کند و این آخرین درد و الم است که به آن‌ها وارد می‌شود و کفاره آخرین خطاهای باقی‌مانده‌شان است.

اگر کسی این را بداند از مرگ ناراحت می‌شود؟! ضمن اینکه همه‌ انسان‌ها می‌دانند که همه می‌میرند، پس خوف چیست؟ چه کسی است که مانده؟ اما چون آرام آرام می‌روند، نمی‌فهمیم. گاهی انسان نگاه می‌کند، می‌بیند پدرش رفت، خاله رفت، مادرش رفت، عمه رفت، شوهر عمه رفت، شوهر خاله رفت، ...، بعد می‌بیند نسلی که با هم بودند، همه رفتند و دیگر نیستند. منتها چون آرام آرام می‌روند، ادراک نداریم. پس من و تو هم می‌رویم. چه بترسیم و چه نترسیم، می‌رویم. پس چرا انسان بترسد؟! اگر بترسیم، نمی‌رویم؟!

یادتان هست در سه، چهار جلسه قبل بیان کردم: یکی از خوف‌ها، خوف از امری ضروری و لازم الوقوع است که دفع آن از قدرت انسان‌ها بیرون است، مثال زلزله را بیان کردیم. گفتیم: به ما دستور دادند ولو قبر را محکم بسازید. پیامبر فرمودند: مؤمن و مسلمان در هر کاری هم دقیق است و هم محکم‌کاری می‌کند. پس ما هم باید در این حد کارمان را به درستی انجام دهیم و مابقی را باید به خدا بسپاریم. این زلزله‌ها بوده و هست و باز هم می‌آید. حالا من جلو جلو خودم را بکشم که می‌خواهم کشته شوم؟!

به قول ملّا محسن فیض کاشانی فرمود: اینکه می‌گویند: «النوم اخ الموت»، باید این را هم بدانیم که «الخوف هو الموت». اصلاً خوف، خودش، مرگ است. یک مرگ زودرس است. پس باید خیلی مراقبت کنیم.

در آن روایت هم بیان کردیم که حضرت امام هادی(ع)، فرمودند: مرگ هم مانند همان حمام است که انسان را از آلودگی‌ها پاک می‌کند.

شوکه شدن صاحب سیاحت غرب از دیدار اولیه با ملک الموت!

می‌دانید مرحوم آیت‌الله نجفی قوچانی، بحثی را راجع به مرگ بیان کردند که به صورت کتاب، فیلم، نوار و ... هم منتشر شد. ایشان وقتی در قید حیات بودند، سیاحت غرب را نوشتند. آیت‌الله العظمی بهاءالدینی می‌فرمودند: یک کسی بعد از مرگ، خود ایشان را دید و پرسید: چطور بود؟ فرمودند: دقیقاً همان بود که گفتم. بعد فرمودند: سختی‌هایی هم داشت. گفت: آقا برای شما هم سختی داشت؟ فرمودند: بله، موقعی که ملک الموت آمد، باور به اینکه من رفتنی هستم نداشتم. این باور خیلی مهم است. لذا به آن شخص گفته بودند: سعی کن به مقام یقین برسی که مرگ هست. بعد اشاره کرده بودند: می‌دانی چرا انسان به مقام یقین نمی‌رسد و می‌بیند مرگ هست امّا باور ندارد؟ دلیلش این است: موقعی که در تلقین، می‌گویند: یا فلان ابن فلان، ان الموت حق، یعنی دیدی که راستی راستی مرگ، حقّ است. یعنی در مراسم ختم شرکت می‌کردی، در تشییع بودی، بالای قبر هم می‌آمدی و نگاه می‌کردی، بند کفن هم باز می‌کردند و صورت میّت را روی خاک می‌گذاشتند، می‌دیدی، امّا باور نداشتی. ایشان فرموده بودند: من در آنجا فهمیدم که ان الموت حق یعنی چه. به تعبیر عامیانه وقتی ملک الموت می‌آید، انسان شوکه می‌شود. شنیدم مرگ هست، شنیدم همه می‌روند، اما حالا که برای خودم آمده و فهمیدم نوبت من است، جا خوردم.

آیت‌الله نجفی قوچانی فرموده بودند: برای مرگ، به مقام یقین برس. چون من به این باور نرسیده بودم، اولش برایم سخت بود و بعد راحت شد. پس باید باور داشته باشیم که مرگ هست.

خدا یکی از اولیاء خدا را رحمت کند، ایشان می‌گفت: پدرم ناگهانی از دنیا رفت، بعد از مدتی که در محضر اولیاء خدا بودم و ...، ایشان را در عالم رؤیا دیدم و پرسیدم: آقا جان چه شد؟ گفت: باور به اینکه نوبت من رسیده، نداشتم. فکر می‌کردم، می‌گفتم: فلانی بزرگ‌تر از من است، برای همین رفته، حالا حالاها نوبت من نیست. می‌گفتم: اگر یک موقعی کسی از بستگان را هم که کوچک‌تر بود در ذهنم می‌آمد، می‌گفتم: امکان دارد او هم زودتر از من برود.

یکی از عزیزان می‌گفت، پدربزرگی داشتم که کور شده بود، دو همسر داشت، از دنیا رفته بودند، یکی دو نفر از بچه‌هایش هم از دنیا رفته بودند. گفته بود: برای من زنی بگیرید، چون اگر دخترم بمیرد، کسی نیست که من را تر و خشک کند. یعنی نمی‌گفت: من خودم بمیرم، می‌گفت اگر دخترم بمیرد. یعنی بشر باور ندارد مرگ سراغ خودش هم می‌آید، پیرمرد است، کور هم شده، امّا می‌گوید: اگر دخترم بمیرد، چه کنم؟!

مرحوم آیت‌الله نجفی قوچانی می‌فرمود: وقتی ملک الموت اولین بار آمد، یک لحظه شوکه شدم، ترسیدم که نوبت من شده، بعد دیگر فهمیدم نوبتم هست.

مرگ؛ راحتی از غصه‌های دنیوی و اتصال به شادی و سرور

ببینید حضرت چه زیبا تبیین می‌فرمایند: این مرگ را می‌بینی که مانند حمام است، هر موقع وارد آن شوی، از هر غم و اندوهی خلاص می‌شوی. تو فکر می‌کنی مرگ، ترس دارد، امّا اتّفاقاً از همه‌ی غم‌ها و اذیّت‌های دنیا راحت می‌شوی.

حالا در جلسات دیگر بیان می‌کنم که طلب مرگ که خدا مرگم را زودتر برساند، غلط است، این را بیان خواهم کرد که اشتباه نشود. بالاخره دنیا، غم و اذیّت دارد. «الدنیا سجن المؤمن»، همین است، سجن و زندان است.

در احوالات یوسف نبی، آن پیامبر با عظمت، می‌خواندم که دائم در زندان به هم‌بندی‌هایش تذکار می‌داد که بدانید همه‌ دنیا، زندان است، منتها اینجا زندان کوچک است، بیرون بروی در زندان بزرگ‌تر هستیم. بعد به سلول‌های انفرادی اشاره می‌کرد که ببینید آنجا کوچک‌تر از اینجاست. کل دنیا هم زندان است، منتها بزرگ‌تر.

لذا حضرت می‌فرمایند: با مرگ، از هر گونه غم و اندوه و رنج‌ها بیرون می‌آیی و بعد به همه‌ شادی‌ها و سرورها وصل می‌شوی. وقتی حضرت این حرف‌ها را برای او زدند، آن مرد حالش جا آمد، چشمش را بست و از این دنیا رفت. یعنی دیگر با آرامش رفت. خوش به حال او که با این آرامش رفت.

لذا گاهی خوف از مرگ به این دلیل است که علّت آن را نمی‌دانیم و نمی‌دانیم که شستشوی از بدی‌هاست و وصل به شادی‌هاست. دلایل دیگری هم دارد که إن‌شاءالله در جلسات بعد بیان خواهیم کرد.

بهترین پناه و راه رهایی از خوف‌های مذموم

پس یکی از خوف‌های مذموم، خوف از مرگ است. اصالت خوف ممدوح است، امّا خوف مذموم، یکی از مواردش، همین خوف از مرگ است. اگر بخواهیم از این خوف‌های مذموم هم راحت شویم، فقط و فقط راهش اتّصال به حضرت حجّت است. این یک قاعده است، باور کنید. خدا گواه است آن کسی که به آقا جان حضرت حجّت، متّصل شود، از همه خوف‌ها در امان است. از همه دسیسه‌های دنیا در امان است. اتّصال به آقا جان را جدّی بگیرید. یاد و ذکر آقا جان، خدا گواه است ذکر ظاهری هم اثر دارد. یعنی همین که ما دعای سلامتی و دعای فرج بخوانیم هم اثر دارد. هیچ پناه و حصنی، بهتر از آقا جان در عالم نیست. خدا قرار داده است. به خود خدا قسم، خود خدا، بهترین حصن را برای ما آقا جان قرار داد، فقط حیف که غافلیم.

از زلزله می‌ترسی، دست بگذار زمین، هفت حمد بخوان. شب‌ها که می‌خواهی بخوابی، چهارده مرتبه دعای سلامتی و دعای فرج آقا را بخوان. دعای توسّل بخوان. سوره انشقاق و زلزال را بخوان. آیت الکرسی بخوان. آرام بخواب. به خصوص توسّل به آقا داشته باشید. اگر آن‌ها رانخواندی، با اتّصال به آقا جان هم آرامش می‌یابی.

الدعاء یرد القضاء، دعا قضا و قدر را رد می‌کند. کدام دعایی بالاتر از خود آقا جان؟ کدام اتّصالی بالاتر از آقا جان؟! یکی از معانی دعا، یعنی اتّصال. وقتی انسان دعا می‌کند یعنی به خدا متّصل می‌شود. عامل برای اتّصال است. آن اتّصالی که انسان را در هر زمینه‌ای آرام می‌کند. گرفتاریم، به این دنیا چسبیدیم، امّا بدانیم که حتّی اگر در امور مالی هم گرفتاریم، یاد آقا آراممان می‌کند.

آقا جان، حصن حصین خدا و بهترین پناه است. اگر این را باور می‌کردیم، غوغا بود. ای کاش پرده بالا می‌رفت و همه می‌دیدیم، فعلاً فقط وصف العیشی است که بزرگان می‌گویند، وقتی من و تو متّصل می‌شویم، اوّل از همه اذن خودش است، وقتی اللهم کن لولیک می‌گوییم و یاد آقا جان هستیم، زیارت آل یاسین می‌خوانیم، دعای فرج می‌خوانیم، آقا هم من و تو را دارد می‌خواند و چقدر خشنود است. چقدر هم دلش برای ما تنگ است و می‌خواهد که دائم یادش باشیم. چه می‌فهمیم که می‌گویند: در نمازم خم ابروی تو بر یاد آمد، یعنی چه. آن کس که بداند، می‌فهمد که همه چیز، خلیفه الله است. همه چیز، حجّت الله است. همه چیز، عین الله الناظره است.

آقا جان، قربانت بروم، به دادمان برس. سعی کنیم دعای سلامتی هر ساعت، ملکه‌ی وجودی‌مان شود و دیگر نیاز به کوک کردن ساعت و ... نباشد، سر ساعت رسید انگار چیزی گم کرده‌ایم، باشیم. بعضی که به مطالبی رسیدند، حتّی وقتی خواب هستند، سر ساعت بیدار می‌شوند که دعای سلامتی بخوانند. دوباره می‌خوابند و دوباره سر ساعت بلند می‌شوند. مانند حال بزرگان که برای نماز شب این‌گونه بودند، می‌خوابیدند، برمی‌خاستند و دو رکعت نماز می‌خواندند و بعد مجدّد ... . این کار همه کس نیست، این حال هم برای بعضی به وجود آمده است. یعنی آن‌قدر اتّصال قوی است که به نظر من، خود آقا جان یا ملکی که مقرّب اوست و اجازه از ایشان دارد، آن‌ها را بیدار می‌کند. اگر انسان این‌طور شود، چه می‌شود؟!!! تمام شبانه‌روز، یاد آقا جان بودن!

قربانت بروم که یادت آرامش بخش است، قربانت بروم که یادت، ذکر خداست، الا بذکر الله تطمئن القلوب. همه چیز یک طرف، این اتّصال و توسل به آقا جان، یک طرف.

«اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً»

السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزّمان(عج)