وارث:سرودم از دهان آب ها، غوغایِ توفان را میان دشت خون، افتادن خورشیدِ عریان را... چنان ماهی که دور افتاده از دریا، کنار رود به هم می زد کسی از تشنگی لب های لرزان را تمام نیزه ها آن روز، سر بر آسمان بودند سری بر نیزه با آوای خوش می خواند قرآن را اگر چه حنجری پاره، سری بر نی،...