چهارشنبه های وبلاگی/ تو خود گفتی که در قلب شکسته جاداری
پروردگارا...
اعتراف می کنم که گاه گاه از مشکلات زندگی خسته می شوم و انسانیتم کم رنگ می شود. اعتراف می کنم در مقابل آنچه آزارم می دهد به شدت تحلیل می روم. ای خدا مگذار به سبب خستگی هایم کسی را آزار دهم. مگذار آنچه را که حق می دانم به آن علت که آن را بد می دانند کتمان کنم و ای کاش بازگشتم تنها و تنها به سوی تو باشد.
خدایا..!
به من بینشی عطا کن که هیچ وقت خود را با دیگران مقایسه نکنم، بر آنهایی که از من برتر هستند حسد نورزم، و بر آنها که پایین ترند فخر نفروشم و همواره بر این اندیشه باشم که از آنچه در حال حاضر هستم فراتر بروم.
خدای ...من! به که واگذارم می کنی؟ به سوی که می فرستی ام؟ به سوی آشنایان و نزدیکان تا از من ببرند و روی برگردانند؟ یا به سوی غریبه و غریبه گان تا با دیدنم گره در ابروان خویش بیفکنند و مرا از خویش برانند؟ یا به سوی آنان که ضعف مرا می خواهند و خواری ام را طلب می کنند؟ می خواهی من به سوی دیگران دست دراز کنم؟ در حالی که تو را دارم تویی که خدای منی ای همدم سختی هایم ای فریاد رس غصه هایم ای پشت و پناهم در هجوم بی رحم مشکلات ای مونس و مامن و یارم در کنج عزلت و تنهایی و بی کسی ای تنها امید و پناهگاهم در محاصره اندوه غربت و خستگی تو پناهمی دار و ندارمی تمام امیدمی ببخش خدا باز هم کمکم کن مثل همیشه
خدایا!.... آغوشت را امشب به من می دهی؟ برای گفتن چیزی ندارم، اما برای شنفتن حرفهای تو گوش بسیار... می شود من بغض کنم، تو بگویی مگر خدایت نباشد که تو این گونه بغض کنی... می شود من بگویم خدایا... تو بگویی: جان دلم... می شود بیایی؟ تمنا می کنم تو را.. به نقل از وبلاگ"نجـــوا"