راز ماندگاری انسان در عالم هستی

کد خبر: 102317
چه‌چیزی باعث می‌شود که انسان رشد می‌کند، کمال پیدا می‌کند و نور می‌شود، اخلاق می‌شود، انسان می‌شود، میوه‌دار و ماندگار می‌شود؛ نه در ذهن مردم، بلکه ماندگار در عالم الهی. خدا یک علت بیشتر بیان نکرده است و روایات هم همان یک علت را بیان کرده‌اند و آن این است که … انسان خدا را به درستی، به راستی و با اخلاص بندگی و عبادت کند.
وارث

  فهمیدن مطلبی که می‌خواهم عرض کنم، خیلی آسان است، ولی انجام آن مقداری زحمت دارد؛ البته نه زحمت طاقت‌فرسا، بلکه زحمتی است که هر مکلفی می‌تواند بار این زحمت را تحمل کند و آن، این است که پیشرفت واقعی انسان ، نمو انسان ، رشد انسان ، به میوه‌نشستن درخت وجود انسان در دنیا و دفع‌شدن عذاب در آخرت، به استقبال آمدن بهشت به‌طرف انسان در عالم محشر.

     اینهایی که عرض کردم، توضیح و ترجمهٔ بعضی از آیات قرآن مجید است. همین به استقبال آمدن بهشت در قرآن است: «وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّهُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ»(سورهٔ ق، آیهٔ ۳۱)، بهشت را در قیامت پیش شما می‌آورم، نمی‌خواهد زحمت بکشید و رنج ببرید که خودتان را در آن صحرای عظیم به بهشت برسانید. خدا بهشت را به شما می‌رساند، حالا به چه کیفیت است، این را انسان در قیامت درک می‌کند که از قبر بیرون می‌آید و به‌خاطر همین نمو و رشد و میوه‌دهی دنیایش با حساب خیلی آسانی برخورد می‌کند یا اصلاً به حسابی برخورد نمی‌کند.

حسابرسی اهل ایمان در قرآن
دو حساب برای اهل ایمان در قرآن مجید مطرح است:

الف) حساب یسیر
     «حساب یسیر» یعنی پرونده‌رسی بسیار آسان. «یسیر» از نظر ادبیات عرب صفت مشبهه است، یعنی پروندهٔ انسان را از ابتدای تکلیف تا روز مرگش به آسان‌ترین صورت رسیدگی می‌کنند. این رسیدگی چقدر طول می‌کشد؟ پیغمبر صلوات الله علیه وآله می‌فرمایند: کمتر از زمان نماز عصرتان خواهد بود و بیشتر طول نمی‌کشد. چطور طول نمی‌کشد؟ برای اینکه علم پروردگار چیرهٔ به پروندهٔ ماست.

     خداوند نمی‌خواهد پروندهٔ ما را که خود ما هستیم، ورق بزند و مته لای خشخاش بگذارد، این صفحه را ببیند و تمام کند، بعد آن صفحه را ببیند. اینها کار ماست و علم پروردگار علم محیط است: «وَ کٰانَ اَللّٰه بِکلِّ شَیءٍ مُحِیط»(سورهٔ نساء، آیهٔ ۱۲۶)، یعنی همین الآن شما این عالم را با کل موجوداتش در نظر بگیرید، پیش پروردگار حاضر است: «وَ إِنْ کلٌّ لَمّٰا جَمِیعٌ لَدَینٰا مُحْضَرُونَ»(سورهٔ یس، آیهٔ ۳۲). مگر خدا صبح به صبح و شب به شب، موجودات زنده را می‌شمارد؟ مگر می‌نشیند و دریاها، صحراها، جنگل‌ها و پرندگان هوا را حساب می‌کند که هر کدام چقدر غذا می‌خواهند و چه می‌خواهند؟

     میلیون‌ها سال است موجودات زنده هر صبح و ظهر و شب بر سر این سفره‌اند و هیچ چیز هم از آنها کم گذاشته نمی‌شود، شماره هم نمی‌کند و معطل این هم نمی‌شود که موجود چه می‌خواهد؛ بلکه کار در جا و فعلی است و به عبارت خیلی لطیف، کار در پیشگاه مقدس او برای خود او اصلاً زمان ندارد؛ اگر بگوییم خداوند متعال در گرو زمان است، این حرف باطلی است؛ اگر بگوییم معطل زمان است، این حرف باطلی است؛ اگر بگوییم معطل شمارش است، این حرف باطلی است. ظاهر و باطن جهان یک‌جا در محضر مقدس اوست و یک‌جا هم جهان را کارگردانی می‌کند و می‌چرخاند، یک‌جا به همهٔ موجودات عالم رسیدگی می‌کند. «حساب یسیر» یعنی یک‌جا رسیدن به پرونده، چون اوّلِ پرونده تا آخر پرونده در علم او حاضر است و حکم می‌کند.

     اما آنهایی که پرونده‌شان معطلی دارد، معطلی برای خودشان است؛ یعنی اینها خودشان را در دنیا نسبت به هر کار مثبتی معطل گذاشتند و نرفتند و به‌عبارت ساده‌تر، خودشان را تعطیل کردند؛ لذا رسیدگی به پرونده‌شان هم تعطیل است و به پرونده طول زمان می‌خورد تا از تعطیلی دربیاید و آنها را در جهنم بیندازند؛ ولی حساب اهل ایمان، «حساب یسیر» است.

ب) بِغَیْرِ حِسَاب
عده‌ای از اهل ایمان هم اصلاً حساب ندارند و اگر در قرآن مجید دقت کرده باشید، می‌فرماید «بِغَیْرِ حِسَابٍ»(سورهٔ زمر، آیهٔ ۱۰).

قطعه‌ای از بهشت بر روی زمین
     امیرالمؤمنین علیه السّلام با لشکرش در مسیر جنگ صفین آرام می‌رفتند که به یک نقطه رسیدند. حضرت فرمودند پیاده شوید! هیچ‌کس هم نمی‌دانست امیرالمؤمنین علیه السّلام برای چه دستور پیاده‌شدن دادند، اما همه اطاعت کردند و پیاده شدند. حضرت فرمودند امشب را در اینجا می‌مانیم. آنها بی‌خبر هم بودند، برای چه؟ ما که داشتیم مسیر را راحت طی می‌کردیم، چرا حضرت فرمودند پیاده شوید و چرا امشب در اینجا باید بمانیم؟ لشکر ماندند، امام آن شب را نخوابیدند، جای خواب هم نبود و امام می‌دانستند اینجا کجاست.

     امام می‌دانستند بسیاری از انبیا هم که آمدند تا از اینجا عبور کنند، ماندند و عبادت کردند، گریه کردند و اشک ریختند. این را امام می‌دانستند، اما مردم نمی‌دانستند! امام می‌دانستند این قطعه زمین از قطعات زمین‌های بهشت است، اما بقیهٔ زمین‌های جهان نه؛ امام می‌دانستند خداوند متعال به این قطعه از زمین نظر خاص دارد و بقیه نمی‌دانستند؛ امام می‌دانستند که خداوند متعال این زمین را دوهزار سال قبل از خلقتِ زیر کعبه آفریده است.

بِغَیْرِ حِسَاب در کلام امیرمؤمنان علیه السّلام
     نماز صبح شد، لشکر به امام اقتدا کردند؛ امام سلام نمازشان را که دادند، دیگر تسبیح و دعا نخواندند، سر سجاده خَم شدند و یک‌مُشت خاکِ جلوی سجده‌شان را برداشتند، بو کشیدند و فرمودند: «واهاً أیتها التربه! یخرجون منک یوم القیامه اقوامٌ یدخلون الجنه بِغَیْر حِساب»، خوش‌به‌حال تو ای خاک! خیلی عجیب است! آنجا آب هم بود، اما نگفتند خوش‌به حال تو ای آب؛ تعدادی هم نخل خرما بود، اما نگفتند خوش‌به‌حال شما ای نخل‌های خرما؛ تعدادی پرنده هم آنجا بود، اما نگفتند خوش‌به‌حال شما ای پرندگان؛ بلکه خوش‌به‌حال تو ای خاک! این خوش‌به‌حال تو ای خاک چه معنی می‌دهد؟ این‌قدر این خاک ارزش داشت که به‌خاطر آن ارزشش فرمودند: خوش‌به‌حال تو ای خاک که «یخرجون منکِ یوم القیامه اقوامٌ یدخلون الجنه بِغَیْر حساب». همان بِغَیْرِ حِسَابی که در قرآن است.

اتکای کلام معصومین علیهم‌السّلام به آیات قرآن
     فرمایشات ائمهٔ طاهرین علیهم‌السّلام متکی به قرآن است و ما کمتر روایتی داریم که ائمه(علیهم‌ السّلام) در آن از قرآن مایه نگرفته باشند یا بخشی از یک آیه را در روایت نیاورده باشند.

وجود بِغَیْرِ حسابان، عین نور‌
     خوش‌به‌حال تو ای خاک! اقوامی( اقوام جمع است و از سه به بالاست. سه‌تا قوم، شش‌تا قوم، ده‌تا گروه، صدتا گروه، هزارتا گروه؛ جمع عدد ندارد و از سه به بالاست) از تو در قیامت بیرون می‌آیند که بدون حساب وارد بهشت می‌شوند، یعنی اصلاً پرونده‌ای پیش پروردگار ندارند. چرا پرونده ندارند؟ چون در قیامت همه می‌فهمند که اینها عین نور هستند و عین نور یک حقیقت‌اند؛ یعنی عمل، اخلاق، رفتار، کردار و گفتار آنها نور است و همواره یک حقیقت از اینها ظهور دارد. آن ظهور را که رسیدگی نمی‌کنند! شما تا حالا شده است که در دورهٔ عمرتان به نور چراغ بگویید می‌خواهم به تو رسیدگی کنم؟! نور نور است، ماه ماه است، ستاره ستاره است، خورشید خورشید است. حقیقت است، وجود همهٔ اینها یک واحد است و همه‌چیزشان یک حقیقت است.

وجود انسان ، حقایق متعدده
     ما حقایق متعدده‌ایم؛ ما در قیامت یک بدن داریم، یک روح داریم، یک اخلاق داریم، یک عمل داریم، یک زبان داریم، یک شنوایی داریم که در دنیا داشته‌ایم، یک غفلت داریم، یک توجه داریم. حالا وقتی مؤمن باشیم، خداوند متعال خیلی حسابمان را آسان می‌گیرد و ما را به‌اندازهٔ یک نماز عصر معطل‌ می‌کند؛ اما وجود آنها قطعه‌قطعه نیست که همهٔ قطعه‌ها را خدا نظر کند و بعد هم بگوید که شما بخشیده‌شده‌ هستید و این هم بهشت در مقابلتان یا بهشتی که به استقبال‌ شما آمده است. اینها نور محض‌اند و حساب ندارند؛ یعنی وجودشان، هم خودشان، هم قیامت و هم دل مردم را روشن می‌کند. اینها جای حساب ندارند و «یخرجون منک اقوام یدخلون الجنه بِغَیر حساب» هستند.

گسترهٔ نوری اقوام بِغَیْر حِسَاب
     یک قوم با تعداد و شمارهٔ اندک در این زمین دفن شدند که اگر الآن بنشینیم و بشماریم، پنج دقیقه نمی‌کشد. ۷۲ نفر در این خاک در آیندهٔ آن زمان امیرالمؤمنین علیه السّلام دفن شدند که یک ملت و یک قوم هستند. چرا امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمودند «اقوامٌ؛ چند قوم»؟ ایشان درست فرمودند، شما آیات آخر سورهٔ مبارکهٔ نحل را همین امشب ببینید: «إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ کٰانَ أُمَّهً»(سورهٔ نحل، آیهٔ ۱۲۰). امت پنج معنی دارد که یکی به این معناست. ابراهیم به تنهایی یک امت بود. هرکدام اینها یک جهان انسانیت و آدمیت بودند، هرکدام به‌تنهایی یک ملت بودند، هرکدام یک قوم بودند، هرکدام یک جمعیت بودند. شما شعاع‌ اینها را در هر همین دنیا ببینید که پخش می‌شود، چقدر اقوام را در کنار همدیگر قرار می‌دهد! برای اینکه معنویت‌ کل آن اقوام پیش اینهاست و وقتی ظهور می‌دهند، حتی الآن از عالم برزخ،اقوامی در ظهور معنویت به آنها گرایش پیدا می‌کنند.

ظهور جهانی نور وجودی بِغَیْر حسابان
     سال گذشته در روز هفتم محرم ۵۶ کشور برای حضرت علی‌اصغر علیه السّلام مراسم گرفتند؛ یعنی ببینید ظهور نوری یک بچهٔ شش‌ماهه، چه اقوامی را دور هم جمع می‌کند! معنویت کل این اقوام در همان یک‌نفر است که وقتی ظهور می‌کند، هم‌رنگ نور خودش را در ۵۶ کشور جمع می‌کند. در آینده صد کشور می‌شود، در آینده ۱۵۰ کشور می‌شود، در آینده همهٔ کشورها می‌شود. آینده اینطور می‌شود و امیرمؤمنان علیه السّلام از این ۷۲ نفر به اقوام تعبیر کرده است.

میوهٔ دائمی وجود اهل ایمان بر جهان هستی
     حساب‌ یک عده آسان است، چرا؟ این مهم است که ما این چرا را بفهمیم و بعد از فهمیدن -اگرچه مقداری زحمت دارد که چرخ این فهم را به‌کار بیندازیم و در عمل به‌حرکت بیاوریم- ما را به کسی تبدیل می‌کند که حسابش در قیامت «یسیر» یا «بی‌حساب» است. این مطلب خیلی فوق‌العاده است، یعنی من در این پنجاه‌سال که با آیات قرآن و روایات سروکار دارم، اصلاً مهم‌تر از این مطلب را نه در قرآن و نه در روایات ندیده‌ام. حالا دو نمونه‌اش را برایتان می‌گویم.

امام زمان عجّل الله فرجه، بالاترین اثر وجودی حضرت ابراهیم علیه السّلام در کرهٔ زمین
     اوّل بگویم که باعث رشد و شکوفا شدن و اینکه درخت وجود ما میوه‌دار شود، همهٔ اینها را قرآن می‌گوید و این درخت میوه‌دار در سورهٔ ابراهیم است: «أَ لَمْ تَرَ کیفَ ضَرَبَ اَللّٰه مَثَلاً کلِمَهً طَیبَهً کشَجَرَهٍ طَیبَهٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِی اَلسَّمٰاءِ * تُؤْتِی أُکلَهٰا کلَّ حِینٍ»(سورهٔ ابراهیم، آیات ۲۴-۲۵)، میوهٔ همیشگی، دائم ؤ پایدار ما حتی بعد از مردنمان. ما روایات زیادی داریم که بعضی‌ها می‌میرند، اما آثار وجودشان ادامه دارد. ابراهیم مُرد، اما آثار وجودش تا حالا ادامه دارد؛ هم ذریه‌اش که انبیای بعد از خودش بودند و هم فرهنگش و هم کل مناسک حج، همهٔ اینها آثار وجود یک‌نفر است. الآن هم بالاترین اثر وجودی را همین لحظه در کرهٔ زمین دارد که وجود مبارک حضرت امام عصر علیه السّلام است.

جهانی پر از قسط و عدل با ظهور امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف
     ایشان ذریهٔ ابراهیم است و وقتی ظهور کند، با شش هزار روایتی که سنی و شیعه دربارهٔ ایشان دارند. یک روایتش که با سندهای مختلف ذکر شده، این است: «یملَأُ الله بِهِ الاَرضَ قِسطاً وَ عَدلاً» تمام زمین را در امور معنوی و مادی پر از قسط و عدل می‌کند. کل امور مادی میزان می‌شود، کل امور عملی و اخلاقی و معنوی مردم میزان می‌شود. دو لغت است: «یملَأُ الله بِهِ الاَرضَ قِسطاً وَ عَدلاً». وقتی کل کرهٔ زمین پر از قسط و عدل شد، این از آثار چه کسی است؟ ریشه از آثار حضرت ابراهیم است.

روشنایی‌بخشی آثار انسان پس از مرگ
     ما می‌توانیم یک موجودی بشویم که بدنمان بعد از مردن خاک بشود، ولی شخصیت‌، آثار، اخلاق‌ و رفتارمان خاک نشود و مرتب از افق‌های مختلف طلوع کند. ما می‌توانیم این‌گونه شویم و همهٔ ما هم می‌توانیم. فکر نکنید حالا این مطلب را می‌شنوید، بگویید من بقالم، من عطارم، من لبنیاتی‌ام، من طبیبم، من دانشجویم، من طلبه‌ام، چه آثاری از من می‌تواند باقی بماند؟ شما یک اولاد خوب در زندگی‌ات تربیت کن، آثارش را به بعد منتقل می‌کند و اگر به بچه‌های خودش انتقال پیدا نکند، به دیگران انتقال پیدا می‌کند و این یک اثر دائمی است. شما اگر ثروتمند شدی، در یک محلهٔ فقیرنشینی که از تشنگی مسجد می‌میرند، یک مسجد بساز. تو خودت خاک می‌شوی و این مسجد سرپا می‌ماند؛ حال چقدر نماز در این مسجد می‌خوانند، به پروندهٔ تو منتقل می‌شود؛ چقدر در آن مسجد منبر می‌روند و گمراه هدایت می‌شود، به پروندهٔ تو منتقل می‌شود. ما می‌توانیم ماندگار شویم، یعنی خداوند متعال همهٔ درهای ماندگار شدن را به روی ما باز گذاشته است.

لزوم ظرافت روحی در فهم حقایق تربیتی
فهم سخت حقیقت معنایی برخی نکات تربیتی
     این قطعه خیلی قطعهٔ باارزشی است! من زمانی در یک‌جا از تهران منبر می‌رفتم، از منبر پایین آمدم، کسی که اخلاق لات‌ها را داشت، اما خودش لات نبود و اهل مسجد و اهل نماز بود، یعنی حرف زدن و اطوار و رفتار و برخورد را آنها داشت، بعد از منبر یک کتاب به من داد و گفت: این به درد من نمی‌خورد، به خانه ببر و بخوان، ببین به درد تو می‌خورد؟ واقعاً هم به دردش نمی‌خورد. این را که می‌گویم، شاید برای چهل یا ۴۵سال پیش بود که این کتاب را به من داد. جایی هم این کتاب را ندیدم. اسم کتاب هم «هفت دریا» بود و وقتی خواندم، دیدم به درد او نمی‌خورد؛ چون قطعه‌های ناب تربیتی داشت که باید آدم بفهمد و نمی‌شود خیلی راحت فهمید.

     آدم بعضی از قطعه‌ها را که می‌گوید، بعد بعضی‌ها می‌آیند و می‌پرسند معنی این چیست؟ مثلاً فکر کنم در همین کتاب یا یک کتاب دیگر دیدم که یک‌نفر به دیگری گفت فاصلهٔ بین گرگان تا کرمان چقدر است؟ حالا کِی این سؤال شده است، من نمی‌دانم! آن زمان که با مَرکب‌های حیوانی می‌رفتند، مثلاً به او گفت: اگر از گرگان سوار شوی و بخواهی به کرمان بروی، یک‌ماه طول می‌کشد. همین سؤال را از یک‌نفر دیگر کرد و گفت: از گرگان تا کرمان چقدر راه است؟ گفت: کمتر از یک‌متر! گفت: حالی‌ات شد که من چه پرسیدم؟ گفت: کاملاً حالی‌ام شد. گفت: گرگان در شمال شرقی ایران است و کرمان در جنوب شرقی ایران است، کرمان در نزدیکی‌های خلیج فارس و عمان و گرگان لب خزر است. حالی‌ات نشد! گفت: خوب هم حالی‌ام شد، باز هم به تو می‌گویم فاصلهٔ گرگان تا کرمان کمتر از یک‌متر است. گفت: پس من نمی‌فهمم! تو فهمیده‌ای و من نمی‌فهمم؛ حالا می‌شود حالی‌ام کنی؟ گفت: بیشتر مردمی که روی زمین راه می‌روند، گرگ‌اند و در قبر هم جای کرم است. فاصلهٔ جناب‌عالی ‌از گرگ‌ها تا کرم‌ها کمتر از یک‌متر است و یک‌متر کمتر زیر زمین پر از کرم است که بدن‌ها را می‌خورد و بیرون هم با این اخلاق و رفتاری که بیشتر مردم دارند، زین‌العابدین علیه السّلام می‌گوید اینها گرگ‌اند. حالا فهمیدی فاصلهٔ گرگان تا کرمان چقدر است؟ بعضی قطعه‌ها که اهل دل گفته‌اند، خودشان هم فهمیده‌اند چه گفته‌اند. خیلی از آنهایی که ظرافت روحی دارند، می‌فهمند و خیلی‌ها هم متوجه نمی‌شوند، ناراحت هم می‌شوند که من می‌گویم گرگان تا کرمان چقدر است، می‌گوید کمتر از یک متر است! انگار دیوانه است.

حضور به‌موقع در کلاس نماز خدا
     من در این کتاب -هفت دریا- خواندم که ابوسعید ابوالخیر در همین شهر نیشابور کلاس درس داشت. نوه‌هایش خیلی از درس‌هایش را هم نوشته‌اند و الآن هم آن درس‌ها را چاپ کرده‌اند. ظرافت‌های خیلی عجیبی در حرف‌هایش است. ایشان عاشق شاگردانی بود که قبل از درس حاضر بودند و این کار خیلی خوبی است که آدم هر چیزی را به وقتش حاضر باشد. صبح مؤذن می‌گوید «الله اکبر»، اگر مریض نیستی و در بستر نیفتاده‌ای، همان‌وقت در نماز حاضر بشو؛ ظهر می‌گوید «الله اکبر»، آن زمان وقت کلاس الهی است و سر کلاس باش تا پنج ساعت غیبت برای تو نزنند. نمازی که باید مثلاً در شهر خودتان یک بعدازظهر بخوانید، اگر هفت بعدازظهر بخوانید، دیگر نام تو را جزء غایب‌ها می‌نویسند. نماز آخر وقت، هم معنویتش با اوّل وقت خیلی تفاوت دارد هم ثوابش تفاوت دارد و هم قیامتش تفاوت دارد. وقتی هم سر کلاس می‌نشینی، همهٔ حواست جمع وضع کلاس باشد.

     یک‌نفر نماز می‌خواند و رکوع و سجود و تشهد و قیامش همه با هم قاتی بود. پیغمبر اکرم صلوات الله علیه وآله بعد از نماز فرمودند: نماز او نماز کلاغی بود و نماز خدایی نبود. چطوری کلاغ در کنار دانه‌های گندم می‌نشیند و تند تند نوک می‌زند و می‌خورد، نماز را به نماز کلاغی تعبیر کرد. انسان وقتی سر کلاس نماز حاضر می‌شود، استاد کلاس خداست و آدم در محضر پروردگار باید وقار، ادب، کرامت، شرافت، اخلاق، درستی و فضیلت داشته باشد؛ حالا ولو نماز طولانی نباشد. به ما گفته‌اند سجده را طول بدهید، اما جایی ندارد که نمازتان را طول بدهید.

نصیحت ابوسعید به شاگرد خود
     ابوسعید دوست داشت که شاگردها قبل از شروع درس سر کلاس باشند. یک روز شاگردی ده دقیقه دیر آمد، یعنی به اوّل‌های درس و آن مایهٔ اصلی درس نرسید. ابوسعید درس را قطع کرد و گفت: کجا بودی؟ گفت: شنیدم کسی به نیشابور آمده که مثلاً عالم است، هنرمند است و خصوصیت‌هایی دارد، رفتم تا او را ببینم. به او گفت: کاری کن که داستانت را باز گویند، نه اینکه حمال بازگو کردن داستان دیگران باشی. خودت مانند او بشو؛ یک عمری نشسته‌ای و مدام از این تعریف کردی، از آن تعریف کردی، از آن عالم، از آن عابد، از آن زاهد، از آن آدم کریم، خودت چه؟ اینکه حمالی شد! «کاری کن که داستانت را باز گویند، نه اینکه حمال بازگو کردن داستان دیگران باشی».

اخلاص در بندگی، راز ماندگاری انسان در عالم الهی
     به اوّل صحبت برگردم: چه‌چیزی باعث می‌شود که انسان رشد می‌کند، کمال پیدا می‌کند و نور می‌شود، اخلاق می‌شود، انسان می‌شود، میوه‌دار و ماندگار می‌شود؛ نه در ذهن مردم، بلکه ماندگار در عالم الهی. خدا یک علت بیشتر بیان نکرده است و روایات هم همان یک علت را بیان کرده‌اند و آن این است که انسان خدا را به درستی، به راستی و با اخلاص بندگی و عبادت کند و این باعث می‌شود. این را من توضیح می‌دهم، البته نه امروز.

تخریب پیکرهٔ نماز در نبود اخلاص بندگی
     آن دو موضوعی را که گفتم دربارهٔ عبادت می‌گویم، یکی همین است که اگر آن را ترک کنیم، کل پیکرهٔ نماز به‌صورت واجب شرعی تخریب و باطل می‌شود. ما به‌صورت واجب شرعی در تشهد می‌گوییم: «عبده و رسوله»، اوّل بندگی و بعد نبوت؛ یعنی اگر آن بندگی واقعی نبود، محال بود که خورشید نبوت از افق وجود پیغمبر صلوات الله علیه وآله طلوع کند. آن‌هم بندهٔ یک نفر، یعنی خدا.

     آدم صدتا معبود باطل جمع نکند و از هرکدام یک کششی را به‌طرف خودش حرکت بدهد؛ پول، شهوت، هوا، وجود، بدن، خوراک، لباس و مد. انسان یک‌جا حرکت کند! لباس می‌خواهی، لباس بپوش و قرآن هم گفته که لباس را خلق کردم، اما لباس را برای خدا بپوش، نه مُد و نه برای اینکه شکل اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها بشوی؛ غذا می‌خواهی، همانی را که خدا آفریده است، با قناعت و حلال بودن بخور، نه اینکه به‌دنبال غذاهایی بروی که افتخار ترحمی هم برایت ایجاد کند. من رفتم فلان غذای هلندی، پاریسی، انگلیسی یا آمریکایی را خوردم. زندگی‌ات را عادی داشته باش، ولی در بندگی و نه خارج از بندگی؛ خانه می‌خواهی، اگر داری بخر، ولی با پول حلال. خانهٔ در بندگی، خوردن در بندگی، نگاه کردن در بندگی.

حکایتی شنیدنی از خلوص در بندگی
     مرحوم آقا شیخ عباس قمی، صاحب «مفاتیح‌الجنان» بیست سال مشهد بود و خیلی از او تقاضا کردند که در همین مسجد گوهرشاد نماز جماعت بخواند. شبستان‌ پر هم می‌شد و دیگر قبل از نماز جا نبود. یک شب رو به قبله بلند شد، استغفرالله ربی و اتوب الیه گفت، دست‌هایش را برای تکبیر بالا برد، اما نگفت و دست‌هایش را پایین انداخت، کفش‌هایش(آن زمان همه کفش‌هایشان را بغل دست‌ خودشان می‌بردند، پیش‌نمازها هم می‌آوردند) را زیر بغلش گذاشت و از صف اوّل رفت، از در بیرون رفت و نیامد. خیال کردند که برای تجدید وضو رفت، اما وقتی نیامد، به سراغش رفتند و گفتند آقا چرا نماز دوم را نخواندی؟ گفت: می‌خواستم بخوانم، اما وقتی بلند شدم که تکبیره‌الإحرام بگویم، صدای همهمهٔ مردمِ پشت سرم دلم را قلقلک داد که چقدر جمعیت می‌خواهد به تو اقتداکند! آن نماز نماز در مردم و در شیطان و در هوای نفس بود، نماز در خدا و در بندگی نبود. آن خوردن در بندگی نبود، آن پوشیدن در بندگی نبود. «عبده و رسوله» یعنی اوّل همه‌چیز بندگی شود، بعد من مقام نبوت را به تو می‌دهم.

نبوت، طلوع بندگی
     همهٔ شما نکتهٔ دوم این آیه را حفظ هستید: «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ»(سورهٔ اسراء، آیهٔ ۱)، چه کسی را به معراج بردم؟ نمی‌گوید پیغمبر، نمی‌گوید صاحب نبوت، نمی‌گوید صاحب وحی را برم، چه کسی را بردم؟ عبدم را برم. نبوت طلوع بندگی است، رسالت طلوع بندگی است، پیغمبر شدن طلوع بندگی است، امام صادق علیه السّلام شدن طلوع بندگی است، حضرت رضا علیه السّلام شدن طلوع بندگی است. این پرونده، یعنی مسألهٔ عبودیت به گستردگی آفرینش باز است. ببینیم فردا چه می‌شود.

کلام آخر، روایتی از «کامل‌الزیارات»
     روز پیغمبر صلوات الله علیه وآله است، من یک حدیث صحیحِ مستندِ با رجال شیعه از کتاب باعظمت «کامل‌الزیارات» برای شما بخوانم. پیامبر صلوات الله علیه وآله در زدند؛ در زدن پیغمبر را هم که می‌دانید چطوری بوده است؟ چفت را بلند نمی‌کردند که روی میخ بزنند، درِ این خانه که می‌آمدند، با یک دنیا احترام می‌ایستادند و با صدایی که اهل داخل خانه بشنوند، می‌گفتند: « السّلام علیکم یا اهل بیت النبوه و معدن الرساله». زهرا سلام الله علیها آمد و در را باز کرد، چشمش به پیغمبر صلوات الله علیه وآله افتاد. پیغمبر فرمودند: فاطمه جان! من امروز می‌خواهم ناهار پیش شما باشم.

بدین مژده گر جان فشانم رواست            که این مژده آسایش جان ماست

     غذا چه داری بابا؟ گفت: ام ایمن مقداری آرد و روغن برایم هدیه آورده‌ است، همان را درست بکنم؟ ببینید آن زن چه بوده است که پیغمبر صلوات الله علیه وآله و اهل‌بیت(علیهم‌ السّلام) هدیه او را خوردند! او دیگر چقدر پاک بوده و چه بندهٔ خوبی بوده است، یعنی آرد و روغنش در بندگی بوده است. متوجه هستید؟ اما این پول‌های حرام در شیطان است، نه در بندگی؛ نه اینکه آدم را رشد نمی‌دهد، بلکه می‌سوزاند. زهرا سلام الله علیها می‌گوید: پیامبر صلوات الله علیه وآله آمدند و نشستند، ما چهارتا روبه‌رویش؛ قیافهٔ علی علیه السّلام را نگاه کردند و هیچ‌چیزی نگفتند، من را نگاه کردند و هیچ‌چیزی نگفتند؛ حسن و حسین(علیهما‌ السّلام) را برانداز کردند و هیچ‌چیزی نگفتند؛ بعد بلند شدند و به گوشهٔ اتاق رفتند، دو رکعت نماز خواندند. سلام نماز را که دادند، شروع به گریه کردند. خدایا چه شده است؟! عظمتش هم اجازه نمی‌داد که بپرسیم! او که گریه را شروع کرد، حسین علیه السّلام از جا بلند شد و آمد در پشت شانهٔ راست پیغمبر شروع به گریه کرد(این را در روایات اهل‌تسنن هم دیده‌ام). پیغمبر صلوات الله علیه وآله اصلاً طاقت گریهٔ ابی‌عبدالله علیه السّلام را نداشتند، برگشتند و حسین علیه السّلام را برگرداندند، روی زانویشان نشاندند و گفتند: حسین جان، چرا گریه می‌کنی؟ گفت: شما چرا گریه می‌کنید؟ فرمودند: گریهٔ من علت دارد. من امروز به قیافهٔ شما چهارتا که نگاه می‌کردم، حالا من توضیح می‌دهم، دیدم که فرق پدرت را در سحر ماه رمضان می‌شکافند؛ دیدم که صدای نالهٔ مادرتان بین در و دیوار بلند می‌شود؛ دیدم که به جنازهٔ برادرت نزدیک حرم من بی‌ادبی می‌کنند؛ اما «لا یوم کیومک یا ابا عبدالله». چه بگویم از ابی‌عبدالله؟

منبع:پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.