اشعاری که امیرالمؤمنین (ع) برای میثم تمار سرود

کد خبر: 102859
میثم تمار نقل می‌کند شبى از شبها، مولایم امیرمؤمنان مرا با خود به صحراى بیرون کوفه برد ‏تا این که به مسجد «جعفى‏» رسید. روبه قبله کرد و چهار رکعت نماز خواند. آن گاه پیش پاى من، خطى کشید و ‏فرمود: مبادا که از این خط بگذرى.
وارث

میثم تمّار اَسَدی کوفی، از یاران امام علی(ع)، امام حسن مجتبی(ع) و امام حسین(ع)، که پیش از واقعه کربلا در کوفه به شهادت رسید. بعضی از محققان ، میثم را ایرانی دانسته‌اند. ایشان برده زنی از قبیله بنی‌اسد بود. امیرالمؤمنین میثم را از آن زن خرید و آزاد کرد. چون نامش را پرسید، گفت «سالم» نام دارم. حضرت به او گفت پیامبر اکرم مرا آگاه کرده که والدین عجمی‌ات، تو را میثم نامیده‌اند. میثم سخن حضرت را تصدیق کرد و نامش را به میثم تغییر داد و کنیه‌اش ابوسالم شد.

ایشان همواره مورد توجه خاندان وحی قرار داشت و نزد ایشان از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود. به گفتهٔ ام سلمه، همسر پیامبر، پیامبر صلی الله علیه و آله بارها از میثم به نیکی یاد کرده و دربارهٔ وی به امیرالمؤمنین (ع) سفارش کرده است. ایشان صاحب سرّ امیرالمؤمنین بود و آن حضرت، وی را به طریق فهمیدن حوادثی که در آینده، اتفاق خواهد افتاد، آشنا کرده بود و میثم، گاهی برخی از آن ها را برای مردم، بازگو می‌کرد و مایه اعجاب دیگران می‌شد. ایشان قبل از واقعه کربلا در چنین روزهایی در تاریخ 22 ذی الحجه سال 60 هجری به دست «ابن زیاد» ملعون والی یزید در کوفه به دار آویخته شده و به شهادت رسید.

میثم که ملازم و همراه امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود، به یاد مولای خویش گاهی داستان‌هایی از حالات و برخوردهای حضرت نقل می‌کرد. از جمله آنکه نقل مى‏‌کند: شبى از شبها مولایم امیرمؤمنان مرا با خود به صحراى بیرون کوفه برد ‏تا این که به مسجد «جعفى‏» رسید. روبه قبله کرد و چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام، ‏نماز و تسبیح، دستهایش را به دعا باز کرد و گفت: ‏

إِلَهِی كَیْفَ أَدْعُوكَ وَ قَدْ عَصَیْتُكَ، وَ كَیْفَ لَا أَدْعُوكَ وَ قَدْ عَرَفْتُكَ، وَ حُبُّكَ فِی قَلْبِی مَكِینٌ، مَدَدْتُ إِلَیْكَ یَداً بِالذُّنُوبِ مَمْلُوَّةً، وَ عَیْناً بِالرَّجَاءِ مَمْدُودَة ...؛ «خدایا چگونه بخوانمت در حالى که نافرمانى کرده‌‏ام و چگونه نخوانمت که تو را شناخته‌‏ام و ‏دلم خانه محبت تو است. دستى پرگناه و چشمى پرامید به سویت آورده‌‏ام.»

سپس به سجده ‏رفت و صورت بر خاک نهاده و صد بار گفت: «العفو، العفو». بعد برخاست و از آن مسجد بیرون ‏رفت. من در پى آن حضرت بودم تا به صحرا رسیدیم. آن گاه پیش پاى من، خطى کشید و ‏فرمود: مبادا که از این خط بگذرى... و مرا همان جا نگه داشت و خود رفت. شبى تاریک بود. ‏پیش خود گفتم: مولایم را چرا تنها گذاشتم؟! او دشمنان بسیارى دارد، اگر مسئله‌اى پیش آید، ‏پیش خدا و پیامبر چه عذرى خواهم داشت؟ هرچند که برخلاف دستور اوست، اما در پى او ‏خواهم رفت تا ببینم چه مى‌‏شود. ‏

رفتم و رفتم... تا او را برسر چاهى یافتم که سر در داخل چاه کرده و با چاه، سخن مى‏‌گوید. ‏حضور مرا حس کرد و پرسید: کیستى؟  ‏گفت: میثم. ‏‏امام فرمود: مگر به تو دستور ندادم که از آن خط، فراتر نیایى؟ ‏ ‏میثم عرضه داشت: چرا؛ مولاى من، ولی از دشمنان نسبت‏ به جانت ترسیدم و دلم طاقت نیاورد. ‏
آن گاه پرسید: از آنچه گفتم، چیزى هم شنیدى؟ ‏
گفتم: نه، مولاى من. ‏
و حضرت اشعارى برایم سرود:
وَ فِی الصَّدْرِ لُبَانَاتٌ‏ *** إِذَا ضَاقَ لَهَا صَدْرِی
نَكَتُّ الْأَرْضَ بِالْكَفِ *** وَ أَبْدَیْتُ لَهَا سِرِّی‏
فَمَهْمَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ‏ *** فَذَاكَ النَّبْتُ مِنْ بَذْرِی
‏«در سینه‌‏ام اسرارى است، که هرگاه فراخناى سینه‌‏ام احساس تنگى مى‏‌کند، زمین را با دست، ‏کنده و راز خویش را با زمین در میان مى‏‌گذارم. ‏
وقتى زمین مى‌‏روید، آن گیاه، از بذر و دانه‌‏اى است که ‏من کاشته‌‏ام.»

اصل این روایت در کتاب ادعیه و زیارات «المزار الکبیر» به صورت مفصل آمده است.

متن روایت:
أَصْحَرَ بِی مَوْلَایَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع لَیْلَةً مِنَ اللَّیَالِی قَدْ خَرَجَ مِنَ الْكُوفَةِ وَ انْتَهَى إِلَى مَسْجِدِ جُعْفِیٍّ تَوَجَّهَ إِلَى الْقِبْلَةِ وَ صَلَّى أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ فَلَمَّا سَلَّمَ وَ سَبَّحَ بَسَطَ كَفَّیْهِ وَ قَالَ إِلَهِی كَیْفَ أَدْعُوكَ وَ قَدْ عَصَیْتُكَ إِلَى آخِرِ الدُّعَاءِ ثُمَّ قَامَ وَ خَرَجَ فَاتَّبَعْتُهُ حَتَّى خَرَجَ إِلَى الصَّحْرَاءِ وَ خَطَّ لِی خَطَّةً وَ قَالَ إِیَّاكَ أَنْ تُجَاوِزَ هَذِهِ الْخَطَّةَ وَ مَضَى عَنِّی وَ كَانَتْ لَیْلَةً مُدْلَهِمَّةً فَقُلْتُ یَا نَفْسِی أَسْلَمْتَ مَوْلَاكَ وَ لَهُ أَعْدَاءٌ كَثِیرَةٌ أَیُّ عُذْرٍ یَكُونُ لَكَ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ وَ اللَّهِ لَأَقْفُوَنَّ أَثَرَهُ وَ لَأَعْلَمَنَّ خَبَرَهُ وَ إِنْ كُنْتُ قَدْ خَالَفْتُ أَمْرَهُ وَ جَعَلْتُ أَتَّبِعُ أَثَرَهُ فَوَجَدْتُهُ ع مُطَّلِعاً فِی الْبِئْرِ إِلَى نِصْفِهِ یُخَاطِبُ الْبِئْرَ وَ الْبِئْرُ تُخَاطِبُهُ فَحَسَّ بِی وَ الْتَفَتَ ع وَ قَالَ مَنْ قُلْت‏ مِیثَمٌ قَالَ یَا مِیثَمُ أَ لَمْ آمُرْكَ أَنْ لَا تُجَاوِز الْخَطَّةَ قُلْتُ یَا مَوْلَایَ خَشِیتُ عَلَیْكَ مِنَ الْأَعْدَاءِ فَلَمْ یَصْبِرْ لِذَلِكَ قَلْبِی فَقَالَ أَ سَمِعْتَ مِمَّا قُلْتُ شَیْئاً قُلْتُ لَا یَا مَوْلَایَ فَقَالَ یَا مِیثَم‏. (بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏40، ص199)

 

منبع: تسنیم


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.