شعر/تو باشی کربلا باشد، عطش باشد، خدا باشد

کد خبر: 103560
 نغمه مستشار نظامی
وارث

ندیدم هیچ سرداری به سرداری سردارت
‎که بی‌سر، سر فرود آورده باشد پیش دستارت

سرت تاج سر سردار‌های بی‌سر عاشق
‎چه طوفان هاست در آرامش چشمان بیدارت

‎هزاران سال را طی کرده‌ای با پای سر، اما
هزاران سال دیگر همچنان گرم است بازارت
 
‎غریبی، تشنگی، زخم گلو، بازوی نیلی، سر
‎سراسر پاسدارانند و سربازان دیندارت

‎نمی‌ترسند از مرگی که رنگ زندگی دارد
‎چه شیرین است وقت دادن جان، شوق دیدارت

‎عطش شرط نخستین است در سودای سربازی
‎ که با سربند «یاعباس» می‌آید علمدارت

‎ببار‌ ای ابر رحمت در دلم شوری به بار آور
‎کویرم، چشم‌های تشنه‌ام دلتنگ بارانند

‎تو باشی کربلا باشد، عطش باشد، خدا باشد
بگو اگر این دل آنجا نباشد، پس کجا باشد

خدا می‌خواست دلتنگ تو باشم، بیقرار تو
خودش می‌خواست، پیغامت برایم آشنا باشد

خدا می‌خواست یاد تو سکوتم را بیاشوبد
خودش می‌خواست قلب عاشقانت مبتلا باشد

خداحافظ نمی‌گویی، امیدم خوب می‌دانی
که رفتن از کنار دوست باید بی‌صدا باشد


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.