محمد غفاری؛ یاس از اشک شقایق نگران است هنوز
وارث:
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز
اشک نه، خون دل از چشم تو جاری شب و روز
به تو حق میدهم اینگونه بباری شب و روز
در نگاه پُر از احساسِ تو مهمان شدهام
گریه در گریه به همراه تو باران شدهام
گفتم از آتش و در، بین گلو بغض شکست
بند بند دلم از ماتم و اندوه گسست
زخم پهلوی تو داغی شد و بر سینه نشست
باید آرام شوم شکر خدا فاطمه هست
اشک مظلوم از این چشم روان است هنوز
یاس از اشک شقایق نگران است هنوز
بعد تو با دل من چاه فقط همسخن است
بعد تو زخم زبان همدم و همراه من است
همه دردم از این مردم پیمانشکن است
بیتو کارِ در و دیوارِ دلم سوختن است
افزودن دیدگاه جدید