علیرضا خاکساری؛ رواق منظر چشم من آشیانه شود
به نام خالق آئینهها به نام خدا
به نام صاحب آدینهها به نام خدا
به نام حضرت ایزد خدای عزوجل
به نام حضرت امجد خدای شعر و غزل
اگرچه با قلمی که شکسته بنویسم
به یمن این شب و روز خجسته بنویسم
خوشا به حال من و دفتر غزل خیزم
به شوق و شور و شعف واژه واژه میریزم
صدای بال و پر جبرییل میآید
صدای گام بلند خلیل میآید
خدا به دست خلیلی دگر تبر داده
که پشت لات و هبلها به لرزه افتاده
ندا رسیده که إقرأ...بخوان ز طیّ براق
بخوان از آن...لاتمم مکارم الاخلاق
نهفته مدح نگارم به مطلبی نافذ
نهفته در غزلیات حضرت حافظ
نگار من که به شوقش خدا قلم بسرشت
«نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت »
«به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد»
به روی منبر نوری خطیب مجلس شد
به آیههای لبش سر به راه خواهم شد
اسیر أشهد أن لا اله... خواهم شد
نشسته عالم و آدم به خوان احسانش
خوش آن دمی که بخواند قصص ز قرآنش
رواق منظر چشم من آشیانه شود
دوباره مثنوی ام یک غزل ترانه شود
گمان مکن که نبی یار غار میخواهد
برادری چو علی سر به دار میخواهد
برای روز مبادا به وقت خوف و خطر
میان بستر خود جان نثار میخواهد
اگر چه رحمت محض خداست در عالم
به غزوهها یل دلدل سوار میخواهد
به نصف سیب بهشتی خود بسنده نکرد
کنار فاطمه اش ذوالفقار میخواهد
نگاه مرحمتش دائما به شیر خداست
برای بدر و احد شهسوار میخواهد
لسان مجلسی و کافی و مفید از اوست
اصول و ناصریات و. بحار میخواهد
محبتش که به سلمان بدون علت نیست
ز اهل ری به گمان سر به دار میخواهد
هر آن کسی که تب مطلعش مشخص شد
به لطف و مرحمتش شاعری مقدس شد
نه بهتر است بگویم هماره اقدس شد
دوباره روزی طبع دلم مخمس شد
غزل غزل بسرایم که عید مبعث شد
تمام غصه دلهای شیعه بر باد است
چرا که مادر سادات هاشمی شاد است
دلم اسیر امیری بود که بی همتاست
همان کسی که بزرگ پیمبران خداست
دلیل آن همه تکریم لیلة الاسری ست
پسر عموی علی باشد و أباالزهراست
بنازم این همه شوکت، چه پرچمش بالاست
به نص آیه قرآن شهیر افلاک است
چرا که شأن نزول حدیث لولاک است
افزودن دیدگاه جدید