شعر/شدی صد قطعه، شد یک دشت سرتاسر علی اکبر
چه شد از لخته لخته خون بیابان غرق دریا شد
به جای جسم تو صدها هزار آلاله پیدا شد
برای زخمه هایی که بهاران از زمستان خورد
در آن صحرای سوزان غنچه غنچه غم شکوفا شد
به جمع ذره هایت درب چندین کهکشان وا شد
چه شد آیینه هفت آسمان در یک عبا جا شد
بگو خورشید و اهل آسمان خون میکردند
بگو جای عزا در ماتم تو جشن برپا شد
غروب ای کاش لختی جان به پلک خواب بسپارد
که یک دم فجر صورت بر رخ مهتاب بگذارد
چگونه نظم باید داد این سرو پریشان را
تن آشفته را، ذرات جانی نابسامان را
به پا خیز و بخوان الله اکبر، سربلند دهر
که اینگونه شکسته قامت سرو اذان خوان را
چرا اینسان فراوان و پراکنده شدی در دشت
به جسم خویش دشت لاله کردی این بیابان را
چنان داغ تو پیرش کرده، بابا را توانی نیست
برای بردنت باید صدا میزد جوانان را..
غروب ای کاش لختی جان به پلک خواب بسپارد
که یک دم فجر صورت بر رخ مهتاب بگذارد
شدی صد قطعه، شد یک دشت سرتاسر علی اکبر
علی اکبر، علی اکبر، علی اکبر، علی اکبر
چنان پاشیده ای از هم که بابا را توانی نیست
چگونه بی کمک گیرد تو را در بر، علی اکبر
نرو ای خلق و خویت خاتم و رزم آور خیبر
بمان همتای حیدر، شبه پیغمبر، علی اکبر
به جز تو وقت دلتنگی برای مادر و حیدر
که آرام دل بابا شود دیگر، علی اکبر
غروب ای کاش لختی جان به پلک خواب بسپارد
که یک دم فجر صورت بر رخ مهتاب بگذارد
افزودن دیدگاه جدید