شعر/شدی صد قطعه، شد یک دشت سرتاسر علی اکبر

کد خبر: 109187
فاطمه معصومی
وارث

چه شد از لخته لخته خون بیابان غرق دریا شد

به جای جسم تو صدها هزار آلاله پیدا شد

برای زخمه هایی که بهاران از زمستان خورد

در آن صحرای سوزان غنچه غنچه غم شکوفا شد

به جمع ذره هایت درب چندین کهکشان وا شد

چه شد آیینه هفت آسمان در یک عبا جا شد

بگو خورشید و اهل آسمان خون میکردند

بگو جای عزا در ماتم تو جشن برپا شد

غروب ای کاش لختی جان به پلک خواب بسپارد

که یک دم فجر صورت بر رخ مهتاب بگذارد

چگونه نظم باید داد این سرو پریشان را

تن آشفته را، ذرات جانی نابسامان را

به پا خیز و بخوان الله اکبر، سربلند دهر

که اینگونه شکسته قامت سرو اذان خوان را

چرا اینسان فراوان و پراکنده شدی در دشت

به جسم خویش دشت لاله کردی این بیابان را

چنان داغ تو پیرش کرده، بابا را توانی نیست

برای بردنت باید صدا میزد جوانان را..

غروب ای کاش لختی جان به پلک خواب بسپارد

که یک دم فجر صورت بر رخ مهتاب بگذارد

شدی صد قطعه، شد یک دشت سرتاسر علی اکبر

علی اکبر، علی اکبر، علی اکبر، علی اکبر

چنان پاشیده ای از هم که بابا را توانی نیست

چگونه بی کمک گیرد تو را در بر، علی اکبر

نرو ای خلق و خویت خاتم و رزم آور خیبر

بمان همتای حیدر، شبه پیغمبر، علی اکبر

به جز تو وقت دلتنگی برای مادر و حیدر

که آرام دل بابا شود دیگر، علی اکبر

غروب ای کاش لختی جان به پلک خواب بسپارد

که یک دم فجر صورت بر رخ مهتاب بگذارد

 


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.