شعر/یازده بار جهان گوشه‌ی زندان کم نیست

کد خبر: 110074
حمیدرضا برقعی
وارث

یازده بار جهان گوشه‌ی زندان کم نیست

کنج زندان بلا گریه‌ی باران کم نیست

سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم

لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست

قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند

بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست

یازده بار به جای تو به مشهد رفتم

بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست

زخم دندان تو و جام پر از خون آبه

ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست

بوسه‌ی جام به لب‌های تو یعنی این بار

خیزران نیست، ولی روضه‌ی دندان کم نیست

از همان دم پسر کوچکتان باران شد

تا همین لحظه که خون گریه‌ی باران کم نیست

در بقیع حرمت با دل خون می‌گفتم

که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست

ساقیا ما همه از برکت جامت مستیم
یازده مرتبه از بردن نامت مستیم
آنچه از دست تو جاری ست شرابی ست طهور
شکر در سایه‌ی الطاف “امامت” مستیم

محو در روشنی گنبد زردت مثل
یاکریمان نشسته سر بامت مستیم
” نَحنُ کَهفُ لِمَنِ التَجَاَ اِلَینا “گفتی
عمری از لذت فحوای کلامت مستیم
 
به همان کرببلایی شدن مان سوگند
هم چنان با یکی از پنج علامت مستیم‌
 
می‌نخورده همه اصحاب تو اقا مست اند‌
می‌نخورده همه، چون “ابن هشامت” مستیم
 
وَ تَصَدَّق… همه هستیم “ابوهاشم” تو
سال‌ها با کرم و لطف مدامت مستیم
 
نان تو باده‌ی ما کاسه‌ی تو ساغر ماست
تا سحر با نمک سفره‌ی شامت مستیم

ساقیا مرحمتی پشت در میکده ایم
به امیدی به در خانه‌ی تو آمده ایم

شیعه از پرچم تو حوله‌ی احرام گرفت
حرم الله حریم حرمت نام گرفت
 
قبله‌ی قبله تویی کعبه به تو رو زده است
حجرالاسود از ایوان طلا وام گرفت
 
خضر اولاد علی! آب حیاتش دادی
هر که از دست کریمانه‌ی تو جام گرفت
 
فقه را با نفست بار دگر جان دادی
احتجاجات تو گرد از رخ اسلام گرفت
 
جاثلیق از سر اعجاز تو مشتش رو شد
و دعای تو فقط بود به هنگام گرفت
 
بی گمان زیر سر معجزه‌ی چشم تو بود
شیر درنده اگر در قفس ارام گرفت
 
اسم و رسمش وسط صحن تو از یادش رفت
عاشقی که لقب زایر گمنام گرفت
 
غافل از هم و غم شیعه نشد مهدی تو
از سجایای پسندیده ات الهام گرفت
 
وای از آن دم که نگهبان تو گستاخی کرد
وای از آن لحظه که تصمیم به دشنام گرفت
 
وارث سینه‌ی آزرده‌ی زهرا نفست
موقع گفتن تکبیره الاحرام گرفت

در مناجات شب اخر خود افتادی
پیش چشمان‌تر همسر خود افتادی

گریه‌ی چشم ملک از قبل مهدی بود
چقدر خوب سرت در بغل مهدی بود
 
ناله کردی همه با مهر جوابت دادند
تشنه بودی و سپس جرعه‌ای آبت دادند
 
اهل خانه کفنی بر تن پاکت کردند
بعد تشییع بلافاصله خاکت کردند
 
پیکرت تابش سوزنده‌ی خورشید ندید
بوریا جای کفن دور خودش دید؟ ندید
 
سامرا با سپر و سنگ و سنانت نزدند
پیرمردان که عصایی به دهانت نزدند
 
سامرا صحبتی از گودی گودال نشد
سینه ات زیر سم اسب که پامال نشد
 
سر انگشترت انگشت به غارت که نرفت
آه… ناموس تو آقا به اسارت که نرفت


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.