شعر/«محمد» واپسین پیغمبر خورشید و باران بود
سید ضیاءالدین شفیعی
وارث:
زمين گهواره كابوسهای تلخ انسان بود
زمان چون كودكی در كوچه های خواب حيران بود
خدا در ازدحام ناخدایان جهالت گم
جهان در اضطراب و ترس در آغوش هذیان بود
صدا در كوچههای گیج میپیچید بیحاصل
سكوتی هرزه سرگردان صحرا و بیابان بود
نمیرویید در چشمی به جز تردید و وهم و شک
يقین تنها سرابی در شكارستان شیطان بود
شبي رؤیای دور آسمان در هیأت مردی
به رغم فتنههای پيش رو در خاک مهمان بود
جهان با نامش از رنگ و صدا سیراب شد آخر
«محمد» واپسین پیغمبر خورشید و باران بود
افزودن دیدگاه جدید