شعر/ با دُم شیر....
پی تولید شر نباید رفت
چونکه دارد ضرر نباید رفت
روبه سوی خطر نباید رفت
بروی، اینقَدَر نباید رفت
بادم شیر ور نباید رفت
***
مردم این گذر همه شیرند
در ره عشق خویش میمیرند
دزد را دست بسته میگیرند
اصلا از این گذر نباید رفت
بادم شیر ور نباید رفت
***
سعی کن با خودت کمک ببری
راه دور است روروک ببری
چندتا پوشک یدک ببری
بی یدک در سفر نباید رفت
بادم شیر ور نباید رفت
***
باز پیش جهان حقیر شدی
باز در دست ما اسیر شدی
موش نزدِ جنابِ شیر شدی
وقت پیکار در نباید رفت
بادم شیر ور نباید رفت
***
قدرت عزم ما بی اندازه است
شورمان خانمان بر انداز است
غرش شیر دردسر ساز است
هان که نزدیکتر نباید رفت
بادم شیر ور نباید رفت
***
هرکه با قصد ظلم آمد، رفت
نادم و سرشکسته و بد، رفت
آبرویت به باد خواهد رفت
پی این دردسر نباید رفت
بادم شیر ور نباید رفت
***
زور گفتن به ما مُیسّر نیست
عرصه شیر جای عرعر نیست
موقع خودنمایی خر نیست
گوش کن آی خر، نباید رفت
بادم شیر ور نباید رفت
***
آمدی با خیال نفت، ببین
نفتکش هم به باد رفت ببین
جگرت را سپاه، تَفْت ببین
بهر دزدی دگر نباید رفت
با دم شیر ور نباید رفت
***
رد شده دوره بزن در رو
بزنی له شود اُبُهت تو
زود از این دور و بر برو، گمشو
هست حکمت به هر«نباید رفت»
بادم شیر ور نباید رفت
افزودن دیدگاه جدید