شعر/بیا که آینه‌ی روزگار زنگاری است

کد خبر: 110623
سعید بیابانکی  
وارث

بیا که آینه‌ی روزگار زنگاری است

بیا که زخم زبان‌های دوستان کاری است

به انتظار نشستن در این زمانه‌ی یأس

برای منتظران چاره نیست ناچاری است

به ما مخند اگر شعرهای ساده‌ی ما

قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است

چه قاب‌ها و چه تندیس‌های زرینی

گرفته ایم به نامت که کنج انباری است

نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود

کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است

به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم

تمام سال اگر کارمان عزاداری است

نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند

که کار منتظرانت همیشه بیداری است

به قول خواجه‌ی ما در هوای طره‌ی تو

«چه جای دم زدن نافه‌های تاتاری است»


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.