شعر/ حالا که بی پناه شدم یابن فاطمه
حالا که بی پناه شدم یابن فاطمه
محتاجِ یک نگاه شدم یابن فاطمه
با دستِ خویش آبرویِ خویش بُرده ام
بیچارۀ گناه شدم یابن فاطمه
تا خواستم زمین بخورم با دعایِ تو
هر بار رو به راه شدم یابن فاطمه
عمرم به سر رسید ، ولی تو نیامدی
خیره به قبلگاه شدم یابن فاطمه ..
ای کاش همچنان شهدا وقت رفتنم
بینم چو قرصِ ماه شدم یابن فاطمه
هر بار وقتِ گریه به غمهای مادرت
در زمرۀ سپاه شدم یابن فاطمه
یادِ غریبیِ علی و بُغضِ در گلو
سر در میانِ چاه شدم یابن فاطمه
مادر میانِ کوچه صدا زد حسن بیا
محتاجِ تکیه گاه شدم یابن فاطمه
اما بدونِ کرب و بلا شعر ناقص است
دلخون شبیهِ آه شدم یابن فاطمه
با گریه بر حسین عزیزِ تو می شوم
با آنکه روسیاه شدم یابن فاطمه
هنگامِ روضه چشمِ مرا گریه باز کرد
راهیِ قتلگاه شدم یابن فاطمه
چادر سیاه فاطمه بر خاک می خورد
تقصیر بوسه هاست که خنجر نمی بُرد
یابن الحسن .. یابن الحسن ..
همه جا بروم به بهانۀ توست
که مگر برسم درِ خانۀ تو
همه جا دنبالِ تو می گردم
که تویی درمانِ همه دردم
یا اباصالح مددی مولا ..
افزودن دیدگاه جدید